ᴀᴛᴛʀᴀᴄᴛɪᴠᴇ ᴄʟᴀꜱꜱᴍᴀᴛᴇ p1
ات ویو:
داشتم تو راهروی مدرسه راه میرفتم که مدیر صدام کرد رفتم سمت دفتر مدیر
ات: کاری داشتین؟
مدیر: دخترم تو باز دعوا کردی
ات: آخه اونا رو مخ من راه میرن
مدیر: این اولین بار نیست که تو دعوا میکنی
ات: خوب اونا اولین بار نیست رو مخ من میرن
مدیر: راستی همینجا بشین تا دانش آموز جدید بیاد تو باید بهش مدرسه رو نشون بدی یادت باشه که دیگه دعوا نکنی
ات: باشه
نشستم رو مبل و به مدیر نگاه کردم
ات: چرا نمیاد
مدیر: الان میرسه
ات: پوف
*چند دقیقه بعد*
ات: حوصلم سررفت
مدیر: ببین اومد
رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم که یه پسره اومد فکر کنم خودش بود
دوباره نشستم رو مبل منتظر بودم که بیاد داخل دفتر که صدای در اومد
مدیر: بفرما داخل
تهیونگ: ممنون
مدیر: خوب ات بزار معرفیش کنم ایشون کیم تهیونگ هستن
ات: خوشبختم
تهیونگ: همچنین
مدیر: خوب حالا مدرسه رو نشونش بده و لطفا دعوا راه ننداز
ات: باشه
رفتم بیرون با بی حالی مدرسه رو نشونش دادم
ات: حالا فهمیدی
تهیونگ: آره
ات: خوبه
که لیا و دوستاش اومدن آخه اینا از جلوت هم رد بشن دلت میخواد جرشون بدی
لیا: به به ات میبینم داری خودتو تو دل دانش آموز جدید جا میکنی
ات: زر نزن بابا
تهیونگ: ات این کیه؟
ات: یه کرم که دست و پا درآورده
لیا: خندیدیم
ات: بخند به من چه
لیا: حالا اسم اون چیه *اشاره به تهیونگ*
ات: تهیونگ
لیا: منم لیا هستم خوشبختم (لیا رو تهیونگ کراش زده)
تهیونگ: همچنین
ات: خوب دوست هم پیدا کردی من دیگه میرم
تهیونگ: آخه..... باشه خداحافظ
آخیش از دست لیا راحت شدم این پسر جدیده چه باحال بود...ات این چی بودی گفتی اون شبیه همسایه قبلیم چنگیز بود....دارم کی رو گول میزنم خوشگله
داشتم با خودم حرف میزدم حواسم نبود که با سر خوردم به یکی سرم رو بالا بردم اون.... جک بود همون قلدر رو مخ
جک: مگه موش کوری؟
ات: نه فقط چشم من آدم های عوضی رو نمیبینه
خواستم رد شم که دستمو گرفت با مشت زد تو صورتم از دماغم خون اومد همه دور مون جمع شده بودن
جک: میبینم داری گریه میکنی
ات: من؟ فکر کنم سرت به جایی خورده سگ وحشی
جک: جرعت داری....
خواست حرفش رو تموم کنه که با پا زدم بین پاهاش
جک: آخ....این...نامردی بود
ات: نه بابا
جک: تو منو کشتی
ات: *خنده ترسناک*
یهو دیدم همون دانش آموز جدید با لبخند مسخره ای داره نگام میکنه
ات: هوی چته؟
تهیونگ: شبیه بچه هایی
ات: برو گمشو تا نزدم صدا خر بدی
تهیونگ: بیا بزن
رفتم سمتش خواستم بهش مشت بزنم که جاخالی داد دستمو گرفت پرتم کرد رو زمین
تهیونگ: دیدی که ضعیفی
ات: برو گمشو بابا
صدای پچ پچ بچه های دیگه رو مخم بود میخواستم این تهیونگ رو از وسط دو نصف کنم پسره روانی
بلند شدم رفتم سمت کلاس
تهیونگ: میخوای گریه کنی؟
ات: برو
تهیونگ: خوب.... معذرت میخوام
این چه مشکلی داره جلو همه میزنه جرم میده حالا اومده معذرت میخواد
ات: لازم نکرده
تهیونگ: باشه
داشت میومد سمتم
ات: مرض داری؟
تهیونگ: نچ
یهو صورتش رو نزدیک صورتم کرد جوری که ۱ سانتیمتر فاصله داشتن
از خجالت حواسم پرت شد با کله افتادم رو زمین
تهیونگ: واییی قیافت عالی شده
ات: برو اونور روانی
تهیونگ: بی جنبه
رفتم از کلاس بیرون که شنیدم یکی از بچه ها گفت امروز مدرسه زودتر تعطیل میشه چون همه معلما کار دارن منم رفتم تو کلاس کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون پیاده تا خونه رفتم
مامان و بابام مرده بودن با داییم زندگی میکردم که اونم الان رفته مسافرت نمیاد
رفتم رو مبل گوشیم رو درآوردم زنگ زدم به جیهون
جیهون: سلام
ات: سلام
جیهون: مدرسه چطور بود
ات: دعوا دعوا دعوا
جیهون: مثل همیشه؟😂
ات: آره تو کجایی
جیهون: خونه
ات: بنظرت منم ترک تحصیل بدم؟
جیهون: مگه مرض داری
ات: آخه هرروز دعوا
جیهون: بیا دم در میام دنبالت بریم خونه من
ات: باشه
رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم اومدم پایین رفتم جلو در منتظر جیهون بودم
________________________________
۱۰ تا لایک ۳۰ تا کامنت
داشتم تو راهروی مدرسه راه میرفتم که مدیر صدام کرد رفتم سمت دفتر مدیر
ات: کاری داشتین؟
مدیر: دخترم تو باز دعوا کردی
ات: آخه اونا رو مخ من راه میرن
مدیر: این اولین بار نیست که تو دعوا میکنی
ات: خوب اونا اولین بار نیست رو مخ من میرن
مدیر: راستی همینجا بشین تا دانش آموز جدید بیاد تو باید بهش مدرسه رو نشون بدی یادت باشه که دیگه دعوا نکنی
ات: باشه
نشستم رو مبل و به مدیر نگاه کردم
ات: چرا نمیاد
مدیر: الان میرسه
ات: پوف
*چند دقیقه بعد*
ات: حوصلم سررفت
مدیر: ببین اومد
رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم که یه پسره اومد فکر کنم خودش بود
دوباره نشستم رو مبل منتظر بودم که بیاد داخل دفتر که صدای در اومد
مدیر: بفرما داخل
تهیونگ: ممنون
مدیر: خوب ات بزار معرفیش کنم ایشون کیم تهیونگ هستن
ات: خوشبختم
تهیونگ: همچنین
مدیر: خوب حالا مدرسه رو نشونش بده و لطفا دعوا راه ننداز
ات: باشه
رفتم بیرون با بی حالی مدرسه رو نشونش دادم
ات: حالا فهمیدی
تهیونگ: آره
ات: خوبه
که لیا و دوستاش اومدن آخه اینا از جلوت هم رد بشن دلت میخواد جرشون بدی
لیا: به به ات میبینم داری خودتو تو دل دانش آموز جدید جا میکنی
ات: زر نزن بابا
تهیونگ: ات این کیه؟
ات: یه کرم که دست و پا درآورده
لیا: خندیدیم
ات: بخند به من چه
لیا: حالا اسم اون چیه *اشاره به تهیونگ*
ات: تهیونگ
لیا: منم لیا هستم خوشبختم (لیا رو تهیونگ کراش زده)
تهیونگ: همچنین
ات: خوب دوست هم پیدا کردی من دیگه میرم
تهیونگ: آخه..... باشه خداحافظ
آخیش از دست لیا راحت شدم این پسر جدیده چه باحال بود...ات این چی بودی گفتی اون شبیه همسایه قبلیم چنگیز بود....دارم کی رو گول میزنم خوشگله
داشتم با خودم حرف میزدم حواسم نبود که با سر خوردم به یکی سرم رو بالا بردم اون.... جک بود همون قلدر رو مخ
جک: مگه موش کوری؟
ات: نه فقط چشم من آدم های عوضی رو نمیبینه
خواستم رد شم که دستمو گرفت با مشت زد تو صورتم از دماغم خون اومد همه دور مون جمع شده بودن
جک: میبینم داری گریه میکنی
ات: من؟ فکر کنم سرت به جایی خورده سگ وحشی
جک: جرعت داری....
خواست حرفش رو تموم کنه که با پا زدم بین پاهاش
جک: آخ....این...نامردی بود
ات: نه بابا
جک: تو منو کشتی
ات: *خنده ترسناک*
یهو دیدم همون دانش آموز جدید با لبخند مسخره ای داره نگام میکنه
ات: هوی چته؟
تهیونگ: شبیه بچه هایی
ات: برو گمشو تا نزدم صدا خر بدی
تهیونگ: بیا بزن
رفتم سمتش خواستم بهش مشت بزنم که جاخالی داد دستمو گرفت پرتم کرد رو زمین
تهیونگ: دیدی که ضعیفی
ات: برو گمشو بابا
صدای پچ پچ بچه های دیگه رو مخم بود میخواستم این تهیونگ رو از وسط دو نصف کنم پسره روانی
بلند شدم رفتم سمت کلاس
تهیونگ: میخوای گریه کنی؟
ات: برو
تهیونگ: خوب.... معذرت میخوام
این چه مشکلی داره جلو همه میزنه جرم میده حالا اومده معذرت میخواد
ات: لازم نکرده
تهیونگ: باشه
داشت میومد سمتم
ات: مرض داری؟
تهیونگ: نچ
یهو صورتش رو نزدیک صورتم کرد جوری که ۱ سانتیمتر فاصله داشتن
از خجالت حواسم پرت شد با کله افتادم رو زمین
تهیونگ: واییی قیافت عالی شده
ات: برو اونور روانی
تهیونگ: بی جنبه
رفتم از کلاس بیرون که شنیدم یکی از بچه ها گفت امروز مدرسه زودتر تعطیل میشه چون همه معلما کار دارن منم رفتم تو کلاس کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون پیاده تا خونه رفتم
مامان و بابام مرده بودن با داییم زندگی میکردم که اونم الان رفته مسافرت نمیاد
رفتم رو مبل گوشیم رو درآوردم زنگ زدم به جیهون
جیهون: سلام
ات: سلام
جیهون: مدرسه چطور بود
ات: دعوا دعوا دعوا
جیهون: مثل همیشه؟😂
ات: آره تو کجایی
جیهون: خونه
ات: بنظرت منم ترک تحصیل بدم؟
جیهون: مگه مرض داری
ات: آخه هرروز دعوا
جیهون: بیا دم در میام دنبالت بریم خونه من
ات: باشه
رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم اومدم پایین رفتم جلو در منتظر جیهون بودم
________________________________
۱۰ تا لایک ۳۰ تا کامنت
۱۶.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.