(عشق یا نفرت)
(عشق یا نفرت)
پارت :²⁴
و رفتم تو اتاق واقعا چرا انقد نگاه کردن بهش منو از خود بی خود میکنه اصلا ولش همچی بین ما تموم شده شاید بخام اتو لعنت کنم ولی نه انقد تشنه جنس مخالف نیستم
....ویو ات......
بیدار شدم نه حوصله مسواک نه چیزی داشتم ولی خب باید جونگ کوک فک نکنه من انقد سبک شدم رفتم و روتین پوستی انجام دادم موهامو بالا بستم رفتم سمت کمد لباسم هنوز همون لباسا بود یه دورس ساده برداشتم با یه شلوارک جین با جوراب بلند رفتم پایین هیچکی نبود به اجوما گفتم گشنمه و اجوما و مینهو تو نیم ساعت کل میزو پر کردم گفتم گشنم نیست انقد ولی گفتن دستور اربابه ،بزور یه بشقاب خوردم دیگه جا نداشتم غذا همه حروم شد حیففف ولی ولش از اجوما پرسیدم چرا کسی نیست گفت اقای جونگ کوک با اقای تهیونگ کار دارن و خانم سانگیو تو اتاقشونه تعجب کردم سانگیو که یجا بند نمیشد از پنجره به بیرون نگاه کردم هیچ نگهبانی نبود به اجوما گفتم میرم به گل ها نگاه کنم رفتم بیرون همینجور تردید داشتم که فرار کنم یا نه ولی تصمیممو گرفتم و به سمت در دویدم و فرار کردم (اهم ادمینم گفتم شاید براتون سوال شده باشه که چرا بدون کفش رفت بدون کفش نرفت وقتی گف میرم بیرون به گل ها نگاه کنم بوت هاشم پوشید)
ازاد شدم ولی چرا نگهبان نبود
چند ساعت بعد....
رسیدم عمارت گفتم تخلیه کنن و کل نگهبانارو اخراج کردم کل عمارتو خالی کردم و از عمارت دور شدم به سمت یه خونه تو شمال تو هیمالیا که اونجا یخ میزدیم رفتم که نتونن دنبالم بیان رفتم با اولین بلیت رفتم لباسای گرممو که از عمارت اوردم پوشیدم و بعد چند ساعت رسیدم وقتی رسیدم رفتم تو عمارتم و چسپیدم به بخاری (ویو ادمین:حالا یکم میزاشتی میگذشت بعد میرفتیییی)
پایان این پارت
پارت :²⁴
و رفتم تو اتاق واقعا چرا انقد نگاه کردن بهش منو از خود بی خود میکنه اصلا ولش همچی بین ما تموم شده شاید بخام اتو لعنت کنم ولی نه انقد تشنه جنس مخالف نیستم
....ویو ات......
بیدار شدم نه حوصله مسواک نه چیزی داشتم ولی خب باید جونگ کوک فک نکنه من انقد سبک شدم رفتم و روتین پوستی انجام دادم موهامو بالا بستم رفتم سمت کمد لباسم هنوز همون لباسا بود یه دورس ساده برداشتم با یه شلوارک جین با جوراب بلند رفتم پایین هیچکی نبود به اجوما گفتم گشنمه و اجوما و مینهو تو نیم ساعت کل میزو پر کردم گفتم گشنم نیست انقد ولی گفتن دستور اربابه ،بزور یه بشقاب خوردم دیگه جا نداشتم غذا همه حروم شد حیففف ولی ولش از اجوما پرسیدم چرا کسی نیست گفت اقای جونگ کوک با اقای تهیونگ کار دارن و خانم سانگیو تو اتاقشونه تعجب کردم سانگیو که یجا بند نمیشد از پنجره به بیرون نگاه کردم هیچ نگهبانی نبود به اجوما گفتم میرم به گل ها نگاه کنم رفتم بیرون همینجور تردید داشتم که فرار کنم یا نه ولی تصمیممو گرفتم و به سمت در دویدم و فرار کردم (اهم ادمینم گفتم شاید براتون سوال شده باشه که چرا بدون کفش رفت بدون کفش نرفت وقتی گف میرم بیرون به گل ها نگاه کنم بوت هاشم پوشید)
ازاد شدم ولی چرا نگهبان نبود
چند ساعت بعد....
رسیدم عمارت گفتم تخلیه کنن و کل نگهبانارو اخراج کردم کل عمارتو خالی کردم و از عمارت دور شدم به سمت یه خونه تو شمال تو هیمالیا که اونجا یخ میزدیم رفتم که نتونن دنبالم بیان رفتم با اولین بلیت رفتم لباسای گرممو که از عمارت اوردم پوشیدم و بعد چند ساعت رسیدم وقتی رسیدم رفتم تو عمارتم و چسپیدم به بخاری (ویو ادمین:حالا یکم میزاشتی میگذشت بعد میرفتیییی)
پایان این پارت
۲.۳k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.