پارت 113
ت: باشه پس منم همه جای این عمارت میگردم
رفتم همه جای عمارت گشتم اما جیمین پیدا نکردم فقط حیاط بود
میخاستم برم بیرون که دوتا غول جلوم گرفتن
_خانم نمیتونید برین بیرون
ت: اوفف باشه
یکم صبر کردم که حواسشون پرت شد
فرار کردم رفتم پشت سرم میومدن
به یه انبار رسیدم اره حتما اینجاس
میخواستم وارد انبار بشم که با صدای کسی متوقف شدم اره جک بود
ت: در این انبار باز کن
جک : میخوای چیکار
ت:میدونم جیمین اونجاس
جک: اونجا نیس
ت: اگه نیس در باز کن زودباش
جک: ببرینش داخل
از اینور هم هیون به پیش شوگا رفت و همه چیز را به او توضیح داد
شوگا با هیجان پرسید:
شوگا:هیون میشه گوشیت بدی بهم.
هیون: آره حتما.
گوشیش را به طرف شوگا گرفت که شوگا وارد صندوق پیامها شد که
شوگا: خودشه هیون. آدرس اینجاست!
#ت
ت: گمشو! گفتم گمشو!
جک: عزیزم اینجوری که نمیشه.
جیغ زدم.
ت: خسته شدم از این بازیا چی از جونم میخوای؟
بلند شد محکم کوبید رو میز.
جک: خودت رو میخوام... میخوام مال من باشی
ت: نمیتونم.
جک: چرا نمیتونی؟!
سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم.
ت: چون من از مردی که الان نمیدونم کجاست حامله ام!
سکوت، بهت، غم همه جا رو گرفت و من خیره به جک غم زده شدم.
ناباور تک خندی زد.
جک: دروغ میگی!
نفس عمیقی کشیدم.
ت:لطفا دست از سرم بردار جک.
با انگشت اشاره به شکمم اشاره زد.
جک:تو... تو از اون بارداری؟
محکم سر تکون دادم.
ت: آره.
چند قدم عقب برداشت و یکدفعه روی زمین سقوط کرد که همون لحظه
سوجون وارد آشپزخونه شد.
سوجون:جک بچه.
که با دیدن جک افتاده سکوت کرد به خودش اومد نگاهی به من
انداخت و به سمتش رفت.
سوجون: جک؟ جکچت شده؟
و رو کرد به من پرسید.
سوجون:چیشده؟
شونهای بالا انداختم.
ت:از خودش بپرس.
سوجون: از کی با جیمین رابطه داشتی که الان حامله ای ازش؟
این صدای سوجون بود. کسی که فهمیدم از قبل ترم بهم نظر داشته ولی با
فهمیدن رابطه من و جیمین آتش خشم درونش روشن شده. خیره به کف
زمین لب زدم:
ت: نزدیک چهار پنج ماهی میشه.
رفتم همه جای عمارت گشتم اما جیمین پیدا نکردم فقط حیاط بود
میخاستم برم بیرون که دوتا غول جلوم گرفتن
_خانم نمیتونید برین بیرون
ت: اوفف باشه
یکم صبر کردم که حواسشون پرت شد
فرار کردم رفتم پشت سرم میومدن
به یه انبار رسیدم اره حتما اینجاس
میخواستم وارد انبار بشم که با صدای کسی متوقف شدم اره جک بود
ت: در این انبار باز کن
جک : میخوای چیکار
ت:میدونم جیمین اونجاس
جک: اونجا نیس
ت: اگه نیس در باز کن زودباش
جک: ببرینش داخل
از اینور هم هیون به پیش شوگا رفت و همه چیز را به او توضیح داد
شوگا با هیجان پرسید:
شوگا:هیون میشه گوشیت بدی بهم.
هیون: آره حتما.
گوشیش را به طرف شوگا گرفت که شوگا وارد صندوق پیامها شد که
شوگا: خودشه هیون. آدرس اینجاست!
#ت
ت: گمشو! گفتم گمشو!
جک: عزیزم اینجوری که نمیشه.
جیغ زدم.
ت: خسته شدم از این بازیا چی از جونم میخوای؟
بلند شد محکم کوبید رو میز.
جک: خودت رو میخوام... میخوام مال من باشی
ت: نمیتونم.
جک: چرا نمیتونی؟!
سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم.
ت: چون من از مردی که الان نمیدونم کجاست حامله ام!
سکوت، بهت، غم همه جا رو گرفت و من خیره به جک غم زده شدم.
ناباور تک خندی زد.
جک: دروغ میگی!
نفس عمیقی کشیدم.
ت:لطفا دست از سرم بردار جک.
با انگشت اشاره به شکمم اشاره زد.
جک:تو... تو از اون بارداری؟
محکم سر تکون دادم.
ت: آره.
چند قدم عقب برداشت و یکدفعه روی زمین سقوط کرد که همون لحظه
سوجون وارد آشپزخونه شد.
سوجون:جک بچه.
که با دیدن جک افتاده سکوت کرد به خودش اومد نگاهی به من
انداخت و به سمتش رفت.
سوجون: جک؟ جکچت شده؟
و رو کرد به من پرسید.
سوجون:چیشده؟
شونهای بالا انداختم.
ت:از خودش بپرس.
سوجون: از کی با جیمین رابطه داشتی که الان حامله ای ازش؟
این صدای سوجون بود. کسی که فهمیدم از قبل ترم بهم نظر داشته ولی با
فهمیدن رابطه من و جیمین آتش خشم درونش روشن شده. خیره به کف
زمین لب زدم:
ت: نزدیک چهار پنج ماهی میشه.
۴.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.