p13
از زبان تهیونگ
یدفه کوک بغلم کرد...
کوک : هیونگ..خیلی دوست دارم
تهیونگ : ک..کوک
کوک : دلم واست تنگ شده بود...خیلی وقته میخواستم بغلت کنم..ولی ازت میترسیدم
تهیونگ : من..چکار کردم(بغض)
متقابلا بغلش کردم...من دنیارو ب کوک ترجیح دادم...من میخواستم اونو بکشم ک فقد من زنده بمونم..من باعث شدم ازم بترسه...
تهیونگ : کوک..معذرت میخوام( گریه )
کوک : اشکال نداره( لبخند )
ا.ت : انسان هر چقد بد باشه هممون احساسات داریم...حتی اگه فرد قاتل باشه
تهیونگ : چشمت...
ا.ت : بیخیال حاضرم هر دو چشممو ب کوک بدم فقد برگرده
کوک : این حرفو نزن
ا.ت : کوک..تو دیگه تنها نیستی..من و تهیونگ کنارتیم..الان هیچ وقت خودتو از ما قایم نکن...الان میای خونم یکم بخواب استراحت کن
کوک : ولی...
ا.ت : هر اتفاقی بیفته اشکال نداره من یه سری کار ت فروشگاه دارم انجام میدم..تهیونگ هم میره سر کارش...تازه امروز پسرا میان خونم خوشحال میشن ببیننت..تازه..جیمین هم خیلی دلش واست تنگ شده گف اگه کوک رو ببینم هر جوری بود میخوام محکم بغلش کنم و صداشو بشنوم
کوک :..اوکی...فقد..زود برگرد
ا.ت : قول میدم
تهیونگ : فقد ا.ت برو یه کاری واس این چشمت بکن از ماسک کوک هم ترسناک تر شدی
ا.ت : بزنمت صدا خر بدی خیلی هم چشمم خوشگله
تهیونگ : یلا اوکی اوکی
ا.ت : راستی..اون فسقلی کجاس..
کوک : کی؟
ا.ت : خرگوشه
کوک : اونجاس
از زبان ا.ت
خرگوش رو دیدم مث ادم نشسته بود سر جاش
ا.ت : پدصگ چند وقت پیش وحشی بازی در میورد
کوک : همه خرگوشا وحشی شدن فقد با تو وحشی نیستن
تهیونگ : واسه همین هیچ سر نخی پیدا نشده از قتل مردم
ا.ت : عههه حالا بی خیال بریم
خرگوش رو با دستم بردم و رفتیم کوک رو رسوندیم خونم و تهیونگ هم رف سر کارش..ولی من حرف جیمین ذهنمو درگیر کرده بود
فلش بک
جیمین : دوتا ماسک بودن یه گربه و یکی رو صورت کوکه
پایان فلش بک
جنگلاشون جدا بودن...ولی..احتمالا بهم نزدیکن...شاید اگه اونجارو پیدا کنم یه راه حل پیدا میشه کوک رو برگردونم
رفتم سمت همون جنگل ک توش پر خرگوشه
یدفه کوک بغلم کرد...
کوک : هیونگ..خیلی دوست دارم
تهیونگ : ک..کوک
کوک : دلم واست تنگ شده بود...خیلی وقته میخواستم بغلت کنم..ولی ازت میترسیدم
تهیونگ : من..چکار کردم(بغض)
متقابلا بغلش کردم...من دنیارو ب کوک ترجیح دادم...من میخواستم اونو بکشم ک فقد من زنده بمونم..من باعث شدم ازم بترسه...
تهیونگ : کوک..معذرت میخوام( گریه )
کوک : اشکال نداره( لبخند )
ا.ت : انسان هر چقد بد باشه هممون احساسات داریم...حتی اگه فرد قاتل باشه
تهیونگ : چشمت...
ا.ت : بیخیال حاضرم هر دو چشممو ب کوک بدم فقد برگرده
کوک : این حرفو نزن
ا.ت : کوک..تو دیگه تنها نیستی..من و تهیونگ کنارتیم..الان هیچ وقت خودتو از ما قایم نکن...الان میای خونم یکم بخواب استراحت کن
کوک : ولی...
ا.ت : هر اتفاقی بیفته اشکال نداره من یه سری کار ت فروشگاه دارم انجام میدم..تهیونگ هم میره سر کارش...تازه امروز پسرا میان خونم خوشحال میشن ببیننت..تازه..جیمین هم خیلی دلش واست تنگ شده گف اگه کوک رو ببینم هر جوری بود میخوام محکم بغلش کنم و صداشو بشنوم
کوک :..اوکی...فقد..زود برگرد
ا.ت : قول میدم
تهیونگ : فقد ا.ت برو یه کاری واس این چشمت بکن از ماسک کوک هم ترسناک تر شدی
ا.ت : بزنمت صدا خر بدی خیلی هم چشمم خوشگله
تهیونگ : یلا اوکی اوکی
ا.ت : راستی..اون فسقلی کجاس..
کوک : کی؟
ا.ت : خرگوشه
کوک : اونجاس
از زبان ا.ت
خرگوش رو دیدم مث ادم نشسته بود سر جاش
ا.ت : پدصگ چند وقت پیش وحشی بازی در میورد
کوک : همه خرگوشا وحشی شدن فقد با تو وحشی نیستن
تهیونگ : واسه همین هیچ سر نخی پیدا نشده از قتل مردم
ا.ت : عههه حالا بی خیال بریم
خرگوش رو با دستم بردم و رفتیم کوک رو رسوندیم خونم و تهیونگ هم رف سر کارش..ولی من حرف جیمین ذهنمو درگیر کرده بود
فلش بک
جیمین : دوتا ماسک بودن یه گربه و یکی رو صورت کوکه
پایان فلش بک
جنگلاشون جدا بودن...ولی..احتمالا بهم نزدیکن...شاید اگه اونجارو پیدا کنم یه راه حل پیدا میشه کوک رو برگردونم
رفتم سمت همون جنگل ک توش پر خرگوشه
۱۲۲.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.