پارت18فیک شرط بندی مافیا 🌓✨️
یونجی بهوش اومد بردنش اتاقش دید یه نامه روی میزه و تهیونگ هم نیست......
نامه: یونجی ببخشید من نمیخوام از مریض پرستاری کنم دیگه نمیخوامت لطفا ولم کن تنهایی زندگیتو بگذرون من وقتی سالمی تورو میخوام
یونجی: باورم نمیشه انقدر سنگ دل شده باشی تهیونگ ازت متنفرم
تهیونگ زنده بود ولی برای درمانش برده بودنش آمریکا
تهیونگ نمیخواست یونجی ناراحت شه بخاطرش
سه ماه بعد.......
تهیونگ بهوش اومد
تهیونگ: زنم کجاست حالش چطوره
بابابزرگ: اون کره هست حالش خوبه الان اون پدرخوانده است
یونجی مست هرشب تو بار های خوش میگذروند
یونجی: میشه میکروفون رو بهم بدین
اجوشی: باشه
یونجی: عشق من منو تو بیمارستان بخاطر مریضیم ول کرد😳😭😭🤦
همتون گریه کنید اگه گریه نکنید میکشمتون
تفنگش رو در آورد سمت مشتریای بار گرفت
جونگکوک تو اون بار کار میکرد: یونجی بیا پایین آبرومو بردی
یونجی: آهای مردم داداش همین الاغ بود
جونگکوک: ببخشید ایشون گل زده نمیدونه چی میگه
جونگکوک یونجی رو از رو سنت اورد پایین ولی یونجی رو جونگکوک آورد بالا
جونگکوک: 🤢 بلند شو چقدر سگ مستی
یونجی: اون منو ول کرد😭😭😭
بابابزرگ: تهیونگ کی میخوای بیای کره
تهیونگ: فردا شب
جونگکوک: بیا بریم خونه
یونجی: چرا اینا گریه نمیکنن
جونگکوک: چته به خودت بیا
یونجی: به خودم اومدم دیدم ترکم کرده
جونگکوک یونجی رو رسوند خونه و رفت
یونجی زیر دوش حموم با لباس نشسته بود گریه میکرد
تهیونگ: الان یونجی چیکار میکنه
صب شد
دکتر: سلام یونجی خانم بیاین پرونده اونی که بهتون اهدا کرده رو بگیرین
یونجی: چشم
یونجی پرونده رو خوند
دید اهدا کننده تهیونگه
یونجی: تهیونگ 😭😭😭😭 دکتر حال اهدا کننده خوبه الان کجاست
دکتر: فکر کنم فوت کرده بود ۳ ماه پیش
یونجی: نههه نمیتونه نمیشه اصلا
یونجی: تهیونگ بخاطر من زندگیشو از دست داده
یونجی مث دیونه ها تو سالن بیمارستان گریه میکرد
یونجی : زنگ زد به جونگکوک
جونگکوک اومد
یونجی : جونگکوک تهیونگ من کجاست چرا بهم نمیگی کجاست
جونگکوک: تهیونگ اینجا نیست
منظورش خارج کشور بود ولی یونجی یه طور دیگه برداشتش کرد
جونگکوک : پاشو بریم اینجا بیمارستانه
یونجی: ولم کن منم میخوام برم پیش تهیونگ 😭😭😭
جونگکوک: چی چطوری نمیشه
یونجی: ولم کن من حالم خوبه ولم کن برو
جونگکوک: اخه.....
یونجی: گفتم بروووووو
یونجی رفت جاهایی که با تهیونگ رفته بود 😭😭
یونجی: تو قول داده بودی باهم بریم ستاره هارو ببینیم
شب شد یونجی میخواست خودشو از پرت گاه که قرار بود با تهیونگ رفته بود خودشو بندازه پایین
همینطوری که خودشو میخواست بندازه
یکی از پشت بغلش کرد
برگشت دید تهیونگه✨️✨️✨️✨️
عشق تهیونگ ها تهیونگ زندست🌓✨️🤣
نامه: یونجی ببخشید من نمیخوام از مریض پرستاری کنم دیگه نمیخوامت لطفا ولم کن تنهایی زندگیتو بگذرون من وقتی سالمی تورو میخوام
یونجی: باورم نمیشه انقدر سنگ دل شده باشی تهیونگ ازت متنفرم
تهیونگ زنده بود ولی برای درمانش برده بودنش آمریکا
تهیونگ نمیخواست یونجی ناراحت شه بخاطرش
سه ماه بعد.......
تهیونگ بهوش اومد
تهیونگ: زنم کجاست حالش چطوره
بابابزرگ: اون کره هست حالش خوبه الان اون پدرخوانده است
یونجی مست هرشب تو بار های خوش میگذروند
یونجی: میشه میکروفون رو بهم بدین
اجوشی: باشه
یونجی: عشق من منو تو بیمارستان بخاطر مریضیم ول کرد😳😭😭🤦
همتون گریه کنید اگه گریه نکنید میکشمتون
تفنگش رو در آورد سمت مشتریای بار گرفت
جونگکوک تو اون بار کار میکرد: یونجی بیا پایین آبرومو بردی
یونجی: آهای مردم داداش همین الاغ بود
جونگکوک: ببخشید ایشون گل زده نمیدونه چی میگه
جونگکوک یونجی رو از رو سنت اورد پایین ولی یونجی رو جونگکوک آورد بالا
جونگکوک: 🤢 بلند شو چقدر سگ مستی
یونجی: اون منو ول کرد😭😭😭
بابابزرگ: تهیونگ کی میخوای بیای کره
تهیونگ: فردا شب
جونگکوک: بیا بریم خونه
یونجی: چرا اینا گریه نمیکنن
جونگکوک: چته به خودت بیا
یونجی: به خودم اومدم دیدم ترکم کرده
جونگکوک یونجی رو رسوند خونه و رفت
یونجی زیر دوش حموم با لباس نشسته بود گریه میکرد
تهیونگ: الان یونجی چیکار میکنه
صب شد
دکتر: سلام یونجی خانم بیاین پرونده اونی که بهتون اهدا کرده رو بگیرین
یونجی: چشم
یونجی پرونده رو خوند
دید اهدا کننده تهیونگه
یونجی: تهیونگ 😭😭😭😭 دکتر حال اهدا کننده خوبه الان کجاست
دکتر: فکر کنم فوت کرده بود ۳ ماه پیش
یونجی: نههه نمیتونه نمیشه اصلا
یونجی: تهیونگ بخاطر من زندگیشو از دست داده
یونجی مث دیونه ها تو سالن بیمارستان گریه میکرد
یونجی : زنگ زد به جونگکوک
جونگکوک اومد
یونجی : جونگکوک تهیونگ من کجاست چرا بهم نمیگی کجاست
جونگکوک: تهیونگ اینجا نیست
منظورش خارج کشور بود ولی یونجی یه طور دیگه برداشتش کرد
جونگکوک : پاشو بریم اینجا بیمارستانه
یونجی: ولم کن منم میخوام برم پیش تهیونگ 😭😭😭
جونگکوک: چی چطوری نمیشه
یونجی: ولم کن من حالم خوبه ولم کن برو
جونگکوک: اخه.....
یونجی: گفتم بروووووو
یونجی رفت جاهایی که با تهیونگ رفته بود 😭😭
یونجی: تو قول داده بودی باهم بریم ستاره هارو ببینیم
شب شد یونجی میخواست خودشو از پرت گاه که قرار بود با تهیونگ رفته بود خودشو بندازه پایین
همینطوری که خودشو میخواست بندازه
یکی از پشت بغلش کرد
برگشت دید تهیونگه✨️✨️✨️✨️
عشق تهیونگ ها تهیونگ زندست🌓✨️🤣
۲۱.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.