عشق ممنوعه!
پارت آخر
داشتم میرفتم که به یکی خوردم و وسایل هام ریخت
لی اونوو:او معذرت میخوام خانم
وقتی بلند شدم با یه پسری بشدت جذاب رو به رو شدم
ا.ت: اوو مشکلی نیست
لی اونوو:بذارید کمکتون کنم
ا.ت: ممنونم
لی اونوو:مقصدتون کجاست؟
ا.ت:ایران
لی اونوو:اوو مقصد منم ایران هست
ا.ت:واقعا سفر میکنید به ایران
لی اونوو:بله به نظرم کشور باحالی هست هم میتونم جبران کنم کارمو
ا.ت:اوو ممنونم نیاز نیست
بعد از جمع کردن وسایل هام سوار هواپیما شدیم
جیمین ویو*
بعد از دیدن پیام ا.ت یکم ناراحت شدم چون یکم تند رفتار کردم و بد ردش کردم ولی خوشحال شدم که به این نتیجه عشق ما نشدنی بود من واقعا لارا دوست دارم امروز هم قراره نامزد کنیم
ا.ت ویو*
تو راه هواپیما من پیش لی اونوو نشستم باهام حرف زدیم و آشنا شدیم
لی اونوو:میتونم شمارت و داشته باشم؟
ا.ت:بله بزن ۰۹xxxxxxxxxx
لی اونوو:ممنونم
پرش زمانی به ۱سال بعد
جیمین ویو*
من و لارا ازدواج کردیم و هم و خیلی دوست داریم و دیروز خبردار شدیم که لارا حاملست و من دارم پدر میشمم
جیمین:لارا عزیزم آماده ایی؟
لارا:اره عزیزم به نظرت دختر میشه یا پسر؟
جیمین:نمیدونم به نظرم دختر
لارا:شاید
رفتیم سنوگرافی و بچمون دختر بود
جیمین:دیدی من درست حدس زدم
لارا:اره (خنده)
ا.ت ویو*
تو این یکسال رابطم با لی اونوو بهتر و بیشتر شده بود
ا.ت:عزیزمممم بیا ناهار
لی اونوو:بزار بخوابم
ا.ت:بیدار نمیشی؟
لی اونوو:نه نمیخوام
ا.ت:پس که اینطور
پریدم روش و شروع کردم به قل قلک دادنش
ا.ت:پس که بیدار نمیشی
لی اونوو:غلط کردممم ولم کن
هردوشون باهم میخندن
ا.ت:پاشو
لی اونوو:بوس بده بیدار شدم(شیطون)
ا.ت:باشه (خنده)
شاید تو سرنوشت من این نوشته بود که بیام کره تا با تو آشنا بشم و بقیه عمرمو با تو بگذرونم
سرنوشت منم این بود!
پایانن*
نیایی جررم بدین که چرا به هم نرسوندیشون😔🤏
داشتم میرفتم که به یکی خوردم و وسایل هام ریخت
لی اونوو:او معذرت میخوام خانم
وقتی بلند شدم با یه پسری بشدت جذاب رو به رو شدم
ا.ت: اوو مشکلی نیست
لی اونوو:بذارید کمکتون کنم
ا.ت: ممنونم
لی اونوو:مقصدتون کجاست؟
ا.ت:ایران
لی اونوو:اوو مقصد منم ایران هست
ا.ت:واقعا سفر میکنید به ایران
لی اونوو:بله به نظرم کشور باحالی هست هم میتونم جبران کنم کارمو
ا.ت:اوو ممنونم نیاز نیست
بعد از جمع کردن وسایل هام سوار هواپیما شدیم
جیمین ویو*
بعد از دیدن پیام ا.ت یکم ناراحت شدم چون یکم تند رفتار کردم و بد ردش کردم ولی خوشحال شدم که به این نتیجه عشق ما نشدنی بود من واقعا لارا دوست دارم امروز هم قراره نامزد کنیم
ا.ت ویو*
تو راه هواپیما من پیش لی اونوو نشستم باهام حرف زدیم و آشنا شدیم
لی اونوو:میتونم شمارت و داشته باشم؟
ا.ت:بله بزن ۰۹xxxxxxxxxx
لی اونوو:ممنونم
پرش زمانی به ۱سال بعد
جیمین ویو*
من و لارا ازدواج کردیم و هم و خیلی دوست داریم و دیروز خبردار شدیم که لارا حاملست و من دارم پدر میشمم
جیمین:لارا عزیزم آماده ایی؟
لارا:اره عزیزم به نظرت دختر میشه یا پسر؟
جیمین:نمیدونم به نظرم دختر
لارا:شاید
رفتیم سنوگرافی و بچمون دختر بود
جیمین:دیدی من درست حدس زدم
لارا:اره (خنده)
ا.ت ویو*
تو این یکسال رابطم با لی اونوو بهتر و بیشتر شده بود
ا.ت:عزیزمممم بیا ناهار
لی اونوو:بزار بخوابم
ا.ت:بیدار نمیشی؟
لی اونوو:نه نمیخوام
ا.ت:پس که اینطور
پریدم روش و شروع کردم به قل قلک دادنش
ا.ت:پس که بیدار نمیشی
لی اونوو:غلط کردممم ولم کن
هردوشون باهم میخندن
ا.ت:پاشو
لی اونوو:بوس بده بیدار شدم(شیطون)
ا.ت:باشه (خنده)
شاید تو سرنوشت من این نوشته بود که بیام کره تا با تو آشنا بشم و بقیه عمرمو با تو بگذرونم
سرنوشت منم این بود!
پایانن*
نیایی جررم بدین که چرا به هم نرسوندیشون😔🤏
۷.۱k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.