"کتابخانه عشق"
"کتابخانه عشق"
part⁸
یونا:مگه عروسکه؟..الان دست و پاهاش از جاش درمیان ولش کن
تهیونگ:نه اینطور نمیشه
یونا: مگه تا حالا چند تا بچه بزرگ کردی
تهیونگ:خود تو رو من بزرگ کردم پس ولش کن
یونا:آها پس من چند سالمه
تهیونگ:فکر کنم اندازه مامان بزرگِ بابام
یونا:هی دلت میخواد بمیری؟
تهیونگ:هنوز واسه مرگ زودمه
همش اون یوری رو میکشید سمتش ولی من هم کم نمیاوردم و خواهرش رو سمت خودم میکشیدم که آخر سر گریه کرد
یونا:بلاخره راضی شدی؟
با ترس گفت
تهیونگ:وای خدا
یونا: چیه
تهیونگ:یوری اگه گریه کنه نمیشه ساکتش کرد
یونا:پس الان چیکار کنیم!!
یونا:همش تقصیر توعه که بچه گریه کرد
تهیونگ:چرا من؟
یونا:اگه حسادت تو نبود الان داشت میخندید
تهیونگ:حسادت؟
یونا:آره از اینکه خواهرت بغلم بود حسودیت شد
نیشخندی زد
تهیونگ:تو کی هستی که بخوام بهت حسادت کنم
چشم غره رفتم و گفتم
یونا:حداقل برو شیرشو بیار
تهیونگ:شیرش کجاست
یونا:اونجا رو مبله
رفت و آورد و بعد از کلی دردسر خوابوندیمش...نگاهم به تهیونگ خورد که بیخیال یه جا نشسته بود
یونا:هی تو
تهیونگ:چته
یونا:چرا یهو همچین کردی؟
تهیونگ:چیکار
یونا:باهام سرد شدی
تهیونگ:چرا باید با کسی که هیچ رابطه ای باهاش ندارم سرد شم؟
یونا:راستشو بهم بگو
با حالتی جدی و تقریباً عصبانی گفت
تهیونگ:چرا با آبروم بازی میکنی و یه جوری رفتار میکنی که انگار از همه چی بی خبری؟
یونا:چی میگی
part⁸
یونا:مگه عروسکه؟..الان دست و پاهاش از جاش درمیان ولش کن
تهیونگ:نه اینطور نمیشه
یونا: مگه تا حالا چند تا بچه بزرگ کردی
تهیونگ:خود تو رو من بزرگ کردم پس ولش کن
یونا:آها پس من چند سالمه
تهیونگ:فکر کنم اندازه مامان بزرگِ بابام
یونا:هی دلت میخواد بمیری؟
تهیونگ:هنوز واسه مرگ زودمه
همش اون یوری رو میکشید سمتش ولی من هم کم نمیاوردم و خواهرش رو سمت خودم میکشیدم که آخر سر گریه کرد
یونا:بلاخره راضی شدی؟
با ترس گفت
تهیونگ:وای خدا
یونا: چیه
تهیونگ:یوری اگه گریه کنه نمیشه ساکتش کرد
یونا:پس الان چیکار کنیم!!
یونا:همش تقصیر توعه که بچه گریه کرد
تهیونگ:چرا من؟
یونا:اگه حسادت تو نبود الان داشت میخندید
تهیونگ:حسادت؟
یونا:آره از اینکه خواهرت بغلم بود حسودیت شد
نیشخندی زد
تهیونگ:تو کی هستی که بخوام بهت حسادت کنم
چشم غره رفتم و گفتم
یونا:حداقل برو شیرشو بیار
تهیونگ:شیرش کجاست
یونا:اونجا رو مبله
رفت و آورد و بعد از کلی دردسر خوابوندیمش...نگاهم به تهیونگ خورد که بیخیال یه جا نشسته بود
یونا:هی تو
تهیونگ:چته
یونا:چرا یهو همچین کردی؟
تهیونگ:چیکار
یونا:باهام سرد شدی
تهیونگ:چرا باید با کسی که هیچ رابطه ای باهاش ندارم سرد شم؟
یونا:راستشو بهم بگو
با حالتی جدی و تقریباً عصبانی گفت
تهیونگ:چرا با آبروم بازی میکنی و یه جوری رفتار میکنی که انگار از همه چی بی خبری؟
یونا:چی میگی
۲۳۷
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.