افسانه آبشار عشق پارت 💙۱۳💙
یک دفعه من رفتم زیر آب تهیونگ منو کشید تو استخر
داشتم با دستام دهن بسته حرف میزدم
ات: چی کاری می کنی؟
تهیونگ دستش نشو علامت هیس گذاشت
تهیونگ:🤫
صدای جین می شنیدم
جین: معلوم نیست این دوتا کجا هستن فقط منو حرس میدن
جین داشت دنبال ما میگشت
تهیونگ دستای منو گرفته بود یک زره استرس داشتم آرامش خاصی بهم منتقل شد
تهیونگ حواسش پرت بود
احساس کردم دیگه نمی تونم نفس بکشم
داشت دستم از دست تهیونگ رها میشد
تهیونگ فهمید و یک دفعه لب گذاشت روی لبای من
و به من تنفس می داد شبیه کیس های فرانسوی بود😘 که تو فیلم ها بود
تعجب کرده بودم
تهیونگ چون قدرت داشت می تونست تو آب نفس
لبش گذاشته بود روی لب های من و داشتم از طریق لب های اون نفس می کشیدم
جین: نه انگار نیستن
جین رفت
با کمک تهیونگ سریع اومدیم بیرون منم از خجالت سریع رفتم تو اتاقم
درو بستم
آخ قلبم این چه حسی بود الآن که سکعته کنم تپش قلب گرفته بودم❤
خاک عالم تو سرت
از دید تهیونگ
جین دنبال ما بود تنها راهی پیدا کردم رفتم تو استخر از او آب می دیدم ات دنبال یک جایی قایم بشه
کشوندمش تو آب
می خواست حرف بزنه گفتم هیس
دستاش گرفتم نمی دونم چرا احساس کردم یک زره استرس داره
دستای قشنگش گرفتم آرام شد
جین دنبال ما می گشت حواسم پرت بود احساس کردم دستای ات داره شل میشه از دست من داره جدا میشه
دیدم ات انگار نمی تونه نفس بکشه یادم افتاد ات مثل گذشته نیست بتونه نفس بکشه
لبم گذاشتم رو لب ات احساس میکردم مزه شیرنی و آلبالو میده یاد گذشته ها افتادم
تعجب کرده بود تنفس بهش دادم جین که رفت کمکش کردم سریع از آب اومدیم
دیدم لپاش سرخ خیلی کیوت شده بود سریع رفت
من رفتم تو اتاقم یک دوش گرفتم
زیر دوش بودم فکرم درگیر بود صادقانه من ات دوست داشتم
وقتی اون شب حالش بد بود احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه
دارم دیوانه میشم
دوشم گرفتم رفتم بخوابم
پایان از دید تهیونگ
از دید ات خیلی فکرم بهم ریخته بود رفتم یک دوش گرفتم لباسام عوض کنم
ولی خوابم نمی برد نمی دونم چرا با اینکه خسته بودم
رفتم طبقه پایین دیدم نامجون تو حال
نامجون: ات ما داریم میریم بیرون هرکدوم کار داریم تهیونگم خونه هست ممکن کارمون تا صبح زمان ببره نگران نباش فعلا
ات: فعلا رفتم تو اتاقم درگیر اون کیس بودم که
پرش زمانی
از خواب بیدار شدم شب بود یک نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۱۲ شب یاخدا چقدر خوابیدم
دیدم همه جا تاریک گشنم بود رفتم کابینت ها رو دیدم چیزی نبود همش تقصیر خودمه همه خوراکی رو خوردم مجبور شدم برم اتاق تهیونگ با اینکه خجالت می کشیدم در زدم جواب نداد رفتم تو اتاق دیدم به اینم خوابه صورت زیبایی داشت دیدم یک پر از بالشتش افتاده رو صورتش اومد بردارم که...
پلیز حمایت کنید❤🥺
داشتم با دستام دهن بسته حرف میزدم
ات: چی کاری می کنی؟
تهیونگ دستش نشو علامت هیس گذاشت
تهیونگ:🤫
صدای جین می شنیدم
جین: معلوم نیست این دوتا کجا هستن فقط منو حرس میدن
جین داشت دنبال ما میگشت
تهیونگ دستای منو گرفته بود یک زره استرس داشتم آرامش خاصی بهم منتقل شد
تهیونگ حواسش پرت بود
احساس کردم دیگه نمی تونم نفس بکشم
داشت دستم از دست تهیونگ رها میشد
تهیونگ فهمید و یک دفعه لب گذاشت روی لبای من
و به من تنفس می داد شبیه کیس های فرانسوی بود😘 که تو فیلم ها بود
تعجب کرده بودم
تهیونگ چون قدرت داشت می تونست تو آب نفس
لبش گذاشته بود روی لب های من و داشتم از طریق لب های اون نفس می کشیدم
جین: نه انگار نیستن
جین رفت
با کمک تهیونگ سریع اومدیم بیرون منم از خجالت سریع رفتم تو اتاقم
درو بستم
آخ قلبم این چه حسی بود الآن که سکعته کنم تپش قلب گرفته بودم❤
خاک عالم تو سرت
از دید تهیونگ
جین دنبال ما بود تنها راهی پیدا کردم رفتم تو استخر از او آب می دیدم ات دنبال یک جایی قایم بشه
کشوندمش تو آب
می خواست حرف بزنه گفتم هیس
دستاش گرفتم نمی دونم چرا احساس کردم یک زره استرس داره
دستای قشنگش گرفتم آرام شد
جین دنبال ما می گشت حواسم پرت بود احساس کردم دستای ات داره شل میشه از دست من داره جدا میشه
دیدم ات انگار نمی تونه نفس بکشه یادم افتاد ات مثل گذشته نیست بتونه نفس بکشه
لبم گذاشتم رو لب ات احساس میکردم مزه شیرنی و آلبالو میده یاد گذشته ها افتادم
تعجب کرده بود تنفس بهش دادم جین که رفت کمکش کردم سریع از آب اومدیم
دیدم لپاش سرخ خیلی کیوت شده بود سریع رفت
من رفتم تو اتاقم یک دوش گرفتم
زیر دوش بودم فکرم درگیر بود صادقانه من ات دوست داشتم
وقتی اون شب حالش بد بود احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه
دارم دیوانه میشم
دوشم گرفتم رفتم بخوابم
پایان از دید تهیونگ
از دید ات خیلی فکرم بهم ریخته بود رفتم یک دوش گرفتم لباسام عوض کنم
ولی خوابم نمی برد نمی دونم چرا با اینکه خسته بودم
رفتم طبقه پایین دیدم نامجون تو حال
نامجون: ات ما داریم میریم بیرون هرکدوم کار داریم تهیونگم خونه هست ممکن کارمون تا صبح زمان ببره نگران نباش فعلا
ات: فعلا رفتم تو اتاقم درگیر اون کیس بودم که
پرش زمانی
از خواب بیدار شدم شب بود یک نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت ۱۲ شب یاخدا چقدر خوابیدم
دیدم همه جا تاریک گشنم بود رفتم کابینت ها رو دیدم چیزی نبود همش تقصیر خودمه همه خوراکی رو خوردم مجبور شدم برم اتاق تهیونگ با اینکه خجالت می کشیدم در زدم جواب نداد رفتم تو اتاق دیدم به اینم خوابه صورت زیبایی داشت دیدم یک پر از بالشتش افتاده رو صورتش اومد بردارم که...
پلیز حمایت کنید❤🥺
۹۲.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.