P25
P25
+خبب....
_عه اومدی..
+بله اومدم..
و دیدم از برنامه گوشیش اومد بیرون....
چشمم رو صفحه گوشیش خیره موند...
_چ..چیه؟
بیا بخوابیم دیگع!
+تهیونگ؟
چیزی هست که میخوای بگی بهم؟
_ن...نع..
+چرا وقتی من اومدم از صفحه تلگرامت اومدی بیرون؟
_ن...نیومدم!
+کی بود؟
_بببینم... تو به من اعتماد نداری نه(جدی)
+اخه قبل اینکه من بیام لبخند رو لبت بود!
_ات چی میگی؟
+تو...با منشیت چه رابطه ای داری؟
_ات....این حرفا چیه میزنی!چقدر بی اعتمادی نسبت به من!
+بحث اعتماد نیست!
فکر کردی خودم نمیبینم دم به دقیقه میاد تو اتاقت!
تازه....براش قلب قرمز فرستاده بودی....
_خب....اره منشی میسوعه!
+.........
بالشمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون...
معلوم نیست داره چه غلطی میکنه....
_ات ات ات وایسا....
+......
_وایسا میگم کارت دارم میفهمی(داد)
با دادی که زد دهنم بسته شد و یه قطره اشک از رو گونم سر خورد....
_ات...
ات.....
اومد و سرمو تو بغلش گرفت....
بی صدا اشک میریختم......
چرا باید برای اون منشی چندش قلب قرمز بفرسته....
دستام شروع به لرزیدن کردن و یخ شدن...
با دیدنم ترسید و دستامو هم محکم بین دستاش گرفت..
_برات توضیح میدم عزیزم...توضیح میدم!
+ته ما بچه داریم...
تو حق نداشتی.....
_میدونم میدونم.....
تو که نمیدونی چی شده میدونی؟
+دوستش داری؟
_نه.....
+هه....
اگه اضافه ام میتونی بهم بگی از زندگیت برما!
_میدونستی...منشی میسو دختر عمومه؟
+...خب باشه....آدم مگه برای دختر عموش قلب میفرسته.....البته به منمربوط نیست....
_ات...عزیزم...مارو برای فردا به یه مهمونی دعوت کرد....منم تشکر کردم و یه قلب براش فرستادم.....
بخدا همین بوده....
+.....شب بخیر
بالشو برداشتم و از پله ها رفتم پایین...
_ات... وایسا....نکن اینجوری اههههه!
پایین سرده....پریودی برات بد میشه ها....درد زیاد تر میشه ها..
+.......
_اتتتتت!
+.......
+خبب....
_عه اومدی..
+بله اومدم..
و دیدم از برنامه گوشیش اومد بیرون....
چشمم رو صفحه گوشیش خیره موند...
_چ..چیه؟
بیا بخوابیم دیگع!
+تهیونگ؟
چیزی هست که میخوای بگی بهم؟
_ن...نع..
+چرا وقتی من اومدم از صفحه تلگرامت اومدی بیرون؟
_ن...نیومدم!
+کی بود؟
_بببینم... تو به من اعتماد نداری نه(جدی)
+اخه قبل اینکه من بیام لبخند رو لبت بود!
_ات چی میگی؟
+تو...با منشیت چه رابطه ای داری؟
_ات....این حرفا چیه میزنی!چقدر بی اعتمادی نسبت به من!
+بحث اعتماد نیست!
فکر کردی خودم نمیبینم دم به دقیقه میاد تو اتاقت!
تازه....براش قلب قرمز فرستاده بودی....
_خب....اره منشی میسوعه!
+.........
بالشمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون...
معلوم نیست داره چه غلطی میکنه....
_ات ات ات وایسا....
+......
_وایسا میگم کارت دارم میفهمی(داد)
با دادی که زد دهنم بسته شد و یه قطره اشک از رو گونم سر خورد....
_ات...
ات.....
اومد و سرمو تو بغلش گرفت....
بی صدا اشک میریختم......
چرا باید برای اون منشی چندش قلب قرمز بفرسته....
دستام شروع به لرزیدن کردن و یخ شدن...
با دیدنم ترسید و دستامو هم محکم بین دستاش گرفت..
_برات توضیح میدم عزیزم...توضیح میدم!
+ته ما بچه داریم...
تو حق نداشتی.....
_میدونم میدونم.....
تو که نمیدونی چی شده میدونی؟
+دوستش داری؟
_نه.....
+هه....
اگه اضافه ام میتونی بهم بگی از زندگیت برما!
_میدونستی...منشی میسو دختر عمومه؟
+...خب باشه....آدم مگه برای دختر عموش قلب میفرسته.....البته به منمربوط نیست....
_ات...عزیزم...مارو برای فردا به یه مهمونی دعوت کرد....منم تشکر کردم و یه قلب براش فرستادم.....
بخدا همین بوده....
+.....شب بخیر
بالشو برداشتم و از پله ها رفتم پایین...
_ات... وایسا....نکن اینجوری اههههه!
پایین سرده....پریودی برات بد میشه ها....درد زیاد تر میشه ها..
+.......
_اتتتتت!
+.......
۳۶.۶k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.