به مناسبت تولد کوکی نازمون(میدونم دیر شده)
+ته هیونگ؟(هیونگ برادری نه برا اسم تهیونگ)
_جانم؟
+.....
_هی چیشد،چرا سکوت کردی؟
+بغض کرده*هر وقت اینطوری جوابمو میدی، دلم میخاد گریه کنم.
_میخوای بجاش بگم "هاع"؟
+چپ چپ تهیونگ نگاه میکنه*نخیرررر.همین خوبه فقط من طول میکشه بهش عادت کنم.
_خب پس بگو چیشده لاو.
+چیزه...میدونی که...
_میدونم چی؟
+تولدم...
_البته بانی من...
+تو میدونی و هنوز اینجا نشستی جلوم و هیچکاری نکردی و با جانم گفتنات منو به گریه انداختی...واقعا که...
_هی دلبندم...کام داون کن.اگه منظورت جشنه که تو به اونش کاری نداشته باش...برای هدیه...اونم به اختیار خودته،منتظر موندم خودت ازم بخوای چیزی که بتونم برات انجامش برم یا بخرم.
+خب باید پیداش کنی.
_چی رو؟
+درخواستم برا کادوی تولدم رو.
_اون وقت چجوری قربان؟
+یه راهنمایی کوچیک میکنم،زیر تختمون.*لبخند خرگوشی*
_ابرویی بالا انداخت*اوه.مشتاقم ببینم چی میتونه باشه.
چن مین بعد؛
_هیییییی جونگ کوکااااااااااا،این انصاف نیستتتتت پسره ی*بوق بوق،سانسور کرردن*
+متاسفم ولی خودت گفتی هر چی بخوان برام انجامش میدی،و البته که تو انجامش میدی.
_الان تو واقعا جدی ای؟
+نخیر جدی منه..
_کلافه چشمی چرخوند*نامجون هیونگگگگگ کجاییی ببینی این بچه وروجک چی میخاد ازم..گ
+یااا،چیزی نیست که فقط برای ۲۷ بار میزاری من تاپ باشم..همین
_فرقیم میکنه من بزارم یا نه؟چون تو کارتو انجام میدی به هرحال...
+دقیقا باتم قشنگم.همینطور خواهد بود.*رفتن به سوی تهیونگ و وی را روانه کردن به سوی اتاق*
_نگو که از الان میخای شروع کنی...
+تو که باهوش بودی هیونگ..چرا اتفاقا داریم همینکارو میکنیم.*بوسه ای رو بینی تهیونگ گذاشت*
به مناسبت تولد جونگکوکیمون ابن سناریوی کوتاه رو داشته باشین....
#سناریو#تهکوک#فیک#جونگکوک#تهیونگ#بی_تی_اس
_جانم؟
+.....
_هی چیشد،چرا سکوت کردی؟
+بغض کرده*هر وقت اینطوری جوابمو میدی، دلم میخاد گریه کنم.
_میخوای بجاش بگم "هاع"؟
+چپ چپ تهیونگ نگاه میکنه*نخیرررر.همین خوبه فقط من طول میکشه بهش عادت کنم.
_خب پس بگو چیشده لاو.
+چیزه...میدونی که...
_میدونم چی؟
+تولدم...
_البته بانی من...
+تو میدونی و هنوز اینجا نشستی جلوم و هیچکاری نکردی و با جانم گفتنات منو به گریه انداختی...واقعا که...
_هی دلبندم...کام داون کن.اگه منظورت جشنه که تو به اونش کاری نداشته باش...برای هدیه...اونم به اختیار خودته،منتظر موندم خودت ازم بخوای چیزی که بتونم برات انجامش برم یا بخرم.
+خب باید پیداش کنی.
_چی رو؟
+درخواستم برا کادوی تولدم رو.
_اون وقت چجوری قربان؟
+یه راهنمایی کوچیک میکنم،زیر تختمون.*لبخند خرگوشی*
_ابرویی بالا انداخت*اوه.مشتاقم ببینم چی میتونه باشه.
چن مین بعد؛
_هیییییی جونگ کوکااااااااااا،این انصاف نیستتتتت پسره ی*بوق بوق،سانسور کرردن*
+متاسفم ولی خودت گفتی هر چی بخوان برام انجامش میدی،و البته که تو انجامش میدی.
_الان تو واقعا جدی ای؟
+نخیر جدی منه..
_کلافه چشمی چرخوند*نامجون هیونگگگگگ کجاییی ببینی این بچه وروجک چی میخاد ازم..گ
+یااا،چیزی نیست که فقط برای ۲۷ بار میزاری من تاپ باشم..همین
_فرقیم میکنه من بزارم یا نه؟چون تو کارتو انجام میدی به هرحال...
+دقیقا باتم قشنگم.همینطور خواهد بود.*رفتن به سوی تهیونگ و وی را روانه کردن به سوی اتاق*
_نگو که از الان میخای شروع کنی...
+تو که باهوش بودی هیونگ..چرا اتفاقا داریم همینکارو میکنیم.*بوسه ای رو بینی تهیونگ گذاشت*
به مناسبت تولد جونگکوکیمون ابن سناریوی کوتاه رو داشته باشین....
#سناریو#تهکوک#فیک#جونگکوک#تهیونگ#بی_تی_اس
۳.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.