start to finish : p14
با گرفتن کارت های اتاق ها به سمت بقیه که تو لابی نشسته بودن رفتی
زیکو : جدی بعد اینجا نریم آب تنی ؟
جونگین : انقدر خوردم که الان حتی نمیتونم درست حرف بزنم ..
خنده ای کردی که همه به سمتت برگشتن : خب ... شیش تا اتاق داریم .. هر اتاق دو نفر .. اینجا اسم ها رو گفتم بنویسه ... وایسید
.
خودتو پرت کردی رو تخت مورد نظر : واییی ... لذت واقعی همینه ..
هانا به موبایلش نگاهی کرد : خب دو ساعت دیگه قرار داریم .. من میرم حموم اول
+ اوهوم .. برو .. منم وسایلم و جمع و جور میکنم ..
همینطور که دنبال پریز برق میگشتی چشمت به در دیگه ای وسط اتاق خورد .
دستگیرش رو گرفتی و بر اثر کنجکاوی پایین کشیدی ..
چند دفعه محکم پلک هات رو رو هم فشار دادی تا تصویر جلوت رو باور کنی .. چانگبینی که از حموم اومده بود و لینویی که ظاهراً از قسمت بالاتنه کاملا بدون لباس بود هر دو با قیافه متعجبشون بهت زل زده بودن
بعد از چند ثانیه تازه دوزایت افتاد که نباید اونجا تو اون موقعیت میبودی
بدون اینکه چیزی بگی در و با تمام وجود بستی و به سمت حموم هجوم بردی
+ هانااااا ... هانا ... آبروم رفتتتت
× : برو بیروننننننن
+ میدونستی اتاقمون به بغلی راه داره ؟؟
× در به اون بزرگی رو ندیدی واقعا؟؟؟ ... چند لحظه فرصت بده دوش بگیرم بعددد
لبخندی پر از غم زدی و دوباره به سمت تختت رفتی ..
زیکو : جدی بعد اینجا نریم آب تنی ؟
جونگین : انقدر خوردم که الان حتی نمیتونم درست حرف بزنم ..
خنده ای کردی که همه به سمتت برگشتن : خب ... شیش تا اتاق داریم .. هر اتاق دو نفر .. اینجا اسم ها رو گفتم بنویسه ... وایسید
.
خودتو پرت کردی رو تخت مورد نظر : واییی ... لذت واقعی همینه ..
هانا به موبایلش نگاهی کرد : خب دو ساعت دیگه قرار داریم .. من میرم حموم اول
+ اوهوم .. برو .. منم وسایلم و جمع و جور میکنم ..
همینطور که دنبال پریز برق میگشتی چشمت به در دیگه ای وسط اتاق خورد .
دستگیرش رو گرفتی و بر اثر کنجکاوی پایین کشیدی ..
چند دفعه محکم پلک هات رو رو هم فشار دادی تا تصویر جلوت رو باور کنی .. چانگبینی که از حموم اومده بود و لینویی که ظاهراً از قسمت بالاتنه کاملا بدون لباس بود هر دو با قیافه متعجبشون بهت زل زده بودن
بعد از چند ثانیه تازه دوزایت افتاد که نباید اونجا تو اون موقعیت میبودی
بدون اینکه چیزی بگی در و با تمام وجود بستی و به سمت حموم هجوم بردی
+ هانااااا ... هانا ... آبروم رفتتتت
× : برو بیروننننننن
+ میدونستی اتاقمون به بغلی راه داره ؟؟
× در به اون بزرگی رو ندیدی واقعا؟؟؟ ... چند لحظه فرصت بده دوش بگیرم بعددد
لبخندی پر از غم زدی و دوباره به سمت تختت رفتی ..
۱.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.