name:impugn part:14
لیا با تعجب پرسید : روان پزشک؟
ا.ت به میز رسید و بازوی اون زن و گرفت : بیا بریم... کارت دارم
خانم کاسانو لبخندی زد و با ا.ت به گوشه ای رفت
هنری : روان پزشک ؟ ... من نمیفهمم اینجا چخبره...ا.ت رفته پیش یه روان پزشک؟چرا؟
ا.ت بعد از چند دقیقه برگشت سمت میز
هنری: روان پزشک؟
ا.ت : واسه دوستم بود
لیا نگاهی به همه اشون کرد : ولی اون گفت روان پزشک تو بوده
جیمین درحالی که میدونست برای چی بوده گفت : من میدونم...چیز مهمی نیست ... انقدر گیر ندین
هنری: یعنی چی مهم نیست؟ ... روان شناسم نه ... روان پزشک جیمین...چیکار کردی که انقدر دیوونه شدی؟ ... نمیدونی روان پزشکا همه اشون یه مشت روانین ؟
جیمین نگاهی به ا.ت که سرش و انداخته بود پایین و با انگشتاش بازی میکرد کد و بعد نگاهی به پدر انداخت : من میدونم ... انقدر سرزنشش نکید...وقتی هیچکی پیشش نبوده مجبور شده...خواهش میکنم
هنری نفس عمیقی کشید : چند وقته میری؟
ا.ت با صدای ارومی گفت : فقط چند ماه اول
هنری: دیگه چرا نرفتی
ا.ت : اتفاقی نیوفتاد
هنری دستش رو روی دست ا.ت گذاشت : الان خوبی
ا.ت با چشایی که برق میزد لبخندی زد : خوبم
***
همه خوابیده بود تنها جییمن بیدار مونده بود ا.ت اینو میتونست از نوری که زیر در بود بفهمه
سمت اتاق جیمین راه افتاد و اروم در زد
جیمین : بله؟
ا.ت : میشه بیام تو؟
جیمین : بیا
ا.ت در و باز کرد و وارد شد روی جیمین که به تاج تخت تکیه داده بود دراز کشید و سرش رو دل جیمین گذاشت.
جیمین : چیزی شده؟
ا.ت : مرسی
جیمین: چرا؟
ا.ت: برای اینکه ازم دفاع کردی...جلوی بابا
جیمین دستشو توی موهای ا.ت برد و اروم ماساژداد
ا.ت سریع بلند شد و بدون توجه به اینکه روی پاهای جیمین نشسته صورت جیمین و گرفت : بیا بریم بیرون...یواشکی
.
.
.
#بی_تی_اس#کیپاپ#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#سناریپ#ویسگون#وانشات#رمان
ا.ت به میز رسید و بازوی اون زن و گرفت : بیا بریم... کارت دارم
خانم کاسانو لبخندی زد و با ا.ت به گوشه ای رفت
هنری : روان پزشک ؟ ... من نمیفهمم اینجا چخبره...ا.ت رفته پیش یه روان پزشک؟چرا؟
ا.ت بعد از چند دقیقه برگشت سمت میز
هنری: روان پزشک؟
ا.ت : واسه دوستم بود
لیا نگاهی به همه اشون کرد : ولی اون گفت روان پزشک تو بوده
جیمین درحالی که میدونست برای چی بوده گفت : من میدونم...چیز مهمی نیست ... انقدر گیر ندین
هنری: یعنی چی مهم نیست؟ ... روان شناسم نه ... روان پزشک جیمین...چیکار کردی که انقدر دیوونه شدی؟ ... نمیدونی روان پزشکا همه اشون یه مشت روانین ؟
جیمین نگاهی به ا.ت که سرش و انداخته بود پایین و با انگشتاش بازی میکرد کد و بعد نگاهی به پدر انداخت : من میدونم ... انقدر سرزنشش نکید...وقتی هیچکی پیشش نبوده مجبور شده...خواهش میکنم
هنری نفس عمیقی کشید : چند وقته میری؟
ا.ت با صدای ارومی گفت : فقط چند ماه اول
هنری: دیگه چرا نرفتی
ا.ت : اتفاقی نیوفتاد
هنری دستش رو روی دست ا.ت گذاشت : الان خوبی
ا.ت با چشایی که برق میزد لبخندی زد : خوبم
***
همه خوابیده بود تنها جییمن بیدار مونده بود ا.ت اینو میتونست از نوری که زیر در بود بفهمه
سمت اتاق جیمین راه افتاد و اروم در زد
جیمین : بله؟
ا.ت : میشه بیام تو؟
جیمین : بیا
ا.ت در و باز کرد و وارد شد روی جیمین که به تاج تخت تکیه داده بود دراز کشید و سرش رو دل جیمین گذاشت.
جیمین : چیزی شده؟
ا.ت : مرسی
جیمین: چرا؟
ا.ت: برای اینکه ازم دفاع کردی...جلوی بابا
جیمین دستشو توی موهای ا.ت برد و اروم ماساژداد
ا.ت سریع بلند شد و بدون توجه به اینکه روی پاهای جیمین نشسته صورت جیمین و گرفت : بیا بریم بیرون...یواشکی
.
.
.
#بی_تی_اس#کیپاپ#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#سناریپ#ویسگون#وانشات#رمان
۶.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.