فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part¹
ویو ا.ت
سلام من کیم ا.ت هستم و وقتی که ۳ سالم بود پدرومادر رو توی تصادف از دست دادم و بعد کسی از اعضای خانوادم راضی نشدن که منو پیش خودشون نگه دارن و منو دادن به یتیم خونه و تا۱۳ سالگی توی یتیم بودم تا اینکه یه زوج آمدن و منو به فرزند خونده ای خودشون قبول کردن من خیلی خوشحال بودام که قراره از این جهنم برم برای همین هر چه زود تر وسایلمو جمع کردم تا باهاشون برم خیلی هیجان زده بودم بعد از تمام دوستام خداحافظی کردم و باهاشون سوار ماشین شدم و باهاشون رفتم بعد از ده دیقه از شهر خارج شدیم فکر کردم که لابد خونشون بیرون شهر بعد از یه ربع رانندگی رسیدم به یه خونه ای خیلی قشنگ خونه ای خیلی قشنگ بود خیلی هیجان داشتم که قراره توی خونه ای به این زیبای زندگی کنم درسته از شهر دوره اما به قراره که من توی جایی خیلی زیبا بزرگ بشم و این منو خیلی خوشحال میکرد بعد از ماشین پیاده شدم و مرد ناپدری میشد کمک کرد که وسایلمو ببرم توی خونه نامادریم هم باهامون آمد توی خونه توی خونه از بیرونش قشنگ تر بود و این منو بیشتر هیجان زده میکرد بعد اتاقمو نشونم دادم و وسایلمو چیدم و رفتم پایین که بهم گفتند میخواند بهم جیزی بگند منم رفتم کنارشون نشستم تا به حرفاشون گوش کنم که یدفعه بهم گفت...
part¹
ویو ا.ت
سلام من کیم ا.ت هستم و وقتی که ۳ سالم بود پدرومادر رو توی تصادف از دست دادم و بعد کسی از اعضای خانوادم راضی نشدن که منو پیش خودشون نگه دارن و منو دادن به یتیم خونه و تا۱۳ سالگی توی یتیم بودم تا اینکه یه زوج آمدن و منو به فرزند خونده ای خودشون قبول کردن من خیلی خوشحال بودام که قراره از این جهنم برم برای همین هر چه زود تر وسایلمو جمع کردم تا باهاشون برم خیلی هیجان زده بودم بعد از تمام دوستام خداحافظی کردم و باهاشون سوار ماشین شدم و باهاشون رفتم بعد از ده دیقه از شهر خارج شدیم فکر کردم که لابد خونشون بیرون شهر بعد از یه ربع رانندگی رسیدم به یه خونه ای خیلی قشنگ خونه ای خیلی قشنگ بود خیلی هیجان داشتم که قراره توی خونه ای به این زیبای زندگی کنم درسته از شهر دوره اما به قراره که من توی جایی خیلی زیبا بزرگ بشم و این منو خیلی خوشحال میکرد بعد از ماشین پیاده شدم و مرد ناپدری میشد کمک کرد که وسایلمو ببرم توی خونه نامادریم هم باهامون آمد توی خونه توی خونه از بیرونش قشنگ تر بود و این منو بیشتر هیجان زده میکرد بعد اتاقمو نشونم دادم و وسایلمو چیدم و رفتم پایین که بهم گفتند میخواند بهم جیزی بگند منم رفتم کنارشون نشستم تا به حرفاشون گوش کنم که یدفعه بهم گفت...
۵.۲k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.