پارت ۱۷
پرش زمانی چند ساعت بعد
کوک ویو
همونطور به صورت مظلوم و غرق در خواب سومی زل زدم یاد حرف چند ساعت پیش دوستش لیژونا افتادم یعنی چی که به دود اتیش فوبیا داره آخه مگه همچین چیزی هم وجود داره بچه ها هم یکی یکی میومدن که ببینن سومی بیدار شده یا نه ولی دریغ از یه حرکت ریز میترسم اتفاقی که افتاده زیر سر همون شیاطین باشه
هوفففففففف مغزم داره میترکه سرم اینقدر درد میکنه که دلم میخواد خوردش کنم اینجور جاها که مسکن پیدا نمیشه ولی خو خداروشکر مامان سومی هست که همچی از دنیای خودمون آورده حتی قرص های مسکن خخخخخ
مس ویو
دخترکم رنگش پریده تر از همیشه بود با چیزی که افراد کارن ( بابای سومی ) داشتن میگفتن فهمیدم زیر سر اون شیاطین خود خواست این کوک بچم هم چیزی نخورد از وقتی برگشتن حتی لب به غذا نزد بزار این غذایی که هست رو ببرم بدم بخوره گناه داره و باید بگم که اتفاقی که افتاده تقصیر کیه فقط نمیخوام خانوادم چیزیش بشه
سومی ویو
کم کم چشامو باز کردم ولی اول دیدم تار بود تا اینکه بهتر شد کوک یه گوشه روی صندلی نشسته بود و سرش و هی میمالید و فشار میداد با تمام توانم اسمشو صدا زدم
- کو.... کوک
- جانم بلخره بیدار شدی حالت خوبه جاییت درد نمیکنه
- نه .... خوبم آب آب میخوام
- ها .... الان وایسا برات میارم
از پارچ روی میز کمی آب ریخت توی لیوان و بهم داد تا بخورم آب و خوردم واییییییییییی اخیششششششش دلم حال اومد
- میگم کوک اتفاقی افتاده چیزی شده سرت درد گرفته
کوک" یعنی چیزی یادت نیس
تازه داشت کم کم همچیز یادم میومد آتیش سوزی انبار و.....
که در باز شد
مس " کوک پسرم غذا ....... سومی دخترم مادر فدات شه بیدار شدی تو که همرو تا مرز سکته بردی کوک بچم چیزی نخورد هنوز بیاین براتون غذا اوردم یکم بخورین
کوک " ممنون فقط راستش یه مسکن قوی تر ندارین سرم خیلی درد میکنه
مس " وایسا برم برات دمنوش درست کنم
کوک " راضی به زحمت نیستم ولی ممنون .....
مس" نمیخوای بری بخوابی پسرم برو استراحت کن تا سرت بهتر شه
کوک " نه خوبم امشب تا صبح بیدار میمونم تا از سلامت سومی مطمئن شم تابرم
مس" ولی با این وضعیت سرت ....
کوک " من خوبم امشب هستم .....
مس " باشه هرطور راحت تری من دیگه اصرار نمیکنم میرم برات دمنوش آماده کنم
کوک " ممنون .....
کوک ویو
همونطور به صورت مظلوم و غرق در خواب سومی زل زدم یاد حرف چند ساعت پیش دوستش لیژونا افتادم یعنی چی که به دود اتیش فوبیا داره آخه مگه همچین چیزی هم وجود داره بچه ها هم یکی یکی میومدن که ببینن سومی بیدار شده یا نه ولی دریغ از یه حرکت ریز میترسم اتفاقی که افتاده زیر سر همون شیاطین باشه
هوفففففففف مغزم داره میترکه سرم اینقدر درد میکنه که دلم میخواد خوردش کنم اینجور جاها که مسکن پیدا نمیشه ولی خو خداروشکر مامان سومی هست که همچی از دنیای خودمون آورده حتی قرص های مسکن خخخخخ
مس ویو
دخترکم رنگش پریده تر از همیشه بود با چیزی که افراد کارن ( بابای سومی ) داشتن میگفتن فهمیدم زیر سر اون شیاطین خود خواست این کوک بچم هم چیزی نخورد از وقتی برگشتن حتی لب به غذا نزد بزار این غذایی که هست رو ببرم بدم بخوره گناه داره و باید بگم که اتفاقی که افتاده تقصیر کیه فقط نمیخوام خانوادم چیزیش بشه
سومی ویو
کم کم چشامو باز کردم ولی اول دیدم تار بود تا اینکه بهتر شد کوک یه گوشه روی صندلی نشسته بود و سرش و هی میمالید و فشار میداد با تمام توانم اسمشو صدا زدم
- کو.... کوک
- جانم بلخره بیدار شدی حالت خوبه جاییت درد نمیکنه
- نه .... خوبم آب آب میخوام
- ها .... الان وایسا برات میارم
از پارچ روی میز کمی آب ریخت توی لیوان و بهم داد تا بخورم آب و خوردم واییییییییییی اخیششششششش دلم حال اومد
- میگم کوک اتفاقی افتاده چیزی شده سرت درد گرفته
کوک" یعنی چیزی یادت نیس
تازه داشت کم کم همچیز یادم میومد آتیش سوزی انبار و.....
که در باز شد
مس " کوک پسرم غذا ....... سومی دخترم مادر فدات شه بیدار شدی تو که همرو تا مرز سکته بردی کوک بچم چیزی نخورد هنوز بیاین براتون غذا اوردم یکم بخورین
کوک " ممنون فقط راستش یه مسکن قوی تر ندارین سرم خیلی درد میکنه
مس " وایسا برم برات دمنوش درست کنم
کوک " راضی به زحمت نیستم ولی ممنون .....
مس" نمیخوای بری بخوابی پسرم برو استراحت کن تا سرت بهتر شه
کوک " نه خوبم امشب تا صبح بیدار میمونم تا از سلامت سومی مطمئن شم تابرم
مس" ولی با این وضعیت سرت ....
کوک " من خوبم امشب هستم .....
مس " باشه هرطور راحت تری من دیگه اصرار نمیکنم میرم برات دمنوش آماده کنم
کوک " ممنون .....
۴.۳k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.