p27
کوک:بیدارشو بریم بخوابیم زیا:نه امروز اینجا میخوابم کوک:بابا اه لوس کوک بغلم کرد و برد روی تخت بغلم کرد و خوابیدیم فردا:از زبان زیا:کوک منو بلند کرد و بعد صبحونه رفتم دانشگاه وقتی وارد کلاس شدم یکی منو چسبوند به دیوار وقتی نگاش کردم همون پسرهههه زیا:دوباره تووووو هاااا پسره:چیه خوشت نمیاد دلبر زیا:خیر اقا مزاحم نشو پسر:توکه دوست پسر نداری چرا باهام رل نمیزنی؟ زیا:هن؟ کی ..کی گفته رل ندارم پسر:داری؟مشکلی نیس جدا میشین زیا:نه بابا همه بچه ها دیگه میان از پایین رفتم رو میزمون مشستم که اونم اومد استاد اومد داشت درس پیداد که دستشو روی دستم گذاشت زیا:داری چه کار میکنی(با صدای بلند وای وای دخترم حیا کن😔💅)زیا:ببخشین استاد ادامه درسشو داد منم نگاهمو به پسره دوختم زیا:ببین پسر جون یا دست از سرم بر میداری یا به دوست پسرم میگم تیکه تیکت کنه پسره:اگه قبل از اینکه تیکم کنه من نکشتمش زیا:خیلی الاغی خیلی پسره:اسمتو نمیدونم زیا:به تو مربوطم نیس که بدونی پسره:بگو دیگه اه زیا:باشه زیا هستم لی زیا برادر من(برادر من رو غلیظ گفت) پسر:برادر؟جرر ....بعد دانشگاه:رفتیم بیرون منتظر کوک بودم نیومده پس چرا وا که دیدم اومد خواستم برم که همون پسره از کمرم گرف پسره: جوجه من اسمم رو نگفتم زیا:نمیخوام بدونم الانم این دستای هیزت رو از کمرم بردار وگرنه پسره:وگرنه چی کوک:وگرنه شوهرش تیکه پارت میکنه از زبان کوک امروز تو شرکت ملسه بود برا همین کمی دیر رسیدم به دم دانشگاه کع دیدم یه پسر از کمر زیا گرفته پسره:ش..شو..شوهرش؟اخه زیا تو گفتی کوک:زیا نه خانم جئون ایشون صاحب دارن یونو؟پسره بدون حرفی اون مکان رو ترک میکنه زیا:ممنونم کوک:وظیفه ها مثلا زنمی زیا:چه جنتلمنانه کوک:ما اینیم با رفتیم داخل ماشین که حالمبد شد استفراغ فلان میومد سراغم کوک:چیشد
دوستون دارم برم بعدی رو بنویسم💜💜💜💃💃💃
دوستون دارم برم بعدی رو بنویسم💜💜💜💃💃💃
۴۱.۷k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.