@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت پنجم
آقای..:اتفاقی افتاده؟!
شایان:نه چیزی نشده از آشنایی باهاتون خوشبختم خانم صدر
ونوس:همچینین
باهاش دست دادم و سریع هولش دادم
ونوس:میشه کلید اتاقمو بگیرم
کلید اتاقمو گرفتم خواستم برم
آقای..:امشب دور هم غذا میخوریم لطفا بیاین هر دو تاتون
رفتم اتاقم لباسامو توی کمد گذاشتم همه ی وسایلمو چیدم بعدش رفتم حموم دوش گرفتم و رفتم سراغ لباسم و آرایشم
چند دقیقه بعد...
ونوس:وااااای خدایا من هنوز چیزی انتخاب نکردم اصلا بیخیال همین لباسو میپوشم میرم
خوب آماده شدم کا یهو در اتاقم در زدن
ونوس:کیه
شایان:منم درو باز کن
در باز کردم همینجوری داشت نگام میکرد
منم نگاش کردم خوشتیپ بود هاااا
شایان:خوب اومدم بگم اگه آماده ای با هم بریم
ونوس:ه.هااا آ.آ.آره آمادم میتونیم بریم
در اتاقمو بستم و با هم رفتیم
آقای..:سلام بفرمایید بشینید
خواستم بشینم که یه آقایی صندلی رو کشید عقب تا بشینم
ونوس:شما کی هستین؟
آقای..:بزارین معرفیتون کنم پسرم ایلیا
ونوس:عه سلام خوشبختم منم ونوس هستم
شایان:سلام منم شایان هستم
ایلیا دستمو گرفت و بوسید
ایلیا:شما چه خانم زیبایی هستین
ونوس:مرسی لطف دارین
نگاهی به شایان انداختم با عصبانیت به ایلیا نگاه میکرد
نشستیم و شروع به غذا خوردن کردیم
ایلیا دستشو گذاشت روی پام معذب شدم و کمی رفتم انور تر تا خواست دوباره بزار از جام بلند شدم
ونوس:من دیگه سیر شدم شماها ادامه بدین
بدو بدو رفتم بیرون قلبم داشت تند میزد
که یکی دستشو گذاشت روی دیوار و منو به دیوار جفت کرد
شایان:اون یارو اذیتت کرد آره
هولش دادم
ونوس:با تو ربطی نداره اصلا تو چیکار ای
رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم خیلی خوابم میومد چشمامو بستم و بعدش دیگه نفهمیدم چیشد
صبح>>
یکی داشت در اتاقمو میشکوند
ونوس:(جیغ)کییییییهههههه
رمان دختر مغرور
پارت پنجم
آقای..:اتفاقی افتاده؟!
شایان:نه چیزی نشده از آشنایی باهاتون خوشبختم خانم صدر
ونوس:همچینین
باهاش دست دادم و سریع هولش دادم
ونوس:میشه کلید اتاقمو بگیرم
کلید اتاقمو گرفتم خواستم برم
آقای..:امشب دور هم غذا میخوریم لطفا بیاین هر دو تاتون
رفتم اتاقم لباسامو توی کمد گذاشتم همه ی وسایلمو چیدم بعدش رفتم حموم دوش گرفتم و رفتم سراغ لباسم و آرایشم
چند دقیقه بعد...
ونوس:وااااای خدایا من هنوز چیزی انتخاب نکردم اصلا بیخیال همین لباسو میپوشم میرم
خوب آماده شدم کا یهو در اتاقم در زدن
ونوس:کیه
شایان:منم درو باز کن
در باز کردم همینجوری داشت نگام میکرد
منم نگاش کردم خوشتیپ بود هاااا
شایان:خوب اومدم بگم اگه آماده ای با هم بریم
ونوس:ه.هااا آ.آ.آره آمادم میتونیم بریم
در اتاقمو بستم و با هم رفتیم
آقای..:سلام بفرمایید بشینید
خواستم بشینم که یه آقایی صندلی رو کشید عقب تا بشینم
ونوس:شما کی هستین؟
آقای..:بزارین معرفیتون کنم پسرم ایلیا
ونوس:عه سلام خوشبختم منم ونوس هستم
شایان:سلام منم شایان هستم
ایلیا دستمو گرفت و بوسید
ایلیا:شما چه خانم زیبایی هستین
ونوس:مرسی لطف دارین
نگاهی به شایان انداختم با عصبانیت به ایلیا نگاه میکرد
نشستیم و شروع به غذا خوردن کردیم
ایلیا دستشو گذاشت روی پام معذب شدم و کمی رفتم انور تر تا خواست دوباره بزار از جام بلند شدم
ونوس:من دیگه سیر شدم شماها ادامه بدین
بدو بدو رفتم بیرون قلبم داشت تند میزد
که یکی دستشو گذاشت روی دیوار و منو به دیوار جفت کرد
شایان:اون یارو اذیتت کرد آره
هولش دادم
ونوس:با تو ربطی نداره اصلا تو چیکار ای
رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم خیلی خوابم میومد چشمامو بستم و بعدش دیگه نفهمیدم چیشد
صبح>>
یکی داشت در اتاقمو میشکوند
ونوس:(جیغ)کییییییهههههه
۳.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.