مجموعه داستان های دنباله دار گرهزلفیار

مجموعه داستان های دنباله دار #گره_زلف_یار 1

سال ۱۳۸۱، شامگاه یک پنجشنبه تابستانی.
تهران، خیابان آفریقا، یک پاساژ باحالِ سانتی مانتال.
«لطفا حجاب اسلامی را رعایت فرمایید.»
دخترکان جوان، لاک زده و مانیکور کرده، با هفت قلم آرایش و موهای افشان به ده‌‌ها مغازه برمی‌خورند که این تابلو بر روی در ورودی آنها، جایی که همه آن را ببینند، نصب شده است.
توجهی به این نوشته کنند؟ اصلاً!
اندکی از این زلف پریشان در پس روسری حریرآسای خویش پنهان کنند؟ ابداً!
اگر اینان چنین کنند، تکلیف آنان چه می‌شود؟ آنان که آمده اند برای گره گشایی از زلف یار!

مـعـاشـران گـره از زلـف یـار بـاز کـنـیـد
شـبـی خـوش اسـت بـدیـن قـصـه اش دراز کـنـیـد

بگذریم... برای غربت حافظ همین بس. همین که شب خوش قصه او شامگاه یک پنجشنبه تابستانی باشد در یک پاساژ باحالِ سانتی مانتال!

#می‌شکنم_در_شکن_زلف_یار
#حسین_سروقامت

 #کتاب_یار_مانا

ادامه دارد....

https://telegram.me/joinchat/BvPSpj4PGtS1c96YYG26ew
#داستان
دیدگاه ها (۱)

#گره_زلف_یار قسمت ۲یک تکه روسری:بگویی اندکی ناشادمانی و رنج،...

زن زیبا و زن معمولی!! یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف ک...

سلام داستان محجبه شدن من یکم شاید برای دوستان جالب باشهآخه م...

مغز عبادتماه رمضان، ماه روزه است؛ ماه نزول قرآن و انس با قرآ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط