عشق یک مافیا✨✨
عشق یک مافیا✨✨
پارت5🖤🖤
ویو هارام
با دیدن جیمین تو مهمونی تعجب کرو لی به خودم اومدم و به سمت جیمین هیون جین رفتم به هیون جین سلام کردم تبریک گفتم کادو شو دادم و گفت جیمین دوست قدیمیش هست.
و گفت همه باهم بریم سر یک میز نشستیم داشتیم حرف میزدیم که بورام گفت بریم برقصیم من قبول کردم رفت رو پیست و وقتی دقت میکردم من لباسم هم خیلی پوشیده تر هم خیلی خوشگل تر از بقیه دختر های داخل مهمونی بود
شروع کردیم به رقص و نگاه خیره خیلی زیادی روی خودم حس میکنم تقریبا 40مین رقصیدیم و خسته ونفس زنان برگشتیم و نشستیم میخواستم صورتمو بشورم و ارایشمو قبول تمدید کنم برای همین جای سریس بهداشتی پرسیدم و رفتم کارامو انجام دادم داشتم برمیگشتم که به دیوار کوبیده شدم دیدم یه مرد مست رو به رومه تموم وجودم و ترس برداشت داشتم میکردم به سمت اتاق های میرفت کلی جیغ و داد میکردم ولی کسی نمیشنیدی اینکه یه دفعه مرد افتاد و جیمین به جونش افتاد تا سر حد مرگ زد و به سمتم اومد دستم محکم گرفتم سرم داد کشید اینجا چیکار میکنم من بهش توضیح دادم ولی هنوز عصبانی بود بهش گفتم به تو چه ربطی دار اصلا تو چیکاره من گفت همکاره و من و با کلی سوال تعجب ول کرد.....
ویو جیمین
وقتی هارام رفت دستشویی یکی که مست بود افتاد دنبالش منم به بهونه ای جمع و ترک کردم و رفتم اون سمت ولی تا رسیدم دیدم هارام و به دیوار کوبید و هارام با کلی جیغ به سمت اتاق داشت میکرد که خون جلوی چشامو گرفت وبه سمت مرده رفتم تا سر حد مرگ زدم
(وبقیه هم که میدونید)
رفتم نشستم بهد چند ثانیه هارام هم اومد ولی ترس و تو چشماش میدیدم وقتی به صورتش نگاه میکردم دوست دارم اون لباس صورتی رنگش و ببوسم جشن تموم شد برگشتیم ولی تا صبح با فکر هارام خوابیدم و برام عجیب بود که چرا این دختر این همه برام مهم بود!!!!!!!
روز بعد
ویو هارام
بعد اینکه اومدم خونه مستقیم رفتم تو اتاقم و خوابیدم
صبح بلند شدم دیدم بابا رفته شرکت
این شرکت در اصل مال جیمین بود و بابا یکی از صدام دار های اونجا بود و بابا میگه حالا که پارک جیمین برگشته باید من مقدار صدام بابا رو اداره کنم و اون بازنشست بشه
داشتم صبحونه میخوردم که گوشیم زنگ خورد بابا بود جواب دام
هارام.. سلام بابا جونم
بیونگ.. سلام دخترم سریع بیا شرکت که میخوام صدام شرکت رو به نامت کنم
هارام.. چی بابا؟؟ چرا انقدر یهویی!!!!
بیونگ.. دخترم یه اتفاقی افتاده که بعدا بهت میگم تو بیا شرکت فقط سریع
هارام .. باشه
قط کردم و................
پایان پارت👑👑
نویسنده :بلکنزی
پارت5🖤🖤
ویو هارام
با دیدن جیمین تو مهمونی تعجب کرو لی به خودم اومدم و به سمت جیمین هیون جین رفتم به هیون جین سلام کردم تبریک گفتم کادو شو دادم و گفت جیمین دوست قدیمیش هست.
و گفت همه باهم بریم سر یک میز نشستیم داشتیم حرف میزدیم که بورام گفت بریم برقصیم من قبول کردم رفت رو پیست و وقتی دقت میکردم من لباسم هم خیلی پوشیده تر هم خیلی خوشگل تر از بقیه دختر های داخل مهمونی بود
شروع کردیم به رقص و نگاه خیره خیلی زیادی روی خودم حس میکنم تقریبا 40مین رقصیدیم و خسته ونفس زنان برگشتیم و نشستیم میخواستم صورتمو بشورم و ارایشمو قبول تمدید کنم برای همین جای سریس بهداشتی پرسیدم و رفتم کارامو انجام دادم داشتم برمیگشتم که به دیوار کوبیده شدم دیدم یه مرد مست رو به رومه تموم وجودم و ترس برداشت داشتم میکردم به سمت اتاق های میرفت کلی جیغ و داد میکردم ولی کسی نمیشنیدی اینکه یه دفعه مرد افتاد و جیمین به جونش افتاد تا سر حد مرگ زد و به سمتم اومد دستم محکم گرفتم سرم داد کشید اینجا چیکار میکنم من بهش توضیح دادم ولی هنوز عصبانی بود بهش گفتم به تو چه ربطی دار اصلا تو چیکاره من گفت همکاره و من و با کلی سوال تعجب ول کرد.....
ویو جیمین
وقتی هارام رفت دستشویی یکی که مست بود افتاد دنبالش منم به بهونه ای جمع و ترک کردم و رفتم اون سمت ولی تا رسیدم دیدم هارام و به دیوار کوبید و هارام با کلی جیغ به سمت اتاق داشت میکرد که خون جلوی چشامو گرفت وبه سمت مرده رفتم تا سر حد مرگ زدم
(وبقیه هم که میدونید)
رفتم نشستم بهد چند ثانیه هارام هم اومد ولی ترس و تو چشماش میدیدم وقتی به صورتش نگاه میکردم دوست دارم اون لباس صورتی رنگش و ببوسم جشن تموم شد برگشتیم ولی تا صبح با فکر هارام خوابیدم و برام عجیب بود که چرا این دختر این همه برام مهم بود!!!!!!!
روز بعد
ویو هارام
بعد اینکه اومدم خونه مستقیم رفتم تو اتاقم و خوابیدم
صبح بلند شدم دیدم بابا رفته شرکت
این شرکت در اصل مال جیمین بود و بابا یکی از صدام دار های اونجا بود و بابا میگه حالا که پارک جیمین برگشته باید من مقدار صدام بابا رو اداره کنم و اون بازنشست بشه
داشتم صبحونه میخوردم که گوشیم زنگ خورد بابا بود جواب دام
هارام.. سلام بابا جونم
بیونگ.. سلام دخترم سریع بیا شرکت که میخوام صدام شرکت رو به نامت کنم
هارام.. چی بابا؟؟ چرا انقدر یهویی!!!!
بیونگ.. دخترم یه اتفاقی افتاده که بعدا بهت میگم تو بیا شرکت فقط سریع
هارام .. باشه
قط کردم و................
پایان پارت👑👑
نویسنده :بلکنزی
۱.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.