رمان
داستان یک آرمی💜
پارت ۲💜
ناهی:منظورت از چیکار کنیم چیه؟
داهی:توکه از بابا انتظار نداری که اجازه بده اونا رو تو هتل ببینیم و باهاشون عکس بگیریم؟
ناهی:راست میگی بهش فکر نکرده بودم.
داهی:حالا چیکار کنیم.
ناهی:آنقدر چیکار کنیم چیکار کنیم نگو بزار فکر کنم.
بعد از کمی فکر.....
ناهی:داهی من یه فکر دارم ولی به تو هم احتیاج دارم.
داهی:ببینم چه فکری؟
ناهی:خوب گوش بده ببین چی میگم.
اول از همه بگم به کمک دوست تو هم احتیاج داریم اون دوستت اسمش چی بود آهان کانگ میه.
بهش بگو زیاد وقت نداریم و به کمکش احتیاج داریم امروز بیاد خونمون بدو الان زنگ بزن.
داهی:الان زنگ بزنم؟
ناهی:آره الان نباید وقتو از دست بدییم.
داهی:باشه صبر کن الان زنگ میزنم.
و اون طرف قضیه...
میه:وای گوشیم داره زنگ میزنه یعنی کیه این وقت صبح .
مکالمه بین میه و داهی.....
میه:الو.
داهی:سلام میه خوبی.
میه:سلام خوبم تو خوبی.
داهی:آره مرسی عزیزم.
میه:ببینم کاری داشتی که زنگ زدی.
داهی:آره میخواستم یه خواهشی کنم.
میه:ببینم چی؟
ادامه دارد...
پارت ۲💜
ناهی:منظورت از چیکار کنیم چیه؟
داهی:توکه از بابا انتظار نداری که اجازه بده اونا رو تو هتل ببینیم و باهاشون عکس بگیریم؟
ناهی:راست میگی بهش فکر نکرده بودم.
داهی:حالا چیکار کنیم.
ناهی:آنقدر چیکار کنیم چیکار کنیم نگو بزار فکر کنم.
بعد از کمی فکر.....
ناهی:داهی من یه فکر دارم ولی به تو هم احتیاج دارم.
داهی:ببینم چه فکری؟
ناهی:خوب گوش بده ببین چی میگم.
اول از همه بگم به کمک دوست تو هم احتیاج داریم اون دوستت اسمش چی بود آهان کانگ میه.
بهش بگو زیاد وقت نداریم و به کمکش احتیاج داریم امروز بیاد خونمون بدو الان زنگ بزن.
داهی:الان زنگ بزنم؟
ناهی:آره الان نباید وقتو از دست بدییم.
داهی:باشه صبر کن الان زنگ میزنم.
و اون طرف قضیه...
میه:وای گوشیم داره زنگ میزنه یعنی کیه این وقت صبح .
مکالمه بین میه و داهی.....
میه:الو.
داهی:سلام میه خوبی.
میه:سلام خوبم تو خوبی.
داهی:آره مرسی عزیزم.
میه:ببینم کاری داشتی که زنگ زدی.
داهی:آره میخواستم یه خواهشی کنم.
میه:ببینم چی؟
ادامه دارد...
۲.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.