پرستار بچم پارت ۵۰
یکم آرومتر شدم ساعت ۸ شب بود همه با هم دور میز نشستیم و حرف میزدیم نگاه های کوک روی خودم خیلی شدید بود و اذیتم میکرد ولی سعی میکردم بهش توجه نکنم کنترل رو برداشتم و tv رو روشن کردم
اچا:عع ععع اتتتتت اینو
ات:اوهوم
اچا:یاد خودمون افتادم...راستی دیگه نمیرقصی؟
ات:نه بابا خیلی وقته کنار گذاشتم
اچا:این دنسه رو یادته؟
ات:مگه میشه یادم بره
اچا:حیف شد دیگه ادامه ندادی
کوک:مگه میرقصیده؟
اچا:ارههههه بابا ۱۸ سالگیش خیلی میرقصید یادته جیمین توی مدرسه همه جذبش میشدن درخواست رل میدادن؟(منتظر چیهستی بدبخت هیچکس خاطر خات نیست برو توبه کن به درگاه خدا🗿)
جیمین:مگه میشه یادم بره با هم گروه بودیم میرقصیدیم
ات:بچه ها بسه دیگه
اچا:اتتت اینو پاشو بریم
ات:یا
اچا:یا دلم میخواد خودت میدونی
ات:عا باشه*خنده*
(فیلم هاش اسلاید بعده)
_انقدر محوش شده بودم نفهمیدم کی هوا تاریک شد
(سفا سیتی ساعت ۳:۱۶ دقیقه شب🗿) ات رفت بخوابه میا و جیهو هم رفتن
اچا:خیلی عاشقشی هوم؟
کوک:چ...چی؟
اچا:از طرز نگاه کردنت میشه فهمید
کوک:آره...دوسش دارم*اروم*
اچا:شرمنده که نمیتونم کاری کنم
کوک:مشکلی نیست
اچا:باور کن اونم کم دوستت نداره،ولی نمیتونه حتی نمیتونه بگه*اروم*
کوک:چی؟
اچا:هیچی شب خوش
کوک:عا باشه شب خوش
+درد قلبم هر لحظه بیشتر میشد داروم رو از توی کشو برداشتم خوردم توی کلبه احساس تنگی میکردم تصمیم گرفتم برم اتاق مخفی کلبه که همیشه بهم آرامش میاد... درشو باز کردم پیانوم خاک گرفته بود خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا درشو بالا زدم دستی بهش کشیدم روی صندلی نشستم و ملودی مورد علاقم رو شروع کردم به نواختن(گذاشتم)
_داشتم واسه خودم بیرون راه میرفتم که صدای آهنگی شنیدم خیلی ملودی قشنگی داشت سمت صدا حرکت کردم به یه در رسیدم درو آروم باز کردم و با چهره ات که غرق در احساسات خودش با آهنگ بود مواجه شدم ،موهای نازک و لختش که باد لاش میزد و توی هوا واسه خودش میرقصید قشنگ ترین چیزی بود که تا حالا دیده بودم اگر میتونستم قطعا نقاشی میکردمش اون محشره! نمیشه با کسی عوضش کرد
رفتم توی اتاقم،نمیتونستم بیخیال بشم بوم نقاشی که گوشه دیوار گذاشته بود برداشتم و شروع کردم به کشیدن .....
اچا:عع ععع اتتتتت اینو
ات:اوهوم
اچا:یاد خودمون افتادم...راستی دیگه نمیرقصی؟
ات:نه بابا خیلی وقته کنار گذاشتم
اچا:این دنسه رو یادته؟
ات:مگه میشه یادم بره
اچا:حیف شد دیگه ادامه ندادی
کوک:مگه میرقصیده؟
اچا:ارههههه بابا ۱۸ سالگیش خیلی میرقصید یادته جیمین توی مدرسه همه جذبش میشدن درخواست رل میدادن؟(منتظر چیهستی بدبخت هیچکس خاطر خات نیست برو توبه کن به درگاه خدا🗿)
جیمین:مگه میشه یادم بره با هم گروه بودیم میرقصیدیم
ات:بچه ها بسه دیگه
اچا:اتتت اینو پاشو بریم
ات:یا
اچا:یا دلم میخواد خودت میدونی
ات:عا باشه*خنده*
(فیلم هاش اسلاید بعده)
_انقدر محوش شده بودم نفهمیدم کی هوا تاریک شد
(سفا سیتی ساعت ۳:۱۶ دقیقه شب🗿) ات رفت بخوابه میا و جیهو هم رفتن
اچا:خیلی عاشقشی هوم؟
کوک:چ...چی؟
اچا:از طرز نگاه کردنت میشه فهمید
کوک:آره...دوسش دارم*اروم*
اچا:شرمنده که نمیتونم کاری کنم
کوک:مشکلی نیست
اچا:باور کن اونم کم دوستت نداره،ولی نمیتونه حتی نمیتونه بگه*اروم*
کوک:چی؟
اچا:هیچی شب خوش
کوک:عا باشه شب خوش
+درد قلبم هر لحظه بیشتر میشد داروم رو از توی کشو برداشتم خوردم توی کلبه احساس تنگی میکردم تصمیم گرفتم برم اتاق مخفی کلبه که همیشه بهم آرامش میاد... درشو باز کردم پیانوم خاک گرفته بود خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا درشو بالا زدم دستی بهش کشیدم روی صندلی نشستم و ملودی مورد علاقم رو شروع کردم به نواختن(گذاشتم)
_داشتم واسه خودم بیرون راه میرفتم که صدای آهنگی شنیدم خیلی ملودی قشنگی داشت سمت صدا حرکت کردم به یه در رسیدم درو آروم باز کردم و با چهره ات که غرق در احساسات خودش با آهنگ بود مواجه شدم ،موهای نازک و لختش که باد لاش میزد و توی هوا واسه خودش میرقصید قشنگ ترین چیزی بود که تا حالا دیده بودم اگر میتونستم قطعا نقاشی میکردمش اون محشره! نمیشه با کسی عوضش کرد
رفتم توی اتاقم،نمیتونستم بیخیال بشم بوم نقاشی که گوشه دیوار گذاشته بود برداشتم و شروع کردم به کشیدن .....
۴۸.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.