پارت4⛩️🌡yummy Blood
کوک ویو:
کوک:سریع رفتم پیشه پدر بزرگم
سلام پدر بزرگ خوبی؟
من دختر شاه پریون رو پیدا کردمممم
پدربزرگ:چیییییی کجا
کوک:اون خودشو یه انسان معمولی جا زده و فکر کنم نمیدونه که پایه چون خودشم نمیدونست اون پودر ها چین
پدربزرگ:چی میگی بیا قضیه رو تعریف کن
(کوک قضیه رو تعریف کرد)
پدربزرگ:اینجور ک تو میگی قطعا این گرد پری بوده
مطمعنی گولت نمیزنه؟
کوک:این دختر خیلی ساده و واقعا مهربونه اصن این چیزا سرش نمیشه حتی نمدونه ما باهم دشمنیم
پدربزرگ:باید این دخترو بکشی فوری وگرنه پدر مادرش پیداش میکنن
و اگر خوناشامای دیگه بفهمن اون از چنگمون میره
کوک:خب... خ.. بب اخه پدربزرگ چیزه... امم
پدربزرگ:چی شده؟
کوک:من دوسش دارم نه اینکه عاشقش باشما ولی نمیتونم بکشمش
پدربزرگ:ای پسر ابله خوناشام نباید عاشق دختر پریون شه تو دشمنشی الدنگ
کوک:من نمی کشمش ولی میارمش اینجا و عذابش میدم و خودتونم میتونید عذابش بدین
پدربزرگ:معامله خوبیه سریع برو
(کوک تو یه چشم به هم زدن تو خونه پشت سر ا. ت ظاهر شد)
کوک:بلند شو دختره ی عوضی زود
ا. ت:چی.. چیزی شده؟ چرا اینجوری حرف میزنی
کوک:اگر نیای خودم میبرمت
ا. ت:ا... اخه.... تا اومدم پلک بزنم توی یه قصر بزرگ بودم دوباره اون کارو کرد
صدبار گفتم اینکارو....
کوک:خفه شو حق حرف زدن نداری تعظیم کن
ا. ت:چراا چراا با من اینطوری میکنی
کوک:گفتم خفه شو دختره ی عوضی
ا. ت:خیلی بدی این از تو اینم از رییس به خاطر اینکه پدر و مادر ندارم همه باهام بدن😭فکر کردم میتونم به تو اعتماد...
پدربزرگ:مگه بخت نگفت خفه شو دختره ی هرزه
ا. ت:شما؟
پدربزرگ:من پدربزرگشم اگر انقد از دنیا بی خبری برات همه چیو توضیح میدم تو پدر و مادر داری
ا. ت:چ... چی (خشک شد)
نکنه من از خانواده خوناشامام
پدربزرگ:نخیر تو اصلا ارزش اینو نداری که خوناشام باشی دختره ی هرزه
کوک قضیه رو براش تعریف کن کل زندگیشو
کوک:بیا بریم(سرد و خشک)
ا. ت:دوباره تا پلک زدم توی یک اتاق دیگه بودیم
کوک:ببین ا. ت تو دختر شاه پریونی
ا. ت:چشش چرت و پرت نگو روانی شدی
کوک:خفه شو یادت نره من خوناشامم و در واقعه دشمن تو پس تا اخر حرفم خفه شو و هیچ زری نزن
ا. ت:.....
کوک:تو دختر شاه پریونی من خودمم تازه از این موضوع خبر دار شدم تو یک پری هستی و پدر و مادرت شاه و ملکه هستن منم یه خوناشام و پدر و مادرم ملکه و شاه هستن پری ها با خوناشام ها همیشه در جنگ و دشمنی بودن پری ها مهربون و دل پاکن و خوناشام سرد و بی رحم و این دو نسل هیچ وقت با هم کنار نیومدن تا الان دختر شاه پریون خیلی وقته گم شده و هیشکی از هویتش خبر نداشت پدر و مادر تو گرو گان ما بودن ولی سال پیش فرار کردن و به قصر شون برگشتن تو بزرگ شدی و تغییر کردی برای همین نمیتونستن پیدات کنن اینجا قصر خوناشامای و بالای تپه قصر پری ها اینجا دنیای جادو عه و تو یه دختر عادی نیستی اون گردی که از چمدونا ریخت درواقع ما چمدونا نبود از دست تو بود و من این قضیه رو فهمیدم تو پری هستی فقط حافظت رو پاک کردن من الان همه ی خاطراتتو برمیگردونم و وقتی خاطراتت برگرده تو دیگه این حسی که الان بهم داریو نداری و از من میترسی و باهام دشمن میشی
ا. ت:اما...
ادامه دارد....
کامنت
لایک
فالو
یادتون نرههه
بای گوگولیااممم
کوک:سریع رفتم پیشه پدر بزرگم
سلام پدر بزرگ خوبی؟
من دختر شاه پریون رو پیدا کردمممم
پدربزرگ:چیییییی کجا
کوک:اون خودشو یه انسان معمولی جا زده و فکر کنم نمیدونه که پایه چون خودشم نمیدونست اون پودر ها چین
پدربزرگ:چی میگی بیا قضیه رو تعریف کن
(کوک قضیه رو تعریف کرد)
پدربزرگ:اینجور ک تو میگی قطعا این گرد پری بوده
مطمعنی گولت نمیزنه؟
کوک:این دختر خیلی ساده و واقعا مهربونه اصن این چیزا سرش نمیشه حتی نمدونه ما باهم دشمنیم
پدربزرگ:باید این دخترو بکشی فوری وگرنه پدر مادرش پیداش میکنن
و اگر خوناشامای دیگه بفهمن اون از چنگمون میره
کوک:خب... خ.. بب اخه پدربزرگ چیزه... امم
پدربزرگ:چی شده؟
کوک:من دوسش دارم نه اینکه عاشقش باشما ولی نمیتونم بکشمش
پدربزرگ:ای پسر ابله خوناشام نباید عاشق دختر پریون شه تو دشمنشی الدنگ
کوک:من نمی کشمش ولی میارمش اینجا و عذابش میدم و خودتونم میتونید عذابش بدین
پدربزرگ:معامله خوبیه سریع برو
(کوک تو یه چشم به هم زدن تو خونه پشت سر ا. ت ظاهر شد)
کوک:بلند شو دختره ی عوضی زود
ا. ت:چی.. چیزی شده؟ چرا اینجوری حرف میزنی
کوک:اگر نیای خودم میبرمت
ا. ت:ا... اخه.... تا اومدم پلک بزنم توی یه قصر بزرگ بودم دوباره اون کارو کرد
صدبار گفتم اینکارو....
کوک:خفه شو حق حرف زدن نداری تعظیم کن
ا. ت:چراا چراا با من اینطوری میکنی
کوک:گفتم خفه شو دختره ی عوضی
ا. ت:خیلی بدی این از تو اینم از رییس به خاطر اینکه پدر و مادر ندارم همه باهام بدن😭فکر کردم میتونم به تو اعتماد...
پدربزرگ:مگه بخت نگفت خفه شو دختره ی هرزه
ا. ت:شما؟
پدربزرگ:من پدربزرگشم اگر انقد از دنیا بی خبری برات همه چیو توضیح میدم تو پدر و مادر داری
ا. ت:چ... چی (خشک شد)
نکنه من از خانواده خوناشامام
پدربزرگ:نخیر تو اصلا ارزش اینو نداری که خوناشام باشی دختره ی هرزه
کوک قضیه رو براش تعریف کن کل زندگیشو
کوک:بیا بریم(سرد و خشک)
ا. ت:دوباره تا پلک زدم توی یک اتاق دیگه بودیم
کوک:ببین ا. ت تو دختر شاه پریونی
ا. ت:چشش چرت و پرت نگو روانی شدی
کوک:خفه شو یادت نره من خوناشامم و در واقعه دشمن تو پس تا اخر حرفم خفه شو و هیچ زری نزن
ا. ت:.....
کوک:تو دختر شاه پریونی من خودمم تازه از این موضوع خبر دار شدم تو یک پری هستی و پدر و مادرت شاه و ملکه هستن منم یه خوناشام و پدر و مادرم ملکه و شاه هستن پری ها با خوناشام ها همیشه در جنگ و دشمنی بودن پری ها مهربون و دل پاکن و خوناشام سرد و بی رحم و این دو نسل هیچ وقت با هم کنار نیومدن تا الان دختر شاه پریون خیلی وقته گم شده و هیشکی از هویتش خبر نداشت پدر و مادر تو گرو گان ما بودن ولی سال پیش فرار کردن و به قصر شون برگشتن تو بزرگ شدی و تغییر کردی برای همین نمیتونستن پیدات کنن اینجا قصر خوناشامای و بالای تپه قصر پری ها اینجا دنیای جادو عه و تو یه دختر عادی نیستی اون گردی که از چمدونا ریخت درواقع ما چمدونا نبود از دست تو بود و من این قضیه رو فهمیدم تو پری هستی فقط حافظت رو پاک کردن من الان همه ی خاطراتتو برمیگردونم و وقتی خاطراتت برگرده تو دیگه این حسی که الان بهم داریو نداری و از من میترسی و باهام دشمن میشی
ا. ت:اما...
ادامه دارد....
کامنت
لایک
فالو
یادتون نرههه
بای گوگولیااممم
۵۹.۴k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.