گناهکار
ارسلان، رفتم خونه به ساعت نگاه کردم که چهارو نیم بود، هوفف چه زود گذشت
عصمت، متین،
متین جان خالع،
عصمت، ارسلان پشت در باز کن درو
متین، چشم، رفتم در باز کردم، به سلام مجدد
ارسلان، سلام،
متین، کجا رفتی
ارسلان، هیچی مسله شرکت بود رفتم حل مردم اومدم سلام خالع،
عصمت، سلام خالع، یه شربت لیمو رو میزع بردار بخور تازه از راه اومدی،
ارسلان، دست گلت درد نکنه
متین، اع، خب همون شربتو هم به من میدادی خالع
عصمت، ☺☺. با ش واسه توهم میارم
متین، مرس
ارسلان، انقدر تشنم بود که همه رو یه دفعه خوردم، خالع،
عصمت، بله
ارسلان، دیانا کجاست
متین بالا
ارسلان، توهم میدونی
متین، چون نیکا بالاست،
ارسلان، ارع دیگه نیکا هر جا باشه اقا متین حواسش هست، افرین خوشم اومد،
متین، چاکریم داداش،
دیانا، از تو اتاق در اومدم و رفتم تو اتاق ارسلان،
نیکا، کجاااا
دیانا، هیس بیا،
نیکا، هنوز ارسلان نیومده الاناست که سر کلش پیدا شه،
دیانا. میخوام اتاقشو بگردم ببینم چیز مشکوکی هست یا نه،
نیکا، واع، چی باید باشه، ببین
دیانا هوم
نیکا، بدو فقط،
دیانا، زیر تخت و جاهای دیگه رو همینجوری شروع کردم به گشتن،
ارسلان، رفتم بالا انگار در اتاقم باز بود اروم رفتم جلو از لای در که یکم باز بود دیدم دخترا دارن اتاقمو بازرسی میکنن، اروم رفتم تو
نیکا، وسط اتاق پشت به در وایستاده بودم، دیانا بدو... و
دیانا، ا. الاننن
ارسلان، دو تا دز تو اتاق من هستن
نیکا، پریدم بالا با لرز برگشتم،..
دیانا، سرمو از زیر تخت اوردم بیرون اروم بلند شدم،
ارسلان، متیننننننننن.
متین، صدام میزنن خالع الان میام رفتم بالا صدا از اتاق ارسلان میاومد رفتم دیدم دیانا نیک ساکت به ارسلان نگاه میکنن
ارسلان، نیکا، و دیانا، خانوم دارن یکم فضولی میکنن
متین، چرااا،
ارسلان، از خودشون بپرس
نیکا من کهه.. یعنی
دیانا ایش. حالا چجوری توضیح بدم
متین، بیان برین بیرون،. نچ. نچ. نچ.
نیکا، اروم از کنار متین رد شدم،
متین، تو با من بیا،
نیکا، دیانا
متین، بیا فعالا، بریم پایین
دیانا، نیکا رفت منم اروم قدم برداشتم رفتم جلو در که ارسلان روبه روم بود،
ارسلان..... 😎😎😎خب
دیانا. گوه خوردم
ارسلان، هه هه. یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
دیانا، لبامو غنچه کردم، گفت م دیگه گوه خوردم
ارسلان، اها، نه. نه. نه این راهش نیست،
دیانا، بدو کردم که از کنارش فرار کنم از کمر گرفت و تاب داد سمت خودش، دستام قرار گرفت رو سینه هاش، با ارومی چشامو بالا بردم و بهش نگاه کردم
ارسلان،... ظهرم از دستم فرار کردی ولی دیگه الان کسی نیست،
دیانا،........ همینجوری فضولی م گل کرده بود
ارسلان، صورتمو بیشتر نزدیکش کردم، این فصولیتون. از این بیشتر هم میشه،
دیانا، بستگی داره
ارسلان، 🙂🙂🙂خندم گرفت صورتمو ازش دور کردم، جان.. بستگی داره،. یعنی چی
دیانا خ. خ. و دوم نمیدونم،
ارسلان، کمرشو بیشتر فشار دادم و کشیدم بالا،
دیانا چونم خورد به چونه ارسلان، با تعجب بهش نگاه می کردم
ارسلان، دیانا.
عصمت، خالع، ارسلان، چیکار میکنید اون تو
ارسلان، لعنت به این شانس
دیانا، هیچی، فقطططط داره امربه معروف نهی از منکر میکنه
ارسلان، 😳😳تو باز پروع شدی،
دیانا، بودم
ارسلان، نخیر وقتی تنها پیش منی پروع نیستی، در باز کردم که خالع عصمت جلوم بود
عصمت، بس کنید دیگه بیا بیان پایین،
دیانا، زود قدم برداشتم و به سمت پایین رفتم
متین، نیک، بیا اینجا
نیک، هوم
متین، اون تو چیکار میکردین
نیکا، به تو چه
متین، رفتم جلو که چسبید به دیوار
نیکا،. خ. ب راست میگم
متین، یه بار دیگه حرفتو بزن
نیکا، منو میترسونی
متین، از دستش گرفتم و کشیدم جلو، اینو بدون من ازرایلت میشم
نیکا، چه حرفا
متین، چون امروز ارسلان، کل اختیارات تو رو به من داده
نیکا، . نه
متین،چرا...
نیک، برو انور بابا، متین، کنار زدم و رفتم پایین، اع دیانا
عصمت، متین،
متین جان خالع،
عصمت، ارسلان پشت در باز کن درو
متین، چشم، رفتم در باز کردم، به سلام مجدد
ارسلان، سلام،
متین، کجا رفتی
ارسلان، هیچی مسله شرکت بود رفتم حل مردم اومدم سلام خالع،
عصمت، سلام خالع، یه شربت لیمو رو میزع بردار بخور تازه از راه اومدی،
ارسلان، دست گلت درد نکنه
متین، اع، خب همون شربتو هم به من میدادی خالع
عصمت، ☺☺. با ش واسه توهم میارم
متین، مرس
ارسلان، انقدر تشنم بود که همه رو یه دفعه خوردم، خالع،
عصمت، بله
ارسلان، دیانا کجاست
متین بالا
ارسلان، توهم میدونی
متین، چون نیکا بالاست،
ارسلان، ارع دیگه نیکا هر جا باشه اقا متین حواسش هست، افرین خوشم اومد،
متین، چاکریم داداش،
دیانا، از تو اتاق در اومدم و رفتم تو اتاق ارسلان،
نیکا، کجاااا
دیانا، هیس بیا،
نیکا، هنوز ارسلان نیومده الاناست که سر کلش پیدا شه،
دیانا. میخوام اتاقشو بگردم ببینم چیز مشکوکی هست یا نه،
نیکا، واع، چی باید باشه، ببین
دیانا هوم
نیکا، بدو فقط،
دیانا، زیر تخت و جاهای دیگه رو همینجوری شروع کردم به گشتن،
ارسلان، رفتم بالا انگار در اتاقم باز بود اروم رفتم جلو از لای در که یکم باز بود دیدم دخترا دارن اتاقمو بازرسی میکنن، اروم رفتم تو
نیکا، وسط اتاق پشت به در وایستاده بودم، دیانا بدو... و
دیانا، ا. الاننن
ارسلان، دو تا دز تو اتاق من هستن
نیکا، پریدم بالا با لرز برگشتم،..
دیانا، سرمو از زیر تخت اوردم بیرون اروم بلند شدم،
ارسلان، متیننننننننن.
متین، صدام میزنن خالع الان میام رفتم بالا صدا از اتاق ارسلان میاومد رفتم دیدم دیانا نیک ساکت به ارسلان نگاه میکنن
ارسلان، نیکا، و دیانا، خانوم دارن یکم فضولی میکنن
متین، چرااا،
ارسلان، از خودشون بپرس
نیکا من کهه.. یعنی
دیانا ایش. حالا چجوری توضیح بدم
متین، بیان برین بیرون،. نچ. نچ. نچ.
نیکا، اروم از کنار متین رد شدم،
متین، تو با من بیا،
نیکا، دیانا
متین، بیا فعالا، بریم پایین
دیانا، نیکا رفت منم اروم قدم برداشتم رفتم جلو در که ارسلان روبه روم بود،
ارسلان..... 😎😎😎خب
دیانا. گوه خوردم
ارسلان، هه هه. یه بار دیگه حرفتو تکرار کن
دیانا، لبامو غنچه کردم، گفت م دیگه گوه خوردم
ارسلان، اها، نه. نه. نه این راهش نیست،
دیانا، بدو کردم که از کنارش فرار کنم از کمر گرفت و تاب داد سمت خودش، دستام قرار گرفت رو سینه هاش، با ارومی چشامو بالا بردم و بهش نگاه کردم
ارسلان،... ظهرم از دستم فرار کردی ولی دیگه الان کسی نیست،
دیانا،........ همینجوری فضولی م گل کرده بود
ارسلان، صورتمو بیشتر نزدیکش کردم، این فصولیتون. از این بیشتر هم میشه،
دیانا، بستگی داره
ارسلان، 🙂🙂🙂خندم گرفت صورتمو ازش دور کردم، جان.. بستگی داره،. یعنی چی
دیانا خ. خ. و دوم نمیدونم،
ارسلان، کمرشو بیشتر فشار دادم و کشیدم بالا،
دیانا چونم خورد به چونه ارسلان، با تعجب بهش نگاه می کردم
ارسلان، دیانا.
عصمت، خالع، ارسلان، چیکار میکنید اون تو
ارسلان، لعنت به این شانس
دیانا، هیچی، فقطططط داره امربه معروف نهی از منکر میکنه
ارسلان، 😳😳تو باز پروع شدی،
دیانا، بودم
ارسلان، نخیر وقتی تنها پیش منی پروع نیستی، در باز کردم که خالع عصمت جلوم بود
عصمت، بس کنید دیگه بیا بیان پایین،
دیانا، زود قدم برداشتم و به سمت پایین رفتم
متین، نیک، بیا اینجا
نیک، هوم
متین، اون تو چیکار میکردین
نیکا، به تو چه
متین، رفتم جلو که چسبید به دیوار
نیکا،. خ. ب راست میگم
متین، یه بار دیگه حرفتو بزن
نیکا، منو میترسونی
متین، از دستش گرفتم و کشیدم جلو، اینو بدون من ازرایلت میشم
نیکا، چه حرفا
متین، چون امروز ارسلان، کل اختیارات تو رو به من داده
نیکا، . نه
متین،چرا...
نیک، برو انور بابا، متین، کنار زدم و رفتم پایین، اع دیانا
۱۲۳.۵k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.