Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
بهدیس:باید به متین زنگ بزنم
پوریا:من شمارشو دارم زنگ بزنم؟
بهدیس:اره ممنون میشم
شماره متین گرفت و بهم داد و جواب داد
بهدیس:سلام اقا متین
متین:سلام بهدیس خبی؟
بهدیس:خوبم مرسی بقیه خوبن؟
متین:اره خوبیم
بهدیس:ببخشید من مزاحم میشم یک حرفی میخواستم بهت بزنم
متین:چیزی شده؟
بهدیس:اقا فرزین از زنش طلاق گرفته بعد مادرش اینا میگن ک باید بچه بیاری هرچی زودتر بعد منو گفتن ک براشون بچه بیارم و بجاش خونه ماشین بهم بدن بعد بچه ک به دنیا امد برم
متین:تو میتونی بچه دار بشی؟منظورم از نظر روحی جسمانی بعدش وابسته میشی
بهدیس:هنوز نمدونم امدم ازتو کمک بگیرم اخه من ک چیزی نمدونم نه از بچه نه ازدواج نه بارداری
متین:نگاه کن بچه دارشدن فقط اینک نیست شکمت بزرگ بشه تو وابسته اون میشی و بعد دل کندن از اون برات دشوار میشه بعدش تو سنت خیلی پایینه برات هم خطرناک هم هست
بهدیس:مامانم بچه اولش ک محمد بود وقتی ۱۵ سالش بود حامله شد از شوهر اولش
متین:درسته ولی خب به شرایطم نگاه میکنه
بهدیس:نمدونم
متین:بعدشم فرزین بی اعصباب بی احساسه زنی ک باردار باشه نیاز به توجه داره نیاز به محبت
بهدیس:خب چیکار کنم؟
متین:اگر میخوای پس براشون چند تا شرط دیگ هم بزار اخه تو دختری هنوز اگر کارشون گیر تو باشه هرشرطی بزاری میخوان
بهدیس:باشه
متین:کاری باهام نداری؟اخه جلسه دارم
بهدیس:نه ببخشید مزاحم شدم
متین:هرچی شد بهم زنگ بزنن
بهدیس:باشه سلام به بابا سوگل برسون
متین:باشع مراقب خودت باش
گوشی رو قطع کردم و دادم به پوریا
پوریا:اگر میخوای اینکارو کنی هرشرطی الان بزاری مامانم و فرزین قبول میکنن
بهدیس:مثلا چی شرطی؟
پوریا:هرچی ک خودت دوست داری
از بیرون فرزین پوریا رو صدا زد و رفت،منم تو اتاق دراز کشیدم فکرم درگیر شده بود
(شب)
ساعت ۲ شب بود فرزین پوریا و دارا خواب بودن،بلند شدم اب بخورم،در یخچال باز کردم و اب خوردم امدم برگردم ک یکی از پشت بغلم کرد،دارا بود
دارا:بهدیس تکون نخور بزار بغلت کنم(باحالت مستی)
بهدیس:ول کن
دارا:نرو دیگ
سرشو تو گودی گردنم گذاشت
دارا:ترو میبینم یاد ساحل دوست دختر سابقم میوفتم اونم مثل تو بود
اینو ک گفت با داد فرزین ازم جدا شد
فرزین:چی گوه میخورید؟
دارا:هیچی نیست داداش من حالم خوب نیست(باحالت مستی)
فرزین امد به سمتم ک بزنه منو ک دارا امد جلوم
دارا:تغصیر من بود این کاری نداشت
فرزین:برو تو اتاقت بهدیس(باداد)
از ترسش بدو بدو رفتم تو اتاقم، گوش وایستادم دیدم حرفی نزدن
بهدیس:باید به متین زنگ بزنم
پوریا:من شمارشو دارم زنگ بزنم؟
بهدیس:اره ممنون میشم
شماره متین گرفت و بهم داد و جواب داد
بهدیس:سلام اقا متین
متین:سلام بهدیس خبی؟
بهدیس:خوبم مرسی بقیه خوبن؟
متین:اره خوبیم
بهدیس:ببخشید من مزاحم میشم یک حرفی میخواستم بهت بزنم
متین:چیزی شده؟
بهدیس:اقا فرزین از زنش طلاق گرفته بعد مادرش اینا میگن ک باید بچه بیاری هرچی زودتر بعد منو گفتن ک براشون بچه بیارم و بجاش خونه ماشین بهم بدن بعد بچه ک به دنیا امد برم
متین:تو میتونی بچه دار بشی؟منظورم از نظر روحی جسمانی بعدش وابسته میشی
بهدیس:هنوز نمدونم امدم ازتو کمک بگیرم اخه من ک چیزی نمدونم نه از بچه نه ازدواج نه بارداری
متین:نگاه کن بچه دارشدن فقط اینک نیست شکمت بزرگ بشه تو وابسته اون میشی و بعد دل کندن از اون برات دشوار میشه بعدش تو سنت خیلی پایینه برات هم خطرناک هم هست
بهدیس:مامانم بچه اولش ک محمد بود وقتی ۱۵ سالش بود حامله شد از شوهر اولش
متین:درسته ولی خب به شرایطم نگاه میکنه
بهدیس:نمدونم
متین:بعدشم فرزین بی اعصباب بی احساسه زنی ک باردار باشه نیاز به توجه داره نیاز به محبت
بهدیس:خب چیکار کنم؟
متین:اگر میخوای پس براشون چند تا شرط دیگ هم بزار اخه تو دختری هنوز اگر کارشون گیر تو باشه هرشرطی بزاری میخوان
بهدیس:باشه
متین:کاری باهام نداری؟اخه جلسه دارم
بهدیس:نه ببخشید مزاحم شدم
متین:هرچی شد بهم زنگ بزنن
بهدیس:باشه سلام به بابا سوگل برسون
متین:باشع مراقب خودت باش
گوشی رو قطع کردم و دادم به پوریا
پوریا:اگر میخوای اینکارو کنی هرشرطی الان بزاری مامانم و فرزین قبول میکنن
بهدیس:مثلا چی شرطی؟
پوریا:هرچی ک خودت دوست داری
از بیرون فرزین پوریا رو صدا زد و رفت،منم تو اتاق دراز کشیدم فکرم درگیر شده بود
(شب)
ساعت ۲ شب بود فرزین پوریا و دارا خواب بودن،بلند شدم اب بخورم،در یخچال باز کردم و اب خوردم امدم برگردم ک یکی از پشت بغلم کرد،دارا بود
دارا:بهدیس تکون نخور بزار بغلت کنم(باحالت مستی)
بهدیس:ول کن
دارا:نرو دیگ
سرشو تو گودی گردنم گذاشت
دارا:ترو میبینم یاد ساحل دوست دختر سابقم میوفتم اونم مثل تو بود
اینو ک گفت با داد فرزین ازم جدا شد
فرزین:چی گوه میخورید؟
دارا:هیچی نیست داداش من حالم خوب نیست(باحالت مستی)
فرزین امد به سمتم ک بزنه منو ک دارا امد جلوم
دارا:تغصیر من بود این کاری نداشت
فرزین:برو تو اتاقت بهدیس(باداد)
از ترسش بدو بدو رفتم تو اتاقم، گوش وایستادم دیدم حرفی نزدن
۷.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.