فن فیک مایکی پارت۲
اینم پارت ۲
وارد دانشگاه شدم و زنگ استراحت بود چون اولین بارم بود اومدم دانشگاه ترسیدم که مدیر چیزی بگه
بیحال داشتم به زمین نگاه میکردم و آروم راه میرفتم که یاد تتوی پشت گردن مایکی افتادم خیلی آشنا بود
همینطور فکر میکردم که یهو یچیزی افتاد روم و افتادم زمین
ا/ت:اخخخ...هی چته
؟؟:شرمنده فقط دلم برات تنگ شده بوووود
ا/ت:آنا!تویی؟
آنا:آره باباااا دوست صمیمی خودتم نمیشناسی خیلی اسکلی
ا/ت:شرمنده
انا:ببینم چیزی شده؟
ا/ت:ها!چی؟...نه بابا اوکیم
انا: اهااا راستی دیشب اخبار رو دیدی؟
ا/ت:نه بخاطر ناپدریم و نامادریم میترسم برم تو پذیرایی ازم کار بکشن
انا:عجبببب
ا/ت:آره...حالا مگه چی بود
انا:دوباره درباره گروه بونتن بود
ا/ت: بونتن؟
انا:دختر مگه آلزایمر گرفتی چه مرگته همون گروه خلافکارا
ا/ت: صب کن ببینم...میگم عضای اون گروه همه این رو تتو کرده بودن(*کشیدن نماد گروه بونتن رو دفتر)
انا:آره چطور؟
ا/ت:(*یکم ترسیده)ه..هیچی فقط خواستم مطمعن شم
انا:اهااا..ولی خیلییییی عضاشون کراش بودن مخصوصا اون مو صورتیه که ماسک زده بود چشماشم آب.. هی مطعنی خوبی؟
ا/ت:(*کمی ترسیده به زمین نگاه میکنه)ا..اره خوبم باور کن
انا:چرا حس میکنم خوب نیستی؟(*انا ا/ت رو بغل میکنه)ببین من بهترین دوستم اگه چیزی شده بهم بگو
ا/ت:خ..خوووب
(*وقت استراحت تموم شد)
انا:انگار وقت تمومه... خوب ولش بعد دانشگاه میام خونتون بگو
ا/ت:باشه
بعد دانشگاه:
یکم کوتاه بود ولی خو
اگه پارت بعدی رو خواستین بگین فعلا بای
وارد دانشگاه شدم و زنگ استراحت بود چون اولین بارم بود اومدم دانشگاه ترسیدم که مدیر چیزی بگه
بیحال داشتم به زمین نگاه میکردم و آروم راه میرفتم که یاد تتوی پشت گردن مایکی افتادم خیلی آشنا بود
همینطور فکر میکردم که یهو یچیزی افتاد روم و افتادم زمین
ا/ت:اخخخ...هی چته
؟؟:شرمنده فقط دلم برات تنگ شده بوووود
ا/ت:آنا!تویی؟
آنا:آره باباااا دوست صمیمی خودتم نمیشناسی خیلی اسکلی
ا/ت:شرمنده
انا:ببینم چیزی شده؟
ا/ت:ها!چی؟...نه بابا اوکیم
انا: اهااا راستی دیشب اخبار رو دیدی؟
ا/ت:نه بخاطر ناپدریم و نامادریم میترسم برم تو پذیرایی ازم کار بکشن
انا:عجبببب
ا/ت:آره...حالا مگه چی بود
انا:دوباره درباره گروه بونتن بود
ا/ت: بونتن؟
انا:دختر مگه آلزایمر گرفتی چه مرگته همون گروه خلافکارا
ا/ت: صب کن ببینم...میگم عضای اون گروه همه این رو تتو کرده بودن(*کشیدن نماد گروه بونتن رو دفتر)
انا:آره چطور؟
ا/ت:(*یکم ترسیده)ه..هیچی فقط خواستم مطمعن شم
انا:اهااا..ولی خیلییییی عضاشون کراش بودن مخصوصا اون مو صورتیه که ماسک زده بود چشماشم آب.. هی مطعنی خوبی؟
ا/ت:(*کمی ترسیده به زمین نگاه میکنه)ا..اره خوبم باور کن
انا:چرا حس میکنم خوب نیستی؟(*انا ا/ت رو بغل میکنه)ببین من بهترین دوستم اگه چیزی شده بهم بگو
ا/ت:خ..خوووب
(*وقت استراحت تموم شد)
انا:انگار وقت تمومه... خوب ولش بعد دانشگاه میام خونتون بگو
ا/ت:باشه
بعد دانشگاه:
یکم کوتاه بود ولی خو
اگه پارت بعدی رو خواستین بگین فعلا بای
۳.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.