15 Part
روی مبل به بالشت لم داده بودم، پاهام رو روی هم انداخته بودم و داشتم کتابم رو میخوندم. وای این کتاب روح آدم رو به پرواز درمیاره. فراتر از واقعیت. چی میشه واسه توصیف این کتاب گفت واقعا؟ به ساعت نگاه کرد. 5:00 شده بود. سریع از جام بلند شدم. چی به همین زودی 3 ساعت گذشت؟ اصلا متوجهش نشده بودم. رفتم داخل اتاقم و روبروی آینه نشستم. شروع کردم به آرایش کردن چون تا یه ساعت بعدش قرار بود تهیونگ بیاد دنبالم و باهم بریم بیرون. یه ربع آرایشم طول کشید. قبلا هم گفتم ولی بازم میگم از آرایش غلیظ متنفرم ولی سر خط چشم کشیدنش. هیچ استعدادی ندارم. اونجوری نیست که اذیت بشم ولی رو مخه. از روی صندلی که گذاشته بودم بلند شدم. روی تختم، لباسی رو که قبلا انتخاب کردم رو گذاشته بودم. برش داشتم و پوشیدمش. علاقه به چنین نوع لباسایی هم برام شده بود دردسر. یعنی زمانی که بابام هنوز بود، از لباسای اینجوری متنفر بود. با یادآوریش لبخندی روی لبم اومد. کاش هنوز زنده بود. کاش اصلا کلمه ای به نام کاش وجود نداشت. دستمو روی قلبم گذاشتم. کم کم داره یادم میره. از همین میترسم. اینکه دیگه یه موقعی اصلا به خاطرشون نیارم. سرمو خم کردم و چشمام رو بستم. قلبم درد میگیره وقتی به این موضوع فکر میکنم. دست گرم یه نفر رو روی شونم حس کردم که دردم یادم رفت. آره مطمینم تهیونگه. برگشتم.
تهیونگ: خوبی؟؟؟؟؟؟
ا/ت: من خوبم.
تهیونگ: مطمین باشم؟
ا/ت: مطمین باش فقط یاد یه نفر افتادم.
انگار که فهمید. دستاشو روی شونه هام گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد.
تهیونگ: از چیزی نگرانی؟
ا/ت: از اینکه فراموششون کنم.
تهیونگ: قلبت هیچ موقع اجازه ی چنین کاری رو نمیده. تجربه به من اینو ثابت کرده. چه اینجا باشن چه جای دیگه ای، تو نمیتونی فراموششون کنی.
دستشو برد سمت گونم و نوازششون کرد. دستشو گرفتم توی دستام.
ا/ت: خب بریم؟
تهیونگ: موافقم.
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم.
...
لایک
❤️
لایکا بالا باشههه
راستی کتاب مورد علاقتون رو بگید 3>
تهیونگ: خوبی؟؟؟؟؟؟
ا/ت: من خوبم.
تهیونگ: مطمین باشم؟
ا/ت: مطمین باش فقط یاد یه نفر افتادم.
انگار که فهمید. دستاشو روی شونه هام گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد.
تهیونگ: از چیزی نگرانی؟
ا/ت: از اینکه فراموششون کنم.
تهیونگ: قلبت هیچ موقع اجازه ی چنین کاری رو نمیده. تجربه به من اینو ثابت کرده. چه اینجا باشن چه جای دیگه ای، تو نمیتونی فراموششون کنی.
دستشو برد سمت گونم و نوازششون کرد. دستشو گرفتم توی دستام.
ا/ت: خب بریم؟
تهیونگ: موافقم.
رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم.
...
لایک
❤️
لایکا بالا باشههه
راستی کتاب مورد علاقتون رو بگید 3>
۱۶.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.