کت قهوه ای
#کت_قهوهای
1/2
تقریباً یه سال از جدا شدنم باهاش میگذره... واقعاً بخاطر یه دوروی عوضی ولم کرد؟!باورم نمیشه!ولی انگار این ۴ سالی که باهم بودیم خیلی من رو به خودش وابسته کرده بود...پنج ماه کامل هرروز میرفتم پیش روانشناس ولی چه فایده ای داشت،وقتی هیچ تأثیری نمیذاشت. انگار کسی جز اون نمیتونست و نمیتونه روم تاثیر بذاره،این ۴ سال مثل افسانه های عاشقانه بود ولی آخرش چی شد؟همش رفت به هوا!تنها چیزی که از خودش برام گذاشت افسردگی شدیدی بود که باعث میشد هر لحظه از زندگی احساس خفگی داشته باشم!
بارون میبارید،انگار آسمون هم نتونسته دیگه بغضشو نگه داره،خوبه که اون توانایی گریه کردن داره ولی من چی؟!از بس گریه کردم حتی اشکی واسم نمونده.شاید حس عجیبی داشته باشه ولی دوست داشتم اون لحظه برم حموم. بعد از اینکه از حموم دراومدم،اومدم و قهوه درست کردم، کنار پنجره روی کاناپه نشستم و به بارونی که داشت قطره قطره میبارید نگاه میکردم یکم از قهوم رو نوشیدم که به گوشیم پیام اومد،با دیدن شخصی که پیام داده بود تعجب کردم،جیمین؟!باز کردم ببینم چی میگه
"میشه بیای پارکی که اولین بار همدیگرو ملاقات کردیم؟"
منظورش چیه؟
+چرا؟
-باهات کار دارم
+همینجا بگو
-نمیشه باید ببینمت
با پیامش هم ذوق کردم چون قرار بود ببینمش و هم متعجب بودم که چرا بهم پیام داده،نکنه میا ولش کرده باشه؟!احتمالش هست،من اون دختر رو بهتر از هرکسی میشناختم،خوب میدونم چجور آدمیه!حاضر شدم، چترم رو برداشتم و رفتم پارک،قبل از من اونجا بود.
1/2
تقریباً یه سال از جدا شدنم باهاش میگذره... واقعاً بخاطر یه دوروی عوضی ولم کرد؟!باورم نمیشه!ولی انگار این ۴ سالی که باهم بودیم خیلی من رو به خودش وابسته کرده بود...پنج ماه کامل هرروز میرفتم پیش روانشناس ولی چه فایده ای داشت،وقتی هیچ تأثیری نمیذاشت. انگار کسی جز اون نمیتونست و نمیتونه روم تاثیر بذاره،این ۴ سال مثل افسانه های عاشقانه بود ولی آخرش چی شد؟همش رفت به هوا!تنها چیزی که از خودش برام گذاشت افسردگی شدیدی بود که باعث میشد هر لحظه از زندگی احساس خفگی داشته باشم!
بارون میبارید،انگار آسمون هم نتونسته دیگه بغضشو نگه داره،خوبه که اون توانایی گریه کردن داره ولی من چی؟!از بس گریه کردم حتی اشکی واسم نمونده.شاید حس عجیبی داشته باشه ولی دوست داشتم اون لحظه برم حموم. بعد از اینکه از حموم دراومدم،اومدم و قهوه درست کردم، کنار پنجره روی کاناپه نشستم و به بارونی که داشت قطره قطره میبارید نگاه میکردم یکم از قهوم رو نوشیدم که به گوشیم پیام اومد،با دیدن شخصی که پیام داده بود تعجب کردم،جیمین؟!باز کردم ببینم چی میگه
"میشه بیای پارکی که اولین بار همدیگرو ملاقات کردیم؟"
منظورش چیه؟
+چرا؟
-باهات کار دارم
+همینجا بگو
-نمیشه باید ببینمت
با پیامش هم ذوق کردم چون قرار بود ببینمش و هم متعجب بودم که چرا بهم پیام داده،نکنه میا ولش کرده باشه؟!احتمالش هست،من اون دختر رو بهتر از هرکسی میشناختم،خوب میدونم چجور آدمیه!حاضر شدم، چترم رو برداشتم و رفتم پارک،قبل از من اونجا بود.
۳.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.