فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆²⁹
ساعت: ⁰⁹:⁰⁹ a.m.
آروم چشماشو باز کرد. اولش دیدش تار بود؛ ولی بعدش آروم آروم به شخص روبهروش خیره شد.
به چشمای بسته شخص مقابلش خیره شد. موهاشو از جلوی دید پسر کنار زد تا واضح تر اونو ببینه.
در همین هین چشمای اون هم باز شد. بدون هیچ حرفی با هم چشم تو چشم شدن. لباشون صحبت نمیکرد؛ با چشماشون با هم حرف میزدن.
همون طور که کنار هم روی بالش روبهروی هم بودن، پسرک خواست حرف بزنه. ولیییی در باز شد.
÷: یااا جونگکو....عاااا خوابی؟
جونگکوک رو به ا.ت سمت در خوابیده بود و ا.ت روبهروش بود. با صدای جیمین از تخت رفت پایین و زیر تخت دراز کشید.
_: عاا هیونگ!*بلند* خدالعنتت کنه!*آروم*
÷: چطوری؟ بابا میگفت دیشب حالا بد شده بود.
_: آره آره خوبم.
برای اینکه جیمین نیاد نزدیک تخت که ا.ت رو ببینه جونگکوک سریع از روی تخت بلند شد و یه تیشرت تنش کرد.
_: بریم بیرون.
÷: پاشو تنبل.
رفتن بیرون. دخترک نفس عمیق کشید و سریع از روی زمین پاشد و رفت بیرون از اتاق جونگکوک.
رفت توی اتاق خودش. به محض اینکه روی صندلی اتاقش نشست در باز شد.
×: ا.ت یییی!
+: اونی رز!!!
×: پاشو بریم بیرون صبحونه آماده کردن.
+: اوکی تو برو منم میام.
رفت بیرون. یکم به خودم رسیدم و منم رفتم. همه سر میز نشسته بودن. دقیقا روبهروی جونگکوک نشستم.
€:تونستی دیشب راحت بخوابم جونگکوک؟
_: آره اتفاقا دیشب به راحت ترین شکل ممکن هم خوابیدم .
بعد از حرفش ریز نگاهی به دخترک روبهردش انداخت.
€: خوبه.....
+: من دیگه برم آماده شم میرم شرکت ممنونم.
_: وایسا منم میخوام بیام راننده خبر نکن خودم میبرمت.
+: باشه.
سلام بچهها
ببخشید بعد چند روز اومدم و این پارت رو خیلی کم گذاشتم🦝🤍
از فردا جبران میکنم😉❣
ساعت: ⁰⁹:⁰⁹ a.m.
آروم چشماشو باز کرد. اولش دیدش تار بود؛ ولی بعدش آروم آروم به شخص روبهروش خیره شد.
به چشمای بسته شخص مقابلش خیره شد. موهاشو از جلوی دید پسر کنار زد تا واضح تر اونو ببینه.
در همین هین چشمای اون هم باز شد. بدون هیچ حرفی با هم چشم تو چشم شدن. لباشون صحبت نمیکرد؛ با چشماشون با هم حرف میزدن.
همون طور که کنار هم روی بالش روبهروی هم بودن، پسرک خواست حرف بزنه. ولیییی در باز شد.
÷: یااا جونگکو....عاااا خوابی؟
جونگکوک رو به ا.ت سمت در خوابیده بود و ا.ت روبهروش بود. با صدای جیمین از تخت رفت پایین و زیر تخت دراز کشید.
_: عاا هیونگ!*بلند* خدالعنتت کنه!*آروم*
÷: چطوری؟ بابا میگفت دیشب حالا بد شده بود.
_: آره آره خوبم.
برای اینکه جیمین نیاد نزدیک تخت که ا.ت رو ببینه جونگکوک سریع از روی تخت بلند شد و یه تیشرت تنش کرد.
_: بریم بیرون.
÷: پاشو تنبل.
رفتن بیرون. دخترک نفس عمیق کشید و سریع از روی زمین پاشد و رفت بیرون از اتاق جونگکوک.
رفت توی اتاق خودش. به محض اینکه روی صندلی اتاقش نشست در باز شد.
×: ا.ت یییی!
+: اونی رز!!!
×: پاشو بریم بیرون صبحونه آماده کردن.
+: اوکی تو برو منم میام.
رفت بیرون. یکم به خودم رسیدم و منم رفتم. همه سر میز نشسته بودن. دقیقا روبهروی جونگکوک نشستم.
€:تونستی دیشب راحت بخوابم جونگکوک؟
_: آره اتفاقا دیشب به راحت ترین شکل ممکن هم خوابیدم .
بعد از حرفش ریز نگاهی به دخترک روبهردش انداخت.
€: خوبه.....
+: من دیگه برم آماده شم میرم شرکت ممنونم.
_: وایسا منم میخوام بیام راننده خبر نکن خودم میبرمت.
+: باشه.
سلام بچهها
ببخشید بعد چند روز اومدم و این پارت رو خیلی کم گذاشتم🦝🤍
از فردا جبران میکنم😉❣
۵.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.