part 11 عشق غیر قابل دسترس
داشتم با شاردن حرف زدم:
شاردن:چیشد که این رشته رو انتخاب کردی
الیزا:خب،من دبیرستان تجربی میخوندم اما بعد فهمیدم که اصلا علاقه ای ندارم و تصمیم گرفتم دانشگاه رشته مورد علاقه مو انتخاب کنم,عکاسی
شاردن:اوهوم کار خوبی کردی که به چیزی که دوست نداشتی ادامه ندادی
الیزا:اره
الیزا؛بعد از چند دقیقه جیمین اومد و یه کیک داد به من و نسکافه به شاردن و یه قهوه هم برای خودش گرفته بود
شاردن و الیزا:ممنون
الیزا:تو از خودت بگو جیمین،فکر نمیکنم اهل اینجا باشی
جیمین:درسته اهل سوئد نیستم من کره ایم به خاطر دانشگاه و یه سری مسائل دیگه اومدم سوئد
شاردن:اها
الیزا:که اینطور،امیدوارم اینجا احساس غریبی نکنی
جیمین:نه سوئدی ها مردم خوبین
الیزا؛اولین گفت و گومونو فقط از همدیگه سوال مبکردیم و باهم بیشتر اسنا میشدیم شاردن ادم جدی نبود و حرفای عاقلانه ای میزد، جیمین ادم شوخی بود و میتونست بقیه رو بخندونه و روابط اجتماعی بالایی داشت و با همه گرم میگرفت.بعد از نیم ساعت رفتیم کلاس و استاد اومد و بعدس رفتم خونه و برای مامانم تعریف کردم.
الیزا:وای مامان نمیدونی چه بچه های خوبین
م.الیزا:خب کدومشونو بیشتر دوست داری؟دوست پسر پیدا کردی؟
الیزا:نه بابا مامان،اونا فقط دوستامن دلیل نمیشه چون باهاشون میرم بیرون پس عاشق شدم که
م.الیزا: باشه منم باور میکنم
الیزا؛با حرف مامان هر دومون خندیدیم و رفتم تو اتاقم و به داشتم فکر میکردم،اما نه من جفتشونو به عنوان هم کلاسی دوست دارم،من کی دوست پسر داشتم که بار دومم باشه اخه،به همین چیزا فکر میکردم که خوابم برد...
شاردن:چیشد که این رشته رو انتخاب کردی
الیزا:خب،من دبیرستان تجربی میخوندم اما بعد فهمیدم که اصلا علاقه ای ندارم و تصمیم گرفتم دانشگاه رشته مورد علاقه مو انتخاب کنم,عکاسی
شاردن:اوهوم کار خوبی کردی که به چیزی که دوست نداشتی ادامه ندادی
الیزا:اره
الیزا؛بعد از چند دقیقه جیمین اومد و یه کیک داد به من و نسکافه به شاردن و یه قهوه هم برای خودش گرفته بود
شاردن و الیزا:ممنون
الیزا:تو از خودت بگو جیمین،فکر نمیکنم اهل اینجا باشی
جیمین:درسته اهل سوئد نیستم من کره ایم به خاطر دانشگاه و یه سری مسائل دیگه اومدم سوئد
شاردن:اها
الیزا:که اینطور،امیدوارم اینجا احساس غریبی نکنی
جیمین:نه سوئدی ها مردم خوبین
الیزا؛اولین گفت و گومونو فقط از همدیگه سوال مبکردیم و باهم بیشتر اسنا میشدیم شاردن ادم جدی نبود و حرفای عاقلانه ای میزد، جیمین ادم شوخی بود و میتونست بقیه رو بخندونه و روابط اجتماعی بالایی داشت و با همه گرم میگرفت.بعد از نیم ساعت رفتیم کلاس و استاد اومد و بعدس رفتم خونه و برای مامانم تعریف کردم.
الیزا:وای مامان نمیدونی چه بچه های خوبین
م.الیزا:خب کدومشونو بیشتر دوست داری؟دوست پسر پیدا کردی؟
الیزا:نه بابا مامان،اونا فقط دوستامن دلیل نمیشه چون باهاشون میرم بیرون پس عاشق شدم که
م.الیزا: باشه منم باور میکنم
الیزا؛با حرف مامان هر دومون خندیدیم و رفتم تو اتاقم و به داشتم فکر میکردم،اما نه من جفتشونو به عنوان هم کلاسی دوست دارم،من کی دوست پسر داشتم که بار دومم باشه اخه،به همین چیزا فکر میکردم که خوابم برد...
۴.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.