💦رمان زمستان💦 پارت 24
🖤پارت بیست چهارم🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: از خونه اومدم بیام بیرون ک با متین و نیکا مواجه شدم و بدون هیچ توجهی از بغلشون رد شدم اشکام ناخواسته داشت میریخت...حرفای ارسلان تو گوشم اکو میشد...
نیکا: وقتی اومدیم داخل ساختمون با دیانا مواجه شدم ک بدون توجه به ما از کنارمون رد شد و داشت گریه میکرد...
متین: ارسلان باز چه خرابکاری کرده؟
نیکا: به خدا با احساسات دیانا بازی کنه بد میشکنمش متین.
ارسلان: به چیدمان بادکنکا و کیک روی میز زل زدم تازه چشم بهشون خورد...ارسلان تو چیکار کردی بد خراب کردی...کادویی ک روی میز بود توجهمو جلب کرد رفتم طرفش ی جعبه بود ک توش ی کار بود
•نوشته کارت•
دیانا: ارسلان نمیدونم چی صدات کنم رفیق همسر دوست آشنا مسافر زندگیم هر چی...
مرسی ک توی سخت ترین دوران زندگیم کنارم بودی این هدیه چیزی نیس در برابر مال اموال تو
ولی واسه من خیلی با ارزشه
هدیه پدرم بهمه بابام بهم گفت اینو به کسی بدم ک لیاقتشو داره
و تورو مثل بقیه نمیبینه تو تنها کسی بودی وقتی خودم خودمو باور نداشتم و زیر قضاوت مردم قرار گرفته بودم منو کشیدی بیرون و با بقیه مقایسه نکردی این هدیه رو به تو میدم آقای کاشی تولدت مبارک:)
ارسلان: زنجیر گردن بند و از جعبه اوردم بیرون و گردنم کردم...انقد اعصبی بودم هر چی ظرف جلوم بود و انداختم رو زمین همش شکست...
اون دختر فک میکرد مثل بقیه خوردش نمیکنی ولی کردی اقا ارسلان خراب کردی همچیو...با صدای در به خودم اومدم
نیکا: ارسلان چیکار کردی با دیانا(با داد)
متین: ارسلان من به تو اعتماد کردمو دیانا ک مثل خواهرم بود و دستت سپردم واقعا اشتباه کردم...
ارسلان: میدونم همچیو خراب کردم
نیکا: ارسلان چی کار کردی باهاش؟
متین: دیانا رف این موقع شب بیرون اون جایی و نداره ک بره...
نیکا: رفیقی هم به جز من نداره
(کاور حتی واسه رفیقا ام اصکیش مجاز نی(: )
《رمان زمستون❄》
دیانا: از خونه اومدم بیام بیرون ک با متین و نیکا مواجه شدم و بدون هیچ توجهی از بغلشون رد شدم اشکام ناخواسته داشت میریخت...حرفای ارسلان تو گوشم اکو میشد...
نیکا: وقتی اومدیم داخل ساختمون با دیانا مواجه شدم ک بدون توجه به ما از کنارمون رد شد و داشت گریه میکرد...
متین: ارسلان باز چه خرابکاری کرده؟
نیکا: به خدا با احساسات دیانا بازی کنه بد میشکنمش متین.
ارسلان: به چیدمان بادکنکا و کیک روی میز زل زدم تازه چشم بهشون خورد...ارسلان تو چیکار کردی بد خراب کردی...کادویی ک روی میز بود توجهمو جلب کرد رفتم طرفش ی جعبه بود ک توش ی کار بود
•نوشته کارت•
دیانا: ارسلان نمیدونم چی صدات کنم رفیق همسر دوست آشنا مسافر زندگیم هر چی...
مرسی ک توی سخت ترین دوران زندگیم کنارم بودی این هدیه چیزی نیس در برابر مال اموال تو
ولی واسه من خیلی با ارزشه
هدیه پدرم بهمه بابام بهم گفت اینو به کسی بدم ک لیاقتشو داره
و تورو مثل بقیه نمیبینه تو تنها کسی بودی وقتی خودم خودمو باور نداشتم و زیر قضاوت مردم قرار گرفته بودم منو کشیدی بیرون و با بقیه مقایسه نکردی این هدیه رو به تو میدم آقای کاشی تولدت مبارک:)
ارسلان: زنجیر گردن بند و از جعبه اوردم بیرون و گردنم کردم...انقد اعصبی بودم هر چی ظرف جلوم بود و انداختم رو زمین همش شکست...
اون دختر فک میکرد مثل بقیه خوردش نمیکنی ولی کردی اقا ارسلان خراب کردی همچیو...با صدای در به خودم اومدم
نیکا: ارسلان چیکار کردی با دیانا(با داد)
متین: ارسلان من به تو اعتماد کردمو دیانا ک مثل خواهرم بود و دستت سپردم واقعا اشتباه کردم...
ارسلان: میدونم همچیو خراب کردم
نیکا: ارسلان چی کار کردی باهاش؟
متین: دیانا رف این موقع شب بیرون اون جایی و نداره ک بره...
نیکا: رفیقی هم به جز من نداره
(کاور حتی واسه رفیقا ام اصکیش مجاز نی(: )
۲۸.۴k
۱۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.