𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝑪𝒊𝒈𝒂𝒓𝒆𝒕𝒕𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆
𝕻𝖆𝖗𝖙_۲
ویو جنگکوک
دختر خیلی گوگولی بود، اولین کسی بود که خواست باهام دوست شه. اون موهای بلند و لختش خیلی خوشگلن.
رفتم یک عالمه باهاش بازی کردم که اخرش انقدر خسته شدیم که زیر درخت نشستیم. برام عجیب بود که چطوری انقدر انرژی داره. من خواستم برم که تغذیم رو بیارم اما اون نیومد.
کوک: ام. نمیای؟
ا/ت: نه تو برو.
جنگکوک: چرا، گشنت نیست؟
ا/ت: راستش من تغذیه نیوردم.
جنگکوک: چرا؟
ا/ت: راستش وضع مالیمون خوب نیست. دلم نمیخواد از خانوادم پول بگیرم. یا تغذیه.
جنگکوک: اشکالی نداره. من تغذیم رو باهات شریک میشم.
ا/ت:(لبخند، ذوق)
(ا/ت جنگکوک باهم رفتم غذاشون رو خوردن، کلی باهم حرف زدن، و فهمیدن که باهم داخل ی کوچه همسایه هستن. باهم رفتن خونه.)
کوک: خوب من برم.
ا/ت: باشه، خداخافظ.
کوک:(دستش رو به معنی خداحافظ تکون داد)
(روزا همینجوری میگذشت این دوتا باهم مثل یک خواهر برادر شدن برای هم،تقریبا دوسال گذشت اما...
ی روز که ا/ت رفت دنبال کوک که باهم بازی کنن یک زن در رو باز کرد.
ا/ت: سلام خانم. کوک اینجا نیست؟
خانمه: متاسفم عزیزم، صبح از اینجا رفتن.
ا/ت: رفتن؟ منظورتون چیه؟(نگران)
خانمه: امروز صبح اینجا رو تخلیه کردن و رفتن.(خانمه در رو بست)
(ا/ت رفت خونه و در اتاقش رو بست و تا صبح روز بعد نشست و گریه کرد. خیلی دلش برای کوک تنگ شده بود، اون رو مثل برادرش دوست داشت و براش عزیز بود.)
ویو کوک
دیشب کلی گریه کردم چون پدرم بخاطر مافیا بودنش برای اینکه چند سال مخفی بمونه امد اینجا. اما من اینجا با دختری اشنا شدم که تو این دوسال جای خواهر رو پر کرده بود. تا خوده صبح نشستم گریه کردم. صبح کلی اصرار کردم که برم با ا/ت خداحافظی کنم اما پدرم اجازه نداد. و بدون اینکه ا/ت رو بفل کنم و خداخافظی کنم از اونجا رفتم.
دلم برات تنگ میشه ا/ت)
(ا/ت به مدت 3 سال از خواب خوراک افتاده بود. و تقریبا افسرده شده بود، اونم فقط بخاطر جنگکوک. ولی هنوزم براش سواله، چرا جنگکوک بدون خداحافظی از پیشش رفت. سال ها گذشت که امروز، روز اول دانشگاه ا/ت هست، ولی هنوزم اون بخاطر جنگکوک حال روز خوبی نداره، و با هیشکی دوست نمیشد. سرد، سرد شده بود، ی دختر سرد، افسرده، اما به شدت جذاب.
(و اما جنگکوک پسری که تو این چند سال داغون شده بود، سرد، خشن. و اونم فقط بخاطر دختری که تو بچگیش باهاش اشنا شده بود.
و اما امروز که 18 سالشه و روز اول دانشگاهشه... ـ
𝕻𝖆𝖗𝖙_۲
ویو جنگکوک
دختر خیلی گوگولی بود، اولین کسی بود که خواست باهام دوست شه. اون موهای بلند و لختش خیلی خوشگلن.
رفتم یک عالمه باهاش بازی کردم که اخرش انقدر خسته شدیم که زیر درخت نشستیم. برام عجیب بود که چطوری انقدر انرژی داره. من خواستم برم که تغذیم رو بیارم اما اون نیومد.
کوک: ام. نمیای؟
ا/ت: نه تو برو.
جنگکوک: چرا، گشنت نیست؟
ا/ت: راستش من تغذیه نیوردم.
جنگکوک: چرا؟
ا/ت: راستش وضع مالیمون خوب نیست. دلم نمیخواد از خانوادم پول بگیرم. یا تغذیه.
جنگکوک: اشکالی نداره. من تغذیم رو باهات شریک میشم.
ا/ت:(لبخند، ذوق)
(ا/ت جنگکوک باهم رفتم غذاشون رو خوردن، کلی باهم حرف زدن، و فهمیدن که باهم داخل ی کوچه همسایه هستن. باهم رفتن خونه.)
کوک: خوب من برم.
ا/ت: باشه، خداخافظ.
کوک:(دستش رو به معنی خداحافظ تکون داد)
(روزا همینجوری میگذشت این دوتا باهم مثل یک خواهر برادر شدن برای هم،تقریبا دوسال گذشت اما...
ی روز که ا/ت رفت دنبال کوک که باهم بازی کنن یک زن در رو باز کرد.
ا/ت: سلام خانم. کوک اینجا نیست؟
خانمه: متاسفم عزیزم، صبح از اینجا رفتن.
ا/ت: رفتن؟ منظورتون چیه؟(نگران)
خانمه: امروز صبح اینجا رو تخلیه کردن و رفتن.(خانمه در رو بست)
(ا/ت رفت خونه و در اتاقش رو بست و تا صبح روز بعد نشست و گریه کرد. خیلی دلش برای کوک تنگ شده بود، اون رو مثل برادرش دوست داشت و براش عزیز بود.)
ویو کوک
دیشب کلی گریه کردم چون پدرم بخاطر مافیا بودنش برای اینکه چند سال مخفی بمونه امد اینجا. اما من اینجا با دختری اشنا شدم که تو این دوسال جای خواهر رو پر کرده بود. تا خوده صبح نشستم گریه کردم. صبح کلی اصرار کردم که برم با ا/ت خداحافظی کنم اما پدرم اجازه نداد. و بدون اینکه ا/ت رو بفل کنم و خداخافظی کنم از اونجا رفتم.
دلم برات تنگ میشه ا/ت)
(ا/ت به مدت 3 سال از خواب خوراک افتاده بود. و تقریبا افسرده شده بود، اونم فقط بخاطر جنگکوک. ولی هنوزم براش سواله، چرا جنگکوک بدون خداحافظی از پیشش رفت. سال ها گذشت که امروز، روز اول دانشگاه ا/ت هست، ولی هنوزم اون بخاطر جنگکوک حال روز خوبی نداره، و با هیشکی دوست نمیشد. سرد، سرد شده بود، ی دختر سرد، افسرده، اما به شدت جذاب.
(و اما جنگکوک پسری که تو این چند سال داغون شده بود، سرد، خشن. و اونم فقط بخاطر دختری که تو بچگیش باهاش اشنا شده بود.
و اما امروز که 18 سالشه و روز اول دانشگاهشه... ـ
۲.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.