White Rose 🤍 ³³
(بچه ها ببخشید دیر شد این پارت رو نوشته بودم ولی نت نداشتم که بزارمش امیدوارم ازش لذت ببرید و پارت بعدی رو تا آخر امشب براتون میزارم)
ات ویو]
بعد از نهار با داهیون برگشتم خونه و منتظر شدم که آچا از مهدکودک برگرده وقتی برگشت محکم بغلم کرد: سلام مامان ااات
محکم بغلش کردم و کوله پشتیشو ازش گرفتم: سلام خوشگلم مهدکودک خوش گذشت ؟
سرشو تکون داد: آررره کلی نقاشی کشیدیم منم اینو برای تو کشیدم (و یه نقاشی رو داد بهم که نقاشیه من و خودش و جونگکوک بود)
لبخند آرومی زدم: خیلی قشنگ کشیدی کوچولوی هنرمندد بیا بریم نهارتو بخور
بعد از حرفم رفت سمت دستشویی که دستاشو بشوره و منم رفتم توی آشپزخونه نقاشی رو با مگنت زدم به یخچال و نهارشو گرم کردم
بعد از اینکه نهارشو خورد رفتیم توی اتاقش و خوابوندمش و آروم از اتاقش اومدم بیرون که صدای در خونه میومد ، رفتم توی پذیرایی و جنگکوک رو دیدم
ات: سلام
جونگکوک در حالی که یه دسته گل رز سفید دستش بود اومد سمتم: سلام بیبی (دسته گلو داد بهم) این مال توعه
لبخند عمیقی زدم: مرررسی این خیلی قشنگههه
جونگکوک: به زیبایی خودته میدونی ات من عاشق رز سفیدم و تو رز سفید منی (با چشماش پذیرایی رو کامل نگاه کرد) آچا کجاست؟
ات: خوابیده
دور کمرمو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد و لبامو نرم بوسید
در حالی که از خجالت گونههام قرمز شده بود آروم ازش جدا شدم: قهوه میخوری؟
جونگکوک: آره با شیر ولی تو درست نکن خدمتکار درست میکنه (خدمتکارو صدا زد) تو هم میخوری؟
سرمو آروم تکون دادم: آره و میخوام یه سوالی ازت بپرسم
بعد از اینکه به خدمتکار گفت دو تا قهوه درست کنه دستمو گرفت و منو کشوند سمت مبلا، بعد از نشستن نگاهشو دوخت بهم: جانم بپرس
یکم فکر کردم: خب میدونی... صبح وقتی به آچا گفتی رابطهی من و تو راز بمونه یکم فکرم درگیر شد، چرا باید راز بمونه؟ فکر میکنی من هم سطحت نیستم؟
جونگکوک آروم خندید: اینا چیه میگی ات؟ برات سو تفاهم شده (دستشو آورد جلو و موهامو زد پشت گوشم) منو ببین (سرمو آورد بالا بهش نگاه کردم) تو خیلی شجاع و مستقلی و من به داشتن تو افتخار میکنم ولی فقط منتظر حکم نهایی دادگاهم میدونی پلین به دادگاه اعتراض کرده و نتیجش تا هفته ی بعد میاد نمیخوام فعلا کسی بدونه چون نمیخوام شایعات درست شه و به گوش دادگاه بخوره همین (موهامو آروم ناز میکرد) متوجه شدی؟
لبخند آرومی زدم: آره مرسی که بهم گفتی (گلایی که گرفته بودمشون تو بغلم رو بو کردم) ...
ات ویو]
بعد از نهار با داهیون برگشتم خونه و منتظر شدم که آچا از مهدکودک برگرده وقتی برگشت محکم بغلم کرد: سلام مامان ااات
محکم بغلش کردم و کوله پشتیشو ازش گرفتم: سلام خوشگلم مهدکودک خوش گذشت ؟
سرشو تکون داد: آررره کلی نقاشی کشیدیم منم اینو برای تو کشیدم (و یه نقاشی رو داد بهم که نقاشیه من و خودش و جونگکوک بود)
لبخند آرومی زدم: خیلی قشنگ کشیدی کوچولوی هنرمندد بیا بریم نهارتو بخور
بعد از حرفم رفت سمت دستشویی که دستاشو بشوره و منم رفتم توی آشپزخونه نقاشی رو با مگنت زدم به یخچال و نهارشو گرم کردم
بعد از اینکه نهارشو خورد رفتیم توی اتاقش و خوابوندمش و آروم از اتاقش اومدم بیرون که صدای در خونه میومد ، رفتم توی پذیرایی و جنگکوک رو دیدم
ات: سلام
جونگکوک در حالی که یه دسته گل رز سفید دستش بود اومد سمتم: سلام بیبی (دسته گلو داد بهم) این مال توعه
لبخند عمیقی زدم: مرررسی این خیلی قشنگههه
جونگکوک: به زیبایی خودته میدونی ات من عاشق رز سفیدم و تو رز سفید منی (با چشماش پذیرایی رو کامل نگاه کرد) آچا کجاست؟
ات: خوابیده
دور کمرمو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد و لبامو نرم بوسید
در حالی که از خجالت گونههام قرمز شده بود آروم ازش جدا شدم: قهوه میخوری؟
جونگکوک: آره با شیر ولی تو درست نکن خدمتکار درست میکنه (خدمتکارو صدا زد) تو هم میخوری؟
سرمو آروم تکون دادم: آره و میخوام یه سوالی ازت بپرسم
بعد از اینکه به خدمتکار گفت دو تا قهوه درست کنه دستمو گرفت و منو کشوند سمت مبلا، بعد از نشستن نگاهشو دوخت بهم: جانم بپرس
یکم فکر کردم: خب میدونی... صبح وقتی به آچا گفتی رابطهی من و تو راز بمونه یکم فکرم درگیر شد، چرا باید راز بمونه؟ فکر میکنی من هم سطحت نیستم؟
جونگکوک آروم خندید: اینا چیه میگی ات؟ برات سو تفاهم شده (دستشو آورد جلو و موهامو زد پشت گوشم) منو ببین (سرمو آورد بالا بهش نگاه کردم) تو خیلی شجاع و مستقلی و من به داشتن تو افتخار میکنم ولی فقط منتظر حکم نهایی دادگاهم میدونی پلین به دادگاه اعتراض کرده و نتیجش تا هفته ی بعد میاد نمیخوام فعلا کسی بدونه چون نمیخوام شایعات درست شه و به گوش دادگاه بخوره همین (موهامو آروم ناز میکرد) متوجه شدی؟
لبخند آرومی زدم: آره مرسی که بهم گفتی (گلایی که گرفته بودمشون تو بغلم رو بو کردم) ...
۱۴.۷k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.