پارت ۹ ?why me
پارت ۹ ?why me
همینجوری داشتم به بدبختیام فکر میکردم که کوک با دستای زخمی اومد تو اتاق و نشست کنارم.
کوک. عاشقم نیستی؟ (یه ذره عصبی
یجی. نه (خیلی خیلی خیلی اروم (بچه ها گفتم که به خاطر باباش مجبوره اینو بگه
کوک. نشنیدم (داد و عصبی
یجی. گفتم دوست ندارم چرا اینو نمیفهمی (بلند میگه
کوک. باشه (عصبی)
کوک. گشنته؟ (سرد
یجی. اره (بغض
کوک دستای یجی رو باز میکنه و میره براش غذا میاره
یجی. جونگکوک چرا ارباب صدات میزنن (ترسیده
کوک. چون اربابشونم (سرد
یجی. چرا منو اوردی اینجا. لطفا بزار برم قول میدم به کسی نگم منو دزدیدی (بغض
کوک. تو اینجا میمونی تا وقتی که عاشقم بشی (سرد و عصبی
ویو یجی دو روز بعد.
تقریبا دو روز بود که کوک منو اورده اینجا. هر چند ساعت یه بار هم میومد ازم میپرسید عاشقمی یا نه من مجبور بودم بهش بگم نه البته چند روزی بود که حسم نسبت بهش کم شده بود چون خیلی سرد رفتار میکرد. کوک ساعت ۱۴ برمیگشت پس باید همین الان فرار میکردم ساعت ۱۱ بود. پنجره رو باز کردم ارتفاع زیاد نبود پس میتونستم بپرم. خوشبختانه وقت تعویض شیفت بادیگارد ها هم بود پس نمی تونستن منو ببینن. از پنجره پریدم پایین و تا جایی که میتونستم دویدم، بعدشم یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه ی دوستم سو بین.
ویو کوک.
امروز کارم زود تموم شد، چند روزی هم بود با یجی خیلی سرد رفتار میکردم پس تصمیم گرفتم برم براش چند تا گل و خوراکی بخرم تا از دلش دربیارم.
اونا رو خریدم و سوار ماشینم شدم وقتی رسیدم عمارت یکی از بادیگارد ها اومد جلوم وایستاد.
& ا ارباب خانم چوی فرار کردن (ترسیده
کوک. اون چه غلطی کرده؟ شما ها چطور گزاشتین یه دختر از دستتون فرار کنه؟ زود پیداش میکنین (عربده. عصبی
اسلاید دوم عکس ماشین کوک
بچه ها ببخشید چند روزی نبودم حالم زیاد خوب نبود🙂🙂
راستی ایده ی این پارت رو بهترین دوستم داد ممنونم ازش💜💜
همینجوری داشتم به بدبختیام فکر میکردم که کوک با دستای زخمی اومد تو اتاق و نشست کنارم.
کوک. عاشقم نیستی؟ (یه ذره عصبی
یجی. نه (خیلی خیلی خیلی اروم (بچه ها گفتم که به خاطر باباش مجبوره اینو بگه
کوک. نشنیدم (داد و عصبی
یجی. گفتم دوست ندارم چرا اینو نمیفهمی (بلند میگه
کوک. باشه (عصبی)
کوک. گشنته؟ (سرد
یجی. اره (بغض
کوک دستای یجی رو باز میکنه و میره براش غذا میاره
یجی. جونگکوک چرا ارباب صدات میزنن (ترسیده
کوک. چون اربابشونم (سرد
یجی. چرا منو اوردی اینجا. لطفا بزار برم قول میدم به کسی نگم منو دزدیدی (بغض
کوک. تو اینجا میمونی تا وقتی که عاشقم بشی (سرد و عصبی
ویو یجی دو روز بعد.
تقریبا دو روز بود که کوک منو اورده اینجا. هر چند ساعت یه بار هم میومد ازم میپرسید عاشقمی یا نه من مجبور بودم بهش بگم نه البته چند روزی بود که حسم نسبت بهش کم شده بود چون خیلی سرد رفتار میکرد. کوک ساعت ۱۴ برمیگشت پس باید همین الان فرار میکردم ساعت ۱۱ بود. پنجره رو باز کردم ارتفاع زیاد نبود پس میتونستم بپرم. خوشبختانه وقت تعویض شیفت بادیگارد ها هم بود پس نمی تونستن منو ببینن. از پنجره پریدم پایین و تا جایی که میتونستم دویدم، بعدشم یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه ی دوستم سو بین.
ویو کوک.
امروز کارم زود تموم شد، چند روزی هم بود با یجی خیلی سرد رفتار میکردم پس تصمیم گرفتم برم براش چند تا گل و خوراکی بخرم تا از دلش دربیارم.
اونا رو خریدم و سوار ماشینم شدم وقتی رسیدم عمارت یکی از بادیگارد ها اومد جلوم وایستاد.
& ا ارباب خانم چوی فرار کردن (ترسیده
کوک. اون چه غلطی کرده؟ شما ها چطور گزاشتین یه دختر از دستتون فرار کنه؟ زود پیداش میکنین (عربده. عصبی
اسلاید دوم عکس ماشین کوک
بچه ها ببخشید چند روزی نبودم حالم زیاد خوب نبود🙂🙂
راستی ایده ی این پارت رو بهترین دوستم داد ممنونم ازش💜💜
۶.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.