پارت 16
آتیش رو خاموش کردیم از بین نگاه خیره ما به ظرف غذا الکس کپسول رو کنار انداخت و گفت: بالاخره این به درد نخور به یه دردی خورد
ما همیشه سر دکور خونه با این کپسول مشکل داشتیم تم خونه ما سفید و طوسی بود این کپسول قرمز میون اونها عر میزد هیچی از غذا و قابلمه باقی نمونده بود
- خب حالا چیکار کنیم اینا رو مامان بابا بیان خونه اینا رو ببینن بدبختیم
- فهمیدم... غذاهای سوخته رو میدم گربه آقای سیشور بخوره و قابلمه رو هم لای گلهای خانم هیروان قایم میکنیم
- فکر عالیه ما این کارو میکنیم تمیز کردن گاز با شما
با اخم گفتم: باشه
بزرگترین تجربه عمرمون رو درباره آشپزی با پوست و استخوان درک کردیم آخر سر هم شامی رو با دست پاچگی از سر گرسنگی درست کردیم خیلی هم خوشمزه شد نمیدونم شاد هم از سر گرسنگی برامون از همبر هم خوشمزه تر بود :
- وای عالی شده
- این بهترین تخم مرغ سوسیه که خوردم
- آره عالی شده
- خیلی هم خوش گذشت
فصل 3 : نقشه ی دوم : نتایج سکته دهنده
ساعت ۵ صبح :
جینگ جینگ.... صدای در
صدای در همچنان میومد و تمومی نداشت
- تیموتی برو در رو باز کن دیگه
- ای خدا... کدوم انسان پرمغزی این وقته صبح میاد پشت در.... بله
- پست چی هستم از اداره پست
- خب الان من چیکار کنم؟ اومدی اینجا بگی من پستچی هستم؟
-خیر نامه تون رو آوردم
- آخه مرد حسابی این وقت صبح نمیگی شاید یه بنده خدایی بچه کوچیک داشته باشه
- من وظیفه خودمو انجام میدم
- خب حالا نامت کو؟
- بفرمایید.... لطف میکنید این چند جا رو امضا کنید؟
- سر صبحی دست به چه کارهایی که نباید بزنیم
- خیلی ممنون خدانگهدار
- یه قهوه در خدمت بودید... مرتیکه اسکول ها... بچهها.... بچهها....
- چیه بابا
- نتایج مدرسههاتون با هم اومده
به کلی خواب از سرم پرید : واااای خدای من
به سمت اتاق الکس دویدم و داد زدم : الکس بلند شو
- چی شده؟
-نتایجها همه با هم اومده
-چی؟
-نذار حرفمو دوباره تکرار کنم
با گیجی گفت: خوب پس من به مارتین زنگ میزنم تو به جولیا تا اونا برسند با هم باز کنیم
- باش
ما همیشه سر دکور خونه با این کپسول مشکل داشتیم تم خونه ما سفید و طوسی بود این کپسول قرمز میون اونها عر میزد هیچی از غذا و قابلمه باقی نمونده بود
- خب حالا چیکار کنیم اینا رو مامان بابا بیان خونه اینا رو ببینن بدبختیم
- فهمیدم... غذاهای سوخته رو میدم گربه آقای سیشور بخوره و قابلمه رو هم لای گلهای خانم هیروان قایم میکنیم
- فکر عالیه ما این کارو میکنیم تمیز کردن گاز با شما
با اخم گفتم: باشه
بزرگترین تجربه عمرمون رو درباره آشپزی با پوست و استخوان درک کردیم آخر سر هم شامی رو با دست پاچگی از سر گرسنگی درست کردیم خیلی هم خوشمزه شد نمیدونم شاد هم از سر گرسنگی برامون از همبر هم خوشمزه تر بود :
- وای عالی شده
- این بهترین تخم مرغ سوسیه که خوردم
- آره عالی شده
- خیلی هم خوش گذشت
فصل 3 : نقشه ی دوم : نتایج سکته دهنده
ساعت ۵ صبح :
جینگ جینگ.... صدای در
صدای در همچنان میومد و تمومی نداشت
- تیموتی برو در رو باز کن دیگه
- ای خدا... کدوم انسان پرمغزی این وقته صبح میاد پشت در.... بله
- پست چی هستم از اداره پست
- خب الان من چیکار کنم؟ اومدی اینجا بگی من پستچی هستم؟
-خیر نامه تون رو آوردم
- آخه مرد حسابی این وقت صبح نمیگی شاید یه بنده خدایی بچه کوچیک داشته باشه
- من وظیفه خودمو انجام میدم
- خب حالا نامت کو؟
- بفرمایید.... لطف میکنید این چند جا رو امضا کنید؟
- سر صبحی دست به چه کارهایی که نباید بزنیم
- خیلی ممنون خدانگهدار
- یه قهوه در خدمت بودید... مرتیکه اسکول ها... بچهها.... بچهها....
- چیه بابا
- نتایج مدرسههاتون با هم اومده
به کلی خواب از سرم پرید : واااای خدای من
به سمت اتاق الکس دویدم و داد زدم : الکس بلند شو
- چی شده؟
-نتایجها همه با هم اومده
-چی؟
-نذار حرفمو دوباره تکرار کنم
با گیجی گفت: خوب پس من به مارتین زنگ میزنم تو به جولیا تا اونا برسند با هم باز کنیم
- باش
۲.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.