ازدواج قرار دادی ۴۰
راوی:
و بعد ات رفت و به جیمین گفت:
دنبالم بیا
جیمین دنبالش رفت و سریع رفت دست ات رو گرفت
ات با تعجب نگاه عاقل اندر سفیعی(نمیدونم دیکته اش درسته یا نه به بزرگی خودتون ببخشید😂💜)
به جیمین کرد و بعد به دسته خودش که تو دسته جیمین بود نگاهی انداخت و به جیمین نگاه کرد و گفت:
جیمین دستم رو ول می کنی؟
جیمین با کیوت بازی گفت:
میشه دستت رو ول نکنم؟
ات که از قیافش معلوم بود که کاملاکلافه شده با صدای بلند رو به جیمین گفت:
فکنم تو واقعا دیوونه شدی!(انقد این ات گقفت دیوونه شدی دیوونه شدی دلم می خواد بزنمش😂🫣)
بدو زودتر دنبالم بیا چون که من کار دارم و می خوام برم ،معلوم نیس چی به خوردت دادن که انقد عوض شدی
جیمین که چشماش اشکی شده بود با بغض گفت:
چرا با من این شکلی حرف می زنی؟ مگه من با تو چیکار کردم که انقد باهام بدی؟
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
و بعد ات رفت و به جیمین گفت:
دنبالم بیا
جیمین دنبالش رفت و سریع رفت دست ات رو گرفت
ات با تعجب نگاه عاقل اندر سفیعی(نمیدونم دیکته اش درسته یا نه به بزرگی خودتون ببخشید😂💜)
به جیمین کرد و بعد به دسته خودش که تو دسته جیمین بود نگاهی انداخت و به جیمین نگاه کرد و گفت:
جیمین دستم رو ول می کنی؟
جیمین با کیوت بازی گفت:
میشه دستت رو ول نکنم؟
ات که از قیافش معلوم بود که کاملاکلافه شده با صدای بلند رو به جیمین گفت:
فکنم تو واقعا دیوونه شدی!(انقد این ات گقفت دیوونه شدی دیوونه شدی دلم می خواد بزنمش😂🫣)
بدو زودتر دنبالم بیا چون که من کار دارم و می خوام برم ،معلوم نیس چی به خوردت دادن که انقد عوض شدی
جیمین که چشماش اشکی شده بود با بغض گفت:
چرا با من این شکلی حرف می زنی؟ مگه من با تو چیکار کردم که انقد باهام بدی؟
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.