Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
نشستم تو ماشین
فرزانه: سلام جیگرم
بهدیس: سلام نفسم
سهراب: سلام بهدیس خانوم
بهدیس: سلام
سهراب: خب راه بیوفتم؟
بهدیس: یک لحظه قبل اینک بریم باید بهتون یک چیزی بگم
فرزانه: چی؟ چیزی شده؟
بهدیس: چیزی ک نه
بهدیس دست میکشه به شکمش
فرزانه: حامله ای؟
بهدیس:اره
فرزانه:دارم عمه میشمممم؟(باذوق)
بهدیس:اره
فرزانه: اخ من قربونش بشم
سهراب: مبارک باشه ایشالله به سلامتی سالم به دنیا بیاد
فرزانه: سهرابب من دارم عمه میشم(باذوق)
سهراب: پس فردا همه فوش هاشون تو میخوری
همه میزنن زیر خنده
خرید هامون کردیم ک دیگ داشتیم برمیگشتیم اول فرزانه رو رسوندیم و بعد منو سهراب تنها بودیم
بهدیس:عاشقش شدی؟
سهراب: نه بابا عاشقی چی هروز دارم ازش بدم میاد
بهدیس:چرا؟
سهراب:دارم میفهمم با کلی پسره ولی خب خودمو به اسکلی زدم ک هیچی نمدونم
بهدیس:چرا ولش نمکنی؟
سهراب:هزاربار میخواستم اینکارو بکنم ولی خب یا نمشد یا نمزاشتن یا اینکه دلم براش میسوخت
بهدیس:هرچی بیشتر باشی بیشتر وابسته اش میشی
سهراب:اره میدونم ولی چیکار کنم،حالا خودت چی با فرزین ک خیلی خوبی
بهدیس:سهراب فرزین یک ورژن از خودشو نشون میده ک اصلا ندیدم اون هروز قربون صدقه ام میره برام گل میخره یک خار تو پام بره میمیره رو زنده میشه اصلا همنجوری مات موندم
سهراب: شاید عاشقت شده
بهدیس: اولش همینو میگفتم ولی خب ایلین امد یک چیزی هایی گفت ک یکم شکاکم کرد
سهراب: چی حرفاییی؟
بهدیس:گفت فرزین میخواد وقتی بچه به دنیا امد بچه رو بگیری و بره برای همیشه
سهراب: من قرارتون همین نبود؟
بهدیس: بود ولی خب نه الان ک هروز داره منو بیشتر به خودش جذب میکنه،سهراب، من دارم وابسته اش میشم شدم دیگ تا الانم
سهراب: باید خودتو برای هرچیزی اماده کنی
بهدیس: اینقدر درد کشیدم اینقدر زجر کشیدم برای همه چی من الان اماده ام
رسیدیم دم در خونمون
سهراب: مراقب خودت باش
بهدیس:توهم مراقب خودت باش
سهراب: سلام به فرزین برسون
بهدیس:چشم حتما، بیا داخل؟
سهراب: نه مرسی
از ماشین پیاده شدم ک سهراب رفت منم در خونه رو وا کردم رفتم داخل ک دیدم فرزین خوابیده وسط خونه،رفتم براش پتو ورداشتم و روش انداختم،لباس هامو عوض کردم و رفتم تو بغلش و خودمو با زور جا دادم تو بغلم
فرزین:امدی؟
بهدیس:اره سلام رسوندن
فرزین: خوش گذشت؟
بهدیس:اره خیلی
فرزین: خوبه
بهدیس:تازه از سرکار امدی؟
فرزین:اوم
بهدیس: پس بگیر بخواب
(۱هفته بعد روز عروسی سهراب و فرزین)
رفته بودم ارایشگاه و قرار بود با مامان و بابا فرزین و خود فرزین باهام دیگ بریم تالار، منتظر فرزین اینا بودم ک امدن سوار ماشین شدم ک
فرزین:این......
نشستم تو ماشین
فرزانه: سلام جیگرم
بهدیس: سلام نفسم
سهراب: سلام بهدیس خانوم
بهدیس: سلام
سهراب: خب راه بیوفتم؟
بهدیس: یک لحظه قبل اینک بریم باید بهتون یک چیزی بگم
فرزانه: چی؟ چیزی شده؟
بهدیس: چیزی ک نه
بهدیس دست میکشه به شکمش
فرزانه: حامله ای؟
بهدیس:اره
فرزانه:دارم عمه میشمممم؟(باذوق)
بهدیس:اره
فرزانه: اخ من قربونش بشم
سهراب: مبارک باشه ایشالله به سلامتی سالم به دنیا بیاد
فرزانه: سهرابب من دارم عمه میشم(باذوق)
سهراب: پس فردا همه فوش هاشون تو میخوری
همه میزنن زیر خنده
خرید هامون کردیم ک دیگ داشتیم برمیگشتیم اول فرزانه رو رسوندیم و بعد منو سهراب تنها بودیم
بهدیس:عاشقش شدی؟
سهراب: نه بابا عاشقی چی هروز دارم ازش بدم میاد
بهدیس:چرا؟
سهراب:دارم میفهمم با کلی پسره ولی خب خودمو به اسکلی زدم ک هیچی نمدونم
بهدیس:چرا ولش نمکنی؟
سهراب:هزاربار میخواستم اینکارو بکنم ولی خب یا نمشد یا نمزاشتن یا اینکه دلم براش میسوخت
بهدیس:هرچی بیشتر باشی بیشتر وابسته اش میشی
سهراب:اره میدونم ولی چیکار کنم،حالا خودت چی با فرزین ک خیلی خوبی
بهدیس:سهراب فرزین یک ورژن از خودشو نشون میده ک اصلا ندیدم اون هروز قربون صدقه ام میره برام گل میخره یک خار تو پام بره میمیره رو زنده میشه اصلا همنجوری مات موندم
سهراب: شاید عاشقت شده
بهدیس: اولش همینو میگفتم ولی خب ایلین امد یک چیزی هایی گفت ک یکم شکاکم کرد
سهراب: چی حرفاییی؟
بهدیس:گفت فرزین میخواد وقتی بچه به دنیا امد بچه رو بگیری و بره برای همیشه
سهراب: من قرارتون همین نبود؟
بهدیس: بود ولی خب نه الان ک هروز داره منو بیشتر به خودش جذب میکنه،سهراب، من دارم وابسته اش میشم شدم دیگ تا الانم
سهراب: باید خودتو برای هرچیزی اماده کنی
بهدیس: اینقدر درد کشیدم اینقدر زجر کشیدم برای همه چی من الان اماده ام
رسیدیم دم در خونمون
سهراب: مراقب خودت باش
بهدیس:توهم مراقب خودت باش
سهراب: سلام به فرزین برسون
بهدیس:چشم حتما، بیا داخل؟
سهراب: نه مرسی
از ماشین پیاده شدم ک سهراب رفت منم در خونه رو وا کردم رفتم داخل ک دیدم فرزین خوابیده وسط خونه،رفتم براش پتو ورداشتم و روش انداختم،لباس هامو عوض کردم و رفتم تو بغلش و خودمو با زور جا دادم تو بغلم
فرزین:امدی؟
بهدیس:اره سلام رسوندن
فرزین: خوش گذشت؟
بهدیس:اره خیلی
فرزین: خوبه
بهدیس:تازه از سرکار امدی؟
فرزین:اوم
بهدیس: پس بگیر بخواب
(۱هفته بعد روز عروسی سهراب و فرزین)
رفته بودم ارایشگاه و قرار بود با مامان و بابا فرزین و خود فرزین باهام دیگ بریم تالار، منتظر فرزین اینا بودم ک امدن سوار ماشین شدم ک
فرزین:این......
۸.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.