فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆¹³
$: کجا گذاشتیش؟(عصبی)
چشمامو به اطراف چرخوندم گفتم: +: متوجه...ح...حرفتون نمیشم.
جونگکوک همون طور که گوشیشو توی دستاش گرفته بود خیلی ریلکس بهم پوزخند زد و زیر گفت:
_:...هه.(پوزخند)آره حتما.
#رامونا
دخترک وقتی حرف پسر بی حس روبهروشو شنید، یکم احساس عصبانیت و در کنار اون حس، احساس ترس کرد.
همه کسایی که اونجا بودن برعلیه اون بودن.
پس با استرس گفت:
+:ولی من وا...قعا متوجه ننشدم.
پسرک این دفعه برای لحظهای حس کرد که اون واقعا خیلی میتونه احمق باشه که دلیل عصبانیت پدر و برادرش راجب اونو ندونه.
جیمین که از کوره در رفت با حرص و عصبانیت گفت:
÷: خودتو به اون راه نزن دختره ی هرزه! بگو کدوم گوری انداختیش!
جونگکوک وقتی داداشش به اون دختره کوچولوی ضعیف گفت هرزه، نیم نگاهی به داداشش از سمت گوشیش انداخت و بعد هم به دختر ترسیده و وحشتزده کوچولوی روبه روش انداخت.
همون طوری به چهره مظلوم دخترک چشم دوخت. حتی خودش هم نمیدونست توی دلش چه خبر شده. یه حسی بهش میگفت که پدر و برادرش اشتباه میکنن و اون یه معمور پلیس و یا نفوذی نیست.
آقای جئون سمت دخترکی که از ترس با چشمای گرد و براقش بهشون نگاه میکرد و میلرزید پا تند کرد.
ضربه ی دستی که از طرف جئون به صورتش خورد باعث شد تعادلش رو از دست بده روی زمین بیوفته.
$: د بنال دیکه دختره ی بی چشم و رو!
دخترک با چشمان گریون و بغض به التماس به جئون نگاه میکرد.
گفت: +: قسم میخورم که من چیزی رو ندزدیدم.
جونگکوک با سیلی که پدرش به اون فرشته کوچولو زده بود، ناخداگاه اخم کرد. بعد خیلی ریلکس گفت:
_: پس با اون شیشه های جیماریجوانا چیکار کردی!؟
دخترک قبلا درس شیمی رو میپرستید. کل جدول مندلیف رو حفظ بود. پس خوب میدونست که اون مادهای که دارن راجبش حرف میزنن حر قطرش چقدر گرون قیمته. ماده ی خام سبز رنگ گیاه ماریجوانا که حالت اسیدی داشت.
هر شیشه مقدار کمی ماده داشت، ولی هر کدوم هم ارزش خییلی بالایی داشت.
دخترک زبون باز کرد که از خودش دفاع کنه که جئون داد زد:
$: نگهبان!
دوتا از نگهبانا با سرعت ووارد اتاق شدن.
نگهبان: بله قربان.
$: سریع گم میشید میرید کل اتاق اون دختره احمقو میگردید ببینید اونو کجا گذاشته!
بعد هم موهای دخترک رو کشید و بلندش کرد و دنبال خودش کشوند سمت اتاقش.
جیمین هم پاشد رفت پیششون. ولی جونگکوک بدون توجه به هیچ چیزی سرجاش نشسته بود. میدونست که کمبودن حتی یدونه از اون شیشه ها چقدر میتونه معامله رو خراب کنه. ولی بازم خودشو عقب کشید و اهمیت نداد.
$: خوب همه جارو بگردین!
یکی از نگهبانا پاش خودر به صندلی اون جایهجا شد.
چشم جئون به جای سبزرنگ روی زمین افتاد که انگاری مخفی شده بود.
ادامشتویکامتاسجانمیشه.🔪
$: کجا گذاشتیش؟(عصبی)
چشمامو به اطراف چرخوندم گفتم: +: متوجه...ح...حرفتون نمیشم.
جونگکوک همون طور که گوشیشو توی دستاش گرفته بود خیلی ریلکس بهم پوزخند زد و زیر گفت:
_:...هه.(پوزخند)آره حتما.
#رامونا
دخترک وقتی حرف پسر بی حس روبهروشو شنید، یکم احساس عصبانیت و در کنار اون حس، احساس ترس کرد.
همه کسایی که اونجا بودن برعلیه اون بودن.
پس با استرس گفت:
+:ولی من وا...قعا متوجه ننشدم.
پسرک این دفعه برای لحظهای حس کرد که اون واقعا خیلی میتونه احمق باشه که دلیل عصبانیت پدر و برادرش راجب اونو ندونه.
جیمین که از کوره در رفت با حرص و عصبانیت گفت:
÷: خودتو به اون راه نزن دختره ی هرزه! بگو کدوم گوری انداختیش!
جونگکوک وقتی داداشش به اون دختره کوچولوی ضعیف گفت هرزه، نیم نگاهی به داداشش از سمت گوشیش انداخت و بعد هم به دختر ترسیده و وحشتزده کوچولوی روبه روش انداخت.
همون طوری به چهره مظلوم دخترک چشم دوخت. حتی خودش هم نمیدونست توی دلش چه خبر شده. یه حسی بهش میگفت که پدر و برادرش اشتباه میکنن و اون یه معمور پلیس و یا نفوذی نیست.
آقای جئون سمت دخترکی که از ترس با چشمای گرد و براقش بهشون نگاه میکرد و میلرزید پا تند کرد.
ضربه ی دستی که از طرف جئون به صورتش خورد باعث شد تعادلش رو از دست بده روی زمین بیوفته.
$: د بنال دیکه دختره ی بی چشم و رو!
دخترک با چشمان گریون و بغض به التماس به جئون نگاه میکرد.
گفت: +: قسم میخورم که من چیزی رو ندزدیدم.
جونگکوک با سیلی که پدرش به اون فرشته کوچولو زده بود، ناخداگاه اخم کرد. بعد خیلی ریلکس گفت:
_: پس با اون شیشه های جیماریجوانا چیکار کردی!؟
دخترک قبلا درس شیمی رو میپرستید. کل جدول مندلیف رو حفظ بود. پس خوب میدونست که اون مادهای که دارن راجبش حرف میزنن حر قطرش چقدر گرون قیمته. ماده ی خام سبز رنگ گیاه ماریجوانا که حالت اسیدی داشت.
هر شیشه مقدار کمی ماده داشت، ولی هر کدوم هم ارزش خییلی بالایی داشت.
دخترک زبون باز کرد که از خودش دفاع کنه که جئون داد زد:
$: نگهبان!
دوتا از نگهبانا با سرعت ووارد اتاق شدن.
نگهبان: بله قربان.
$: سریع گم میشید میرید کل اتاق اون دختره احمقو میگردید ببینید اونو کجا گذاشته!
بعد هم موهای دخترک رو کشید و بلندش کرد و دنبال خودش کشوند سمت اتاقش.
جیمین هم پاشد رفت پیششون. ولی جونگکوک بدون توجه به هیچ چیزی سرجاش نشسته بود. میدونست که کمبودن حتی یدونه از اون شیشه ها چقدر میتونه معامله رو خراب کنه. ولی بازم خودشو عقب کشید و اهمیت نداد.
$: خوب همه جارو بگردین!
یکی از نگهبانا پاش خودر به صندلی اون جایهجا شد.
چشم جئون به جای سبزرنگ روی زمین افتاد که انگاری مخفی شده بود.
ادامشتویکامتاسجانمیشه.🔪
۱۱.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.