رمان عشق لجباز من

پارت 23

من:واقعا اینقدر حساسه🤐
مهدیس:بله ولی یه کوچولو برات میگیم یه شرطی که بهش نگی
پانیذ:تو کل زندگیش یه رل داشته که بهش خیانت میکنه
مهدیس:به بدترین شکل ممکن حالش بد میشه و تا یک سال سرد و خشن میشه دقیقا تا وقتی که تو نیومده بودی اصن قبل اومدن تو ما ازش میترسیدیم
من:واییییی فکر نمیکردم اینقدر مشکل داشته باشه و ناراحتی🥲
پانیذ:حالا به روی خودت نیار که میدونی نصفت میکنه😂
مهدیس:نه بابا کاریش نداره این خانمشه عزیزشه همسر اینده اشه😂
من:خفههههه
پانیذ:ولی منم فکر نمیکنم به تو کاری داشته باشه به خاطر اینکه تو دوردونه شی بعد تازه از وقتی تو برگشتی عوض شده بی دلیل که نیس
مهدیس:حالا جالبه اینا از بچگی باهم نمی ساختن الان گیر هم افتادن😁
من:فک نکنم وایییی خیلی خوابم میاد ول کنید دیگه ساعت 2 صبحه
گرفتیم خوابیدیم

صبح

پاشیدیم رفتیم باز کنار ساحل
عسل:دیانا بستنی میخوری برات بگیرم؟
من:اره بگیر😁
دنبال ارسلان میگشتم دیدم یه گوشه تنها واسه خودش نشسته بود از یه طرف نمیخواستم مزاحمش بشم از یه طرف دوس نداشتم تنها باشه😶
رفتم پیشش
من:اجازه میدی پیشت بشینم؟
ارسلان:بیا بشین😶

#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان