سناریو درخواستی
#سناریو_درخواستی
موضوع«وقتی زمستونه و تو هودی اونو پوشیدی و صبح بیدارشد دید داری با هودیش برف بازی میکنی»
بلوبری: داشتی با یونتان بازی میکردی تا خودتو سرگرم کنی که نری بیرون،چون تهیونگ گفته بود اگه بری بیرون باهات نمیاد برف بازی. از این رفتار کیوتش خندت گرفت که یونتان نگات کرد،سرتو چرخوندی و نگاش کردی
𝐚.𝐭:هومم؟
که یهو پارس کرد که صدای در اومد،یونتان با عجله رفت سمت در برگشتم و نگاه کردم،که دیدم تهیونگه
𝐚.𝐭:سلامم ددی
که با خنده نگات کرد،گفت
𝐓𝐚𝐞:بیبی من چطوره؟
که با حالت بچگونه گفتی
𝐚.𝐭:خب میدونی بیبیت دلش برف بازی میخواد
که نگات کردو گفت
𝐓𝐚𝐞:عاممم ا/ت ببخشید ولی من خیلی خستم بزاریم واسه فردا؟
از اونجایی که خستگی داشت از همجاش میزد بیرون، قبول کردی
𝐚.𝐭:باشهه ولی فردا حتما بریمم
با لبخند بیجون نگات کردو گفت
𝐓𝐚𝐞:بریم بخوابیم عسلم؟
سرتو تکون دادی و به سمت اتاق حرکت کردین
از خواب پریدی،ساعت 4صبح بود که دیدی دوباره آسمون شروع به باریدن برف کرد
دنبال هودیهات بودی که یادت اومد همشون جا مونده بود خونه مامانت..پس رفتی هودی تهیونگ رو پوشیدی،و رفتی تو حیاط عمارتتون؛داشتی برف بازی میکردی که تهیونگ با صورت پف کرده و خوابالو اومد پیشت
𝐓𝐚𝐞:شیطون نتونستی صبر کنیی
با خنده بو*سش کردی و گفتی
𝐚.𝐭:ببخشید ته ته
نزدیکت شدو پیشونیتو بو*سید
بخشیدمت ا/تیی:𝐓𝐚𝐞
-
بلوبری: اومده بودین بوسان تا به مامان و بابات سربزنین،که با اسرار های مامانت موندین؛برف داشت زمینو مثل قند سفید میکرد. داشتی از پشت پنجره به گوله های برف نگاه میکردی که نگاهت افتاد به جونگکوکی که داره بهت با لبخند نگاه میکنه
𝐤𝗼𝗼𝐤:نمیای بغل کوکیت؟
با خنده بهش نگاه کردی و گفتی
𝐚.𝐭:نه نمیاممم
که بهت با اخم نگاه کرد و گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:پس من برم دخترای دیگه رو بغل کنم؟آره؟
که با عجله رفتی سمتش و با حالت اعتراضانه گفتی
𝐚.𝐭:یاااا غلط کردی بری پیش دخترای دیگهه
که با قهقهه زدن گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:باشه باشه حالا بیا بغلم
و رفتی بغلش...
که یهو از خواب پریدی،عرق کرده بودیو نفس نفس میزدی؛رفتی سمت پنجره و پنجره رو باز کردی،بخاطر هوای سرد بیرون گرمای بدنت داشت از بین میرفت؛دیگه کاملا سردت شده بود. با نیشخند رفتی سمت چمدون کوک و هودیشو برداشتی و پوشیدی،و آروم آروم رفتی تو حیاط.
𝐚.𝐭:واهایی خدااا چقدر برفهه
داشتی گوله های برف درست میکردی که یکی گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:گرفتمت دزد کوچولو
با استرس برگشتی سمتش گفتی
𝐚.𝐭:کوک
که با قهقهه زدن نگات کرد و گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:جونم؟
برای جونم گفتنش دلت ضعف رفت و گفتی
𝐚.𝐭:بیا برف بازییی
با تعجب و خنده نگات کرد
𝐤𝗼𝗼𝐤:باشه بیب
امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
نظر؟
موضوع«وقتی زمستونه و تو هودی اونو پوشیدی و صبح بیدارشد دید داری با هودیش برف بازی میکنی»
بلوبری: داشتی با یونتان بازی میکردی تا خودتو سرگرم کنی که نری بیرون،چون تهیونگ گفته بود اگه بری بیرون باهات نمیاد برف بازی. از این رفتار کیوتش خندت گرفت که یونتان نگات کرد،سرتو چرخوندی و نگاش کردی
𝐚.𝐭:هومم؟
که یهو پارس کرد که صدای در اومد،یونتان با عجله رفت سمت در برگشتم و نگاه کردم،که دیدم تهیونگه
𝐚.𝐭:سلامم ددی
که با خنده نگات کرد،گفت
𝐓𝐚𝐞:بیبی من چطوره؟
که با حالت بچگونه گفتی
𝐚.𝐭:خب میدونی بیبیت دلش برف بازی میخواد
که نگات کردو گفت
𝐓𝐚𝐞:عاممم ا/ت ببخشید ولی من خیلی خستم بزاریم واسه فردا؟
از اونجایی که خستگی داشت از همجاش میزد بیرون، قبول کردی
𝐚.𝐭:باشهه ولی فردا حتما بریمم
با لبخند بیجون نگات کردو گفت
𝐓𝐚𝐞:بریم بخوابیم عسلم؟
سرتو تکون دادی و به سمت اتاق حرکت کردین
از خواب پریدی،ساعت 4صبح بود که دیدی دوباره آسمون شروع به باریدن برف کرد
دنبال هودیهات بودی که یادت اومد همشون جا مونده بود خونه مامانت..پس رفتی هودی تهیونگ رو پوشیدی،و رفتی تو حیاط عمارتتون؛داشتی برف بازی میکردی که تهیونگ با صورت پف کرده و خوابالو اومد پیشت
𝐓𝐚𝐞:شیطون نتونستی صبر کنیی
با خنده بو*سش کردی و گفتی
𝐚.𝐭:ببخشید ته ته
نزدیکت شدو پیشونیتو بو*سید
بخشیدمت ا/تیی:𝐓𝐚𝐞
-
بلوبری: اومده بودین بوسان تا به مامان و بابات سربزنین،که با اسرار های مامانت موندین؛برف داشت زمینو مثل قند سفید میکرد. داشتی از پشت پنجره به گوله های برف نگاه میکردی که نگاهت افتاد به جونگکوکی که داره بهت با لبخند نگاه میکنه
𝐤𝗼𝗼𝐤:نمیای بغل کوکیت؟
با خنده بهش نگاه کردی و گفتی
𝐚.𝐭:نه نمیاممم
که بهت با اخم نگاه کرد و گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:پس من برم دخترای دیگه رو بغل کنم؟آره؟
که با عجله رفتی سمتش و با حالت اعتراضانه گفتی
𝐚.𝐭:یاااا غلط کردی بری پیش دخترای دیگهه
که با قهقهه زدن گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:باشه باشه حالا بیا بغلم
و رفتی بغلش...
که یهو از خواب پریدی،عرق کرده بودیو نفس نفس میزدی؛رفتی سمت پنجره و پنجره رو باز کردی،بخاطر هوای سرد بیرون گرمای بدنت داشت از بین میرفت؛دیگه کاملا سردت شده بود. با نیشخند رفتی سمت چمدون کوک و هودیشو برداشتی و پوشیدی،و آروم آروم رفتی تو حیاط.
𝐚.𝐭:واهایی خدااا چقدر برفهه
داشتی گوله های برف درست میکردی که یکی گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:گرفتمت دزد کوچولو
با استرس برگشتی سمتش گفتی
𝐚.𝐭:کوک
که با قهقهه زدن نگات کرد و گفت
𝐤𝗼𝗼𝐤:جونم؟
برای جونم گفتنش دلت ضعف رفت و گفتی
𝐚.𝐭:بیا برف بازییی
با تعجب و خنده نگات کرد
𝐤𝗼𝗼𝐤:باشه بیب
امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
نظر؟
۱۴.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.