رمان پرستار بچه ☆
رمان پرستار بچه 💜✨
پارت ⁴
کوک : بابای تو خواهر منو کشته
ات : چی میگی کوک بابای من هیچوقت همچنین کاری نمیکنه
کوک : حالا که میبینی کرده
ات : کوک به من دروغ نگو
کوک : من دروغ نمیگم خواهرم ۲ سال از ما کوچیکتر بود
از دید کوک:
فلش بک به ۱۵ سال پیش
لیا (خواهر کوک و ته) : کوک ته بیاین بازی کنیم
تهیونگ : چه بازی کنیم؟
کوک : قایم موشک
لیا : آره خوبه
بوم جی : سلام سلام
لیا : شما کی هستی؟
بوم جی : من یه آدم خوبم (اسلحه رو در اورد)
بابای کوک: تو اینجا چیکار میکنی
بوم جی : انتقام
کوک و تهیونگ اون موقع شاهد مرگ خواهر کوچکترشون بودن
پایان فلش بک
داشتیم بحث میکردیم که تهیونگ آمد
تهیونگ: انیل کجاست؟
ات : شما؟
کوک : برادرم هست
ات : خوشبختم منم پارک ات هستم
تهیونگ : خوشبختم.....با پارک بوم جی چه نسبتی داری؟
ات : بابامه
تهیونگ: ببین من باباتو میکشم
کوک : آروم باش
ات : بابای من خواهر شما رو نکشته
کوک: اگه نمیکشت خواهر ما الان اینجا بود (با داد)
پرستار : ببخشید اول آرومی اینجا بیمارستان هست دوم انیل به هوش آمده
کوک : میتونیم ببینیمش؟
پرستار: بله
کوک : ممنون
رفتیم داخل اتاق انیل با دیدن ما لبخند زد
انیل: بابایی....عه شلام عمو
تهیونگ: سلام انیل
انیل: هالههه(خاله)
ات : سلام انیل خانم بهتری؟
انیل: اوهوم
تهیونگ: دکتر کی مرخص میشه؟
دکتر : فردا
کوک : ات تو دیگه برو خونه
ات : اما من به مامانم و بابام زنگ زدم و گفتم نمیام
کوک : برو
ات : باش
ات : خوب فردا ساعت چند کجا باشم ؟
کوک : ساعت ۷ تو عمارت
ات : اوک تا فردا بای
کوک و تهیونگ: بای
انیل : خدافظی
از دید ات : رسیدم خونه
مامان: مگه نگفتی نمیای؟
ات : نه لازم نبود
بابا : خوب چطوری؟ پیش کی رفتی؟
من واقعا نمیدونستم به حرف کوک اعتماد کنم یا نه
ات : خوب بود و پیش خانواده ی جئون
بابا : پیش خانواده ی جئون چی کار داشتی؟ ها؟ (با داد)
ات : خوب بهم گفتن برم پرستاری
بابا : دیگه پرستاری نمیری فهمیدی؟
ات : ولی.....
بابا : ولی بی ولی
ات : چشم
بابا : برو نبینمت
رفتم تو اتاق دیگه حرف های کوک رو باور داشتم اما اما من واقعا بابام یه قاتل هست؟ پس آروم آروم اشک ریختم ساعت نزدیک های ۲ بود و من هنوز بیدار پس به کوک زنگ زدم
کوک: ات؟ مگه نخوابیدی؟
ات : راست میگی بابام یه قاتله
کوک : فهمیدی
ات : من میتونم اونجا بمونم؟
کوک : اوهوم راستی با دکتر صحبت کردم و انیل مرخص شد
ات : پس الان میام عمارت
کوک : اوک بیا......عه قط کرد؟
داشتم راه میرفتم که یهو.........
پایان پارت ⁴ 🙃✨
پارت ⁴
کوک : بابای تو خواهر منو کشته
ات : چی میگی کوک بابای من هیچوقت همچنین کاری نمیکنه
کوک : حالا که میبینی کرده
ات : کوک به من دروغ نگو
کوک : من دروغ نمیگم خواهرم ۲ سال از ما کوچیکتر بود
از دید کوک:
فلش بک به ۱۵ سال پیش
لیا (خواهر کوک و ته) : کوک ته بیاین بازی کنیم
تهیونگ : چه بازی کنیم؟
کوک : قایم موشک
لیا : آره خوبه
بوم جی : سلام سلام
لیا : شما کی هستی؟
بوم جی : من یه آدم خوبم (اسلحه رو در اورد)
بابای کوک: تو اینجا چیکار میکنی
بوم جی : انتقام
کوک و تهیونگ اون موقع شاهد مرگ خواهر کوچکترشون بودن
پایان فلش بک
داشتیم بحث میکردیم که تهیونگ آمد
تهیونگ: انیل کجاست؟
ات : شما؟
کوک : برادرم هست
ات : خوشبختم منم پارک ات هستم
تهیونگ : خوشبختم.....با پارک بوم جی چه نسبتی داری؟
ات : بابامه
تهیونگ: ببین من باباتو میکشم
کوک : آروم باش
ات : بابای من خواهر شما رو نکشته
کوک: اگه نمیکشت خواهر ما الان اینجا بود (با داد)
پرستار : ببخشید اول آرومی اینجا بیمارستان هست دوم انیل به هوش آمده
کوک : میتونیم ببینیمش؟
پرستار: بله
کوک : ممنون
رفتیم داخل اتاق انیل با دیدن ما لبخند زد
انیل: بابایی....عه شلام عمو
تهیونگ: سلام انیل
انیل: هالههه(خاله)
ات : سلام انیل خانم بهتری؟
انیل: اوهوم
تهیونگ: دکتر کی مرخص میشه؟
دکتر : فردا
کوک : ات تو دیگه برو خونه
ات : اما من به مامانم و بابام زنگ زدم و گفتم نمیام
کوک : برو
ات : باش
ات : خوب فردا ساعت چند کجا باشم ؟
کوک : ساعت ۷ تو عمارت
ات : اوک تا فردا بای
کوک و تهیونگ: بای
انیل : خدافظی
از دید ات : رسیدم خونه
مامان: مگه نگفتی نمیای؟
ات : نه لازم نبود
بابا : خوب چطوری؟ پیش کی رفتی؟
من واقعا نمیدونستم به حرف کوک اعتماد کنم یا نه
ات : خوب بود و پیش خانواده ی جئون
بابا : پیش خانواده ی جئون چی کار داشتی؟ ها؟ (با داد)
ات : خوب بهم گفتن برم پرستاری
بابا : دیگه پرستاری نمیری فهمیدی؟
ات : ولی.....
بابا : ولی بی ولی
ات : چشم
بابا : برو نبینمت
رفتم تو اتاق دیگه حرف های کوک رو باور داشتم اما اما من واقعا بابام یه قاتل هست؟ پس آروم آروم اشک ریختم ساعت نزدیک های ۲ بود و من هنوز بیدار پس به کوک زنگ زدم
کوک: ات؟ مگه نخوابیدی؟
ات : راست میگی بابام یه قاتله
کوک : فهمیدی
ات : من میتونم اونجا بمونم؟
کوک : اوهوم راستی با دکتر صحبت کردم و انیل مرخص شد
ات : پس الان میام عمارت
کوک : اوک بیا......عه قط کرد؟
داشتم راه میرفتم که یهو.........
پایان پارت ⁴ 🙃✨
۱۲.۷k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.