عاشق غریب
پارت دو
ات*
داشتیم میرفتیم ک برگشتم کوک رو نگاه میکردم کلی دختر دورش جمع شده بود ک اون ب هیچکدومشون محل نمیداد ک نمیدونم چی شد ک ی دفعه پام پیچید
کوک*
دختره داشت می فت و منو نگاه میکرد ک ی دفعه پاش پیچید و از پله افتاد زمین
ات:ایی پام خیلی درد میگیره (با گریه)
مینجی:ات حالت خوبه
ات*
پام خیلی وحشت ناک درد میکرد حتا ننیتونستم بهش دست بزنم ک ی دفه جونگ کوک اومد پیشم
کوک:ببینم نکنه کوری یا شاید از بس منو دید میزدی اینجوری شدی
ات:دهنتو ببند
کوک:الان با من بودی
مینجی:ات دستو بنداز دور گردنم بیا بریم سمت بهداشت مدرسه
کوک:کمک نمیخوایین
ات:نه خیلی ممنون(ب تعنه)
کوک:هرجور میلتونه
ات*
مینجی منو برد ک تا پرستار توی بهداشت منو دید گفت بشینم رو تخت ک مینجی کمکم کرد نشیتم پرستار پامو نگاه کرد و بعد از چن سانیه گفت
پرستار:پاتون در رفته باید جاش بندازیم یکم درد داره ولی پاتون خوب میشه
مینجی:لطفاً سریع تر کار رو انجام بدین
ات*
از اینکه میخواست پامو جا بندازه خیلی ترسیده بودم اخه هرکی پاش در رفته بود میگفت خیلی درد دارع گرم فک کردن بودم ک پرستار ی فشار ب پام اورد ک ی جیغ خیلی بلند زدم
مینجی:ات ساکت باش تموم شد
ات: پام دیگه درد نداره
پرستار:خیلی مواظب باشین پاتون بد ضربه ایی دیده بود از حالا ب بعد با کوچکترین ضربه پاتون میشکنه
ات:خیلی ممنون
مینجی:بریم تو کلاس
ات:هوم
ات*
رفتیم تو کلاس نشستیم ک رفتم تو فکر ،این جونگ کوک کیه چرا اومد پیش من بهش نمیخوره ادم معمولی باشه چرا انقد سر ب سر من میزاره تو فکر بودم ک مینجی گفت
مینجی: ات زنگ خورد پاشو بریم خونه
ات*
بلند شدیم با مینجی رفتیم تو راه از هم خدافظی کردیم رفتیم خونه وقتی رفتم خونه با لباس مدرسه پریدم روتخت ک پلکام سنگین شد و خوابیدم
کوک*
وقتی زنگ خورد سوار ماشین شدم تصمیم گرفتم برم خونه تهیونگ پس بهش ی زنگ زدم
کوک:الو هیونگ چطوری خوبی
تهیونگ:خوبم مرسی مدرسه چطور بود
کوک:عالی خونه ایی میخام بیام پیشت
تهیونگ:اره خونه هستم بیا ریموت درو داری
کوک:اره منتظر باش دارم میام
تهیونگ: باشه منتظرم
(پایان مکالمه)
کوک*
ب سمت خونه تهیونگ حرکت کردم و ریموت رو زدم و رفتم داخل و ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم رفتم خونه تهیونگ
تهیونگ:خوش اومدی بیا تو
کوک:چرا امروز مدرسه نیمد
تهیونگ: حوصلم نشد چ خبر اتفاق خاصی نیوفتاد
کوک:ن وقتی وارد مدرسه شدم ی دختره خیلی چشممو گرفته حتا رفتم پیشش ولی اون اصلاً تحویلم نگرفت درس برعکس دخترای دیگه
تهیونگ: اوم بعضی از دخترا همینن ب کسی محل نمیدن
تهیونگ:کارت چطوره خوب پیش میره
کوک:بد نیس
تهیونگ:خوبه فردامیام مدرسه
کوک:خوبه من میرم بخوابم خیلی خسته ام
تهیونگ: باشه برو
کوک*
رفتم رو تخت دراز کشیدم ک ب دختره داشتم فک میکردم،خیلی احمقانس حتا ایمشو نپرسیدم ببینم کیه تو کدوم کلاس اصلاً کلاس چندمه غرق فک کردن بودم که پلکام سنگین شد خوابم برد...
ات*
داشتیم میرفتیم ک برگشتم کوک رو نگاه میکردم کلی دختر دورش جمع شده بود ک اون ب هیچکدومشون محل نمیداد ک نمیدونم چی شد ک ی دفعه پام پیچید
کوک*
دختره داشت می فت و منو نگاه میکرد ک ی دفعه پاش پیچید و از پله افتاد زمین
ات:ایی پام خیلی درد میگیره (با گریه)
مینجی:ات حالت خوبه
ات*
پام خیلی وحشت ناک درد میکرد حتا ننیتونستم بهش دست بزنم ک ی دفه جونگ کوک اومد پیشم
کوک:ببینم نکنه کوری یا شاید از بس منو دید میزدی اینجوری شدی
ات:دهنتو ببند
کوک:الان با من بودی
مینجی:ات دستو بنداز دور گردنم بیا بریم سمت بهداشت مدرسه
کوک:کمک نمیخوایین
ات:نه خیلی ممنون(ب تعنه)
کوک:هرجور میلتونه
ات*
مینجی منو برد ک تا پرستار توی بهداشت منو دید گفت بشینم رو تخت ک مینجی کمکم کرد نشیتم پرستار پامو نگاه کرد و بعد از چن سانیه گفت
پرستار:پاتون در رفته باید جاش بندازیم یکم درد داره ولی پاتون خوب میشه
مینجی:لطفاً سریع تر کار رو انجام بدین
ات*
از اینکه میخواست پامو جا بندازه خیلی ترسیده بودم اخه هرکی پاش در رفته بود میگفت خیلی درد دارع گرم فک کردن بودم ک پرستار ی فشار ب پام اورد ک ی جیغ خیلی بلند زدم
مینجی:ات ساکت باش تموم شد
ات: پام دیگه درد نداره
پرستار:خیلی مواظب باشین پاتون بد ضربه ایی دیده بود از حالا ب بعد با کوچکترین ضربه پاتون میشکنه
ات:خیلی ممنون
مینجی:بریم تو کلاس
ات:هوم
ات*
رفتیم تو کلاس نشستیم ک رفتم تو فکر ،این جونگ کوک کیه چرا اومد پیش من بهش نمیخوره ادم معمولی باشه چرا انقد سر ب سر من میزاره تو فکر بودم ک مینجی گفت
مینجی: ات زنگ خورد پاشو بریم خونه
ات*
بلند شدیم با مینجی رفتیم تو راه از هم خدافظی کردیم رفتیم خونه وقتی رفتم خونه با لباس مدرسه پریدم روتخت ک پلکام سنگین شد و خوابیدم
کوک*
وقتی زنگ خورد سوار ماشین شدم تصمیم گرفتم برم خونه تهیونگ پس بهش ی زنگ زدم
کوک:الو هیونگ چطوری خوبی
تهیونگ:خوبم مرسی مدرسه چطور بود
کوک:عالی خونه ایی میخام بیام پیشت
تهیونگ:اره خونه هستم بیا ریموت درو داری
کوک:اره منتظر باش دارم میام
تهیونگ: باشه منتظرم
(پایان مکالمه)
کوک*
ب سمت خونه تهیونگ حرکت کردم و ریموت رو زدم و رفتم داخل و ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم رفتم خونه تهیونگ
تهیونگ:خوش اومدی بیا تو
کوک:چرا امروز مدرسه نیمد
تهیونگ: حوصلم نشد چ خبر اتفاق خاصی نیوفتاد
کوک:ن وقتی وارد مدرسه شدم ی دختره خیلی چشممو گرفته حتا رفتم پیشش ولی اون اصلاً تحویلم نگرفت درس برعکس دخترای دیگه
تهیونگ: اوم بعضی از دخترا همینن ب کسی محل نمیدن
تهیونگ:کارت چطوره خوب پیش میره
کوک:بد نیس
تهیونگ:خوبه فردامیام مدرسه
کوک:خوبه من میرم بخوابم خیلی خسته ام
تهیونگ: باشه برو
کوک*
رفتم رو تخت دراز کشیدم ک ب دختره داشتم فک میکردم،خیلی احمقانس حتا ایمشو نپرسیدم ببینم کیه تو کدوم کلاس اصلاً کلاس چندمه غرق فک کردن بودم که پلکام سنگین شد خوابم برد...
۵.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.