رمان عاشقم باش🫀🙃
Part 2
من:مرسی عسلم عاشقتم
نیکا:مارو فراموش نکنی ها
من:مگه میتونم فراموشتون کنم؟
پانیذ:حداقل ماهی یه بار که زنگ میزنی به امید خدا؟ 😂
من:بله میزنم😂
از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم بیرون و دوباره اسنپ گرفتم و بعد 30 مین رسیدم خونه
لباس عوض کردم و ارایش هامو پاک کردم
نگاهی به ساعت کردم 21:53 هوففففففف خدایا من چقدر بدبختم چرا اخه چرا زندگیم اینطوریه چرا چرا بین این همه ادم ولی از خودم راضی بودم چون نذاشتم بابامو بکشن من اصلا ناراحت نیستم که الان اینطوریه وضعیت.... حداقلش اینه که عادت میکنم ولی من نمیتونم از دوستام دور باشم(:
اوکی اوکی اوکی باید به جنبه مثبتش فک کنم مثلا اینکه...
خب اصلا مثبت نداره/:
هعی خدا چه وضعشه اخه چرا؟
نگاهی دوباره به ساعت کردم 22:00
خب عالیه 7 دقیقه از عمرم و وقتم تا فردا رو هدر دادم تا با خودم حرف بزنم البته حرف که نه چرت و پرت بگم عین کاری که الانم دارم میکنم هر کی منو ببینه صد در صد به عقلم شک میکنه/:
وقتمو بیشتر تلف نکردم و رفتم تا ساکمو جمع کنم تا فردا..
ساکمو جمع کردم و همه کارامو کردم دوباره نگاهی به ساعت کردم 23:34
دوباره گوشیمو چک کردم و جواب پی ام های واتساپمو دادم و بعد رو تختم لش کردم و اروم اروم چشام سنگین شد
صبح بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم 08:50
خب تا صبحانه بخورم و لباس بپوشم و کارامو بکنم همون ساعت 10 هست
ارسلان
بابا:خلاصه ماجرا اینه ساعت 10 هم باید دختره رو بیاری پیش خودت نگه داری
کلافه گفتم:وای بابا الان باید بگی؟ یه دفعه اومدی میگی یه دختره خونبس اردلانه داره میاد تو عمارت من پیش من.؟
بابا:مگه من گفتم بیاد من میخواسم مثل ادم های عادی بگم باباشو اعدام کنم این اومد دیروز صبح زمین و زمانو به هم رسوند که نمیخوام و نمیشه و من نمیذارم اخرش هم گفت من میمونم به جا بابام چی کار میکردم
بعد تو هر صد سال یه بار میایی اینجا بعد چطوری به اطلاع جنابعالی میرسوندم؟
من:بابا ما الان تو قرن 21 هستیم هم اینترنت هست هم گوشی موبایل هم تلفن هم پست هم پیامک هم نامه این همه راه تازه ماشالله سوادم که داری هم توییتر داری هم اینستا داری هم تلگرام داری هم واتساپ داری هم ایتا داری الان نمیتونستی از طریق اینا بگی من امادگی داشته باشم الان میایی میگی تازه میگی یه ساعت دیگه برو دنبالش 😐
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
من:مرسی عسلم عاشقتم
نیکا:مارو فراموش نکنی ها
من:مگه میتونم فراموشتون کنم؟
پانیذ:حداقل ماهی یه بار که زنگ میزنی به امید خدا؟ 😂
من:بله میزنم😂
از بچه ها خداحافظی کردم و اومدم بیرون و دوباره اسنپ گرفتم و بعد 30 مین رسیدم خونه
لباس عوض کردم و ارایش هامو پاک کردم
نگاهی به ساعت کردم 21:53 هوففففففف خدایا من چقدر بدبختم چرا اخه چرا زندگیم اینطوریه چرا چرا بین این همه ادم ولی از خودم راضی بودم چون نذاشتم بابامو بکشن من اصلا ناراحت نیستم که الان اینطوریه وضعیت.... حداقلش اینه که عادت میکنم ولی من نمیتونم از دوستام دور باشم(:
اوکی اوکی اوکی باید به جنبه مثبتش فک کنم مثلا اینکه...
خب اصلا مثبت نداره/:
هعی خدا چه وضعشه اخه چرا؟
نگاهی دوباره به ساعت کردم 22:00
خب عالیه 7 دقیقه از عمرم و وقتم تا فردا رو هدر دادم تا با خودم حرف بزنم البته حرف که نه چرت و پرت بگم عین کاری که الانم دارم میکنم هر کی منو ببینه صد در صد به عقلم شک میکنه/:
وقتمو بیشتر تلف نکردم و رفتم تا ساکمو جمع کنم تا فردا..
ساکمو جمع کردم و همه کارامو کردم دوباره نگاهی به ساعت کردم 23:34
دوباره گوشیمو چک کردم و جواب پی ام های واتساپمو دادم و بعد رو تختم لش کردم و اروم اروم چشام سنگین شد
صبح بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم 08:50
خب تا صبحانه بخورم و لباس بپوشم و کارامو بکنم همون ساعت 10 هست
ارسلان
بابا:خلاصه ماجرا اینه ساعت 10 هم باید دختره رو بیاری پیش خودت نگه داری
کلافه گفتم:وای بابا الان باید بگی؟ یه دفعه اومدی میگی یه دختره خونبس اردلانه داره میاد تو عمارت من پیش من.؟
بابا:مگه من گفتم بیاد من میخواسم مثل ادم های عادی بگم باباشو اعدام کنم این اومد دیروز صبح زمین و زمانو به هم رسوند که نمیخوام و نمیشه و من نمیذارم اخرش هم گفت من میمونم به جا بابام چی کار میکردم
بعد تو هر صد سال یه بار میایی اینجا بعد چطوری به اطلاع جنابعالی میرسوندم؟
من:بابا ما الان تو قرن 21 هستیم هم اینترنت هست هم گوشی موبایل هم تلفن هم پست هم پیامک هم نامه این همه راه تازه ماشالله سوادم که داری هم توییتر داری هم اینستا داری هم تلگرام داری هم واتساپ داری هم ایتا داری الان نمیتونستی از طریق اینا بگی من امادگی داشته باشم الان میایی میگی تازه میگی یه ساعت دیگه برو دنبالش 😐
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۶.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.