قصه
چندوقت پیش خانمی حدودا 31 یا 32 ساله برای مشاوره به من مراجعه کرد. ایشان از افسردگی و اضطراب و اعتمادبه نفس پایین شکایت داشتند. این افسردگی و غمش را ناشی از ازدواج میدانست و میگفت: «قبل از این در خانه پدری شاد، سرزنده و پرانرژی بودم و هیچ مشکلی به جز محدودیتهای خانوادهام نداشتم ولی امروز به جایی رسیدهام که هر روز در خانه مینشینم و گریه میکنم.» از این خانم خواستم برایم از همسرش و ازدواجش تعریف کند.
همسرم است یا پدرم؟
حدودا 21 ساله بودم که با مجید از طریق خانوادهها آشنا شدیم. او تاجر موفقی در خارج از ایران بود كه مرتب در حال رفت و آمد بین ایران و اروپا بود. البته آن زمان چند وقتی ميشد که ساکن اروپا شده بود ولی تصمیم داشت برای ازدواج به ایران بیاید. مجید مردی 41 ساله، متشخص و با وضع مالی خوبي بود. رفت و آمدها که شروع شد، خانوادهام به شدت مشتاق ازدواج من با او شدند. من هم كه در آن زمان دختری بیتجربه بودم، مجید اولین مردی بود که به طور جدی پا به زندگی من گذاشته بود و تا قبل از او پيش نيامده بود كه با پسری بهطور جدی صحبت کنم و خیلی درکی از ازدواج نداشتم. فقط همین را میفهمیدم که میتوانم به مجید به عنوان مرد زندگی نگاه کنم و او تکیهگاه خوبی برایم خواهد بود. آن زمان دانشجو بودم و وقتی یکسال بعد از ازدواج درسم تمام شد دیگر به دنبال ادامه تحصیل نرفتم.
همسرم است یا پدرم؟
حدودا 21 ساله بودم که با مجید از طریق خانوادهها آشنا شدیم. او تاجر موفقی در خارج از ایران بود كه مرتب در حال رفت و آمد بین ایران و اروپا بود. البته آن زمان چند وقتی ميشد که ساکن اروپا شده بود ولی تصمیم داشت برای ازدواج به ایران بیاید. مجید مردی 41 ساله، متشخص و با وضع مالی خوبي بود. رفت و آمدها که شروع شد، خانوادهام به شدت مشتاق ازدواج من با او شدند. من هم كه در آن زمان دختری بیتجربه بودم، مجید اولین مردی بود که به طور جدی پا به زندگی من گذاشته بود و تا قبل از او پيش نيامده بود كه با پسری بهطور جدی صحبت کنم و خیلی درکی از ازدواج نداشتم. فقط همین را میفهمیدم که میتوانم به مجید به عنوان مرد زندگی نگاه کنم و او تکیهگاه خوبی برایم خواهد بود. آن زمان دانشجو بودم و وقتی یکسال بعد از ازدواج درسم تمام شد دیگر به دنبال ادامه تحصیل نرفتم.
۷۸۶
۱۰ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.