فیک مایکی چند پارتیه این
آماده شدم و یه لباس چاک دار و سفید که بالاتنه اش جذب بود رو میپوشم موهامو از بالا میبندم چشمامو یه خط چشم میکشم و یه رژ قرمز مایل به قهوه ای میزنم یه رژگونه روی پوست سفیدمو میمالم کفشای سفید زرق و برقیمو میپوشم و سوار ماشینم میشم
بونتن ساعت ۲۰:۳۰ (بشینید اخبارنگاه کنید تو بونتن😂)
مایکی به زور الهی هایتانی ها آماده شد (لباساش اون تصویر بالاییه اس)
میاد میشینه روی کاناپه بچه ها داشتن مسخره بازی درمیاوردن و میخندیدن و جشن رو حاضر میکردن
صدای در اومد کاکاچو در رو باز کرد__
از زبان ا/ت
رسیدم عجب جای محشریه هه هه مثل کمپانی های دیگ ی رئیس خپل دارن جلوتر رفتم در رو زدم یه مرد قد بلند با ی زخم ردی صورتش در رو باز کرد
مرد بهم گفت : تو باید خواهر سانزو باشی؟
ا/ت:اوه بله من ا/ت هاروچیو هستم
مرد گفت : منم کاکاچو ام
ا/ت:خوشوقتم
کاکاچو رفت کنار وارد شدم دیدم از بیرونشم قشنگ تر بود
همه بهم سلام دادن غیر از یکیشون...
یه پوکر فیس نشسته بود و با ی ویسکی دستش انگار اشتیاق خاصی نداشت
از زبان مایکی
توجهم به در جلب شد یه دختر که قدش از من کوتاه تر بود وارد شد خیلی خوشگل بود دماغمو نیشگون گرفتم و سرمو چرخوندم اونرد روی میز ویسکی بود به دلیل اینکه دورایاکی اونجا نبود مجبور ب خوردن ویسکی بودم داشتم مینوشیدم صدای لطیف این دختر خیلی قشنگ بود لبمو گاز گرفتم زیر لب یه "لعنتی" گفتم
از زبان چوسو "نویسنده"
بعد از نیم ساعت سانزو از ماموریت برگشت با سر و روی خونی
سانزو : خیلی خسته شدم لعنتی فاک____؟
سرشوگرفت بالا و دور و بر نگاه انداخت چشماش از حدقه درمیومد دید خواهرش ا/ت اونجاست که سریع بغلش کرد
از زبان مایکی
دیدم این دختر خوشگله پرید بغل سانزو بلند شدم از شونه دختره گرفتم و کشیدمش عقب و به سانزو نگاه کردم
مایکی : اینجا بغل کردن ممنوعه اینجا بونتنه نه جای لاس زدن
سانزو : آمم مایکی اون خواهرمه ا/ت
مایکی ابرویی بالا انداخت و به دختره نگاه کرد و بله متوجه موهای سفیدش شد
مایکی:عجب@_@
ا/ت : بله ببخشید زودتر معرفی نکردم
مایکی : نبابا فدا سرت چی یعنی قربونت برم چ اشکال....اههههه منظورم اینه اشکالی نداره
بونتن ساعت ۲۰:۳۰ (بشینید اخبارنگاه کنید تو بونتن😂)
مایکی به زور الهی هایتانی ها آماده شد (لباساش اون تصویر بالاییه اس)
میاد میشینه روی کاناپه بچه ها داشتن مسخره بازی درمیاوردن و میخندیدن و جشن رو حاضر میکردن
صدای در اومد کاکاچو در رو باز کرد__
از زبان ا/ت
رسیدم عجب جای محشریه هه هه مثل کمپانی های دیگ ی رئیس خپل دارن جلوتر رفتم در رو زدم یه مرد قد بلند با ی زخم ردی صورتش در رو باز کرد
مرد بهم گفت : تو باید خواهر سانزو باشی؟
ا/ت:اوه بله من ا/ت هاروچیو هستم
مرد گفت : منم کاکاچو ام
ا/ت:خوشوقتم
کاکاچو رفت کنار وارد شدم دیدم از بیرونشم قشنگ تر بود
همه بهم سلام دادن غیر از یکیشون...
یه پوکر فیس نشسته بود و با ی ویسکی دستش انگار اشتیاق خاصی نداشت
از زبان مایکی
توجهم به در جلب شد یه دختر که قدش از من کوتاه تر بود وارد شد خیلی خوشگل بود دماغمو نیشگون گرفتم و سرمو چرخوندم اونرد روی میز ویسکی بود به دلیل اینکه دورایاکی اونجا نبود مجبور ب خوردن ویسکی بودم داشتم مینوشیدم صدای لطیف این دختر خیلی قشنگ بود لبمو گاز گرفتم زیر لب یه "لعنتی" گفتم
از زبان چوسو "نویسنده"
بعد از نیم ساعت سانزو از ماموریت برگشت با سر و روی خونی
سانزو : خیلی خسته شدم لعنتی فاک____؟
سرشوگرفت بالا و دور و بر نگاه انداخت چشماش از حدقه درمیومد دید خواهرش ا/ت اونجاست که سریع بغلش کرد
از زبان مایکی
دیدم این دختر خوشگله پرید بغل سانزو بلند شدم از شونه دختره گرفتم و کشیدمش عقب و به سانزو نگاه کردم
مایکی : اینجا بغل کردن ممنوعه اینجا بونتنه نه جای لاس زدن
سانزو : آمم مایکی اون خواهرمه ا/ت
مایکی ابرویی بالا انداخت و به دختره نگاه کرد و بله متوجه موهای سفیدش شد
مایکی:عجب@_@
ا/ت : بله ببخشید زودتر معرفی نکردم
مایکی : نبابا فدا سرت چی یعنی قربونت برم چ اشکال....اههههه منظورم اینه اشکالی نداره
۷.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.