♡زندگی یک ادم معروف♡
تا با کم اوردن نفس جدا شدیم ک جانگ کوک همین طور خیره به لبام بود
ات: ام خب من برم اش
جانگ کوک: شیش
ات: من
جانگ کوک: بزار میخوام همینجوری نگات کنم
ات: اما
که جانگ کوک دوباره لباشو کبوند رو لبام و نزاشت حرف بزنم و بعد هولش دادم و به سرعت جت رفتم پاییین کوکم دنبالم
کوک: ات وایسا یک دقیقه صبر کن
که ات از خونه زد بیرون و لباس موتور سواریش و پوشید و رفت بیرون سوار موتور شد
جانگ کوک:الو بابا
اقای جئون: سلام چی شدع
جانگ کوک: ات با یک حالتی از خونه رفت بیرون با موتورش
اقای جئون : اشکالی نداره
جانگ کوک : خدافظه
از زبون ات:
خیلی شک شدم و سوال موتورم شدم و زدم بیرون همینطور تو حال خودم بودم که دیدم گم شدم و کسی نیست و وسط جنگلم
ات: کسی اینجا نیست(با داد)
ات: کسی اینجا نیست(با داد بلند تر)
که یهو یکی از پشتم درومد
پسره : سلام من گم شدم میشه به من کمک کنی
ات: من خودم گم شدم
پسرع : اشکالی نداره بیا باهم مسیرو پیدا کنیم
ات: باشه
همینطور داشتیم میگشتیم که
پسرع : اسمت چیه؟
ات: من کیم ات هستم
پسره: منم کای هستم خوشبختم
ات: منم همینطور
ات: همینطور داشتم راه میرفتم که یهو یک صدای ترسناک اومد که پریدم تو بغل اون کای
ات: اوم ببشخید
کای: اشکالی نداره
ات: یهو پام پیچ خورد و افتادم رو زمین
کای : ای وای خوبی
ات: اره خوبم ای پام
کای : بزار ببینم
کای : مچت شکسته
ات: اشکال نداره بیا ادامه بدیم
کای : نه بزار بیا من بغلت میکنم
ات: نه نه من خودم
کای : ببین میدونستی ممکنه دیگه نتونی راه بری فقط واسه ی
ات: باشه باشه ار نصیحت کردن خوشم نمیاد
کای : بپر بالا
ببخشید اگه کم بود من پدربزرگم فوت کرده
ات: ام خب من برم اش
جانگ کوک: شیش
ات: من
جانگ کوک: بزار میخوام همینجوری نگات کنم
ات: اما
که جانگ کوک دوباره لباشو کبوند رو لبام و نزاشت حرف بزنم و بعد هولش دادم و به سرعت جت رفتم پاییین کوکم دنبالم
کوک: ات وایسا یک دقیقه صبر کن
که ات از خونه زد بیرون و لباس موتور سواریش و پوشید و رفت بیرون سوار موتور شد
جانگ کوک:الو بابا
اقای جئون: سلام چی شدع
جانگ کوک: ات با یک حالتی از خونه رفت بیرون با موتورش
اقای جئون : اشکالی نداره
جانگ کوک : خدافظه
از زبون ات:
خیلی شک شدم و سوال موتورم شدم و زدم بیرون همینطور تو حال خودم بودم که دیدم گم شدم و کسی نیست و وسط جنگلم
ات: کسی اینجا نیست(با داد)
ات: کسی اینجا نیست(با داد بلند تر)
که یهو یکی از پشتم درومد
پسره : سلام من گم شدم میشه به من کمک کنی
ات: من خودم گم شدم
پسرع : اشکالی نداره بیا باهم مسیرو پیدا کنیم
ات: باشه
همینطور داشتیم میگشتیم که
پسرع : اسمت چیه؟
ات: من کیم ات هستم
پسره: منم کای هستم خوشبختم
ات: منم همینطور
ات: همینطور داشتم راه میرفتم که یهو یک صدای ترسناک اومد که پریدم تو بغل اون کای
ات: اوم ببشخید
کای: اشکالی نداره
ات: یهو پام پیچ خورد و افتادم رو زمین
کای : ای وای خوبی
ات: اره خوبم ای پام
کای : بزار ببینم
کای : مچت شکسته
ات: اشکال نداره بیا ادامه بدیم
کای : نه بزار بیا من بغلت میکنم
ات: نه نه من خودم
کای : ببین میدونستی ممکنه دیگه نتونی راه بری فقط واسه ی
ات: باشه باشه ار نصیحت کردن خوشم نمیاد
کای : بپر بالا
ببخشید اگه کم بود من پدربزرگم فوت کرده
۶۴.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.