روزگار غیر باور پارت 12
روزگار غیر باور
پارت 12
#هیونجون
بالاخره آخرین فیلمبرداری برای کامبک جدیدمون تموم شد. از صبحی تا الان خیلی سرم درد میکرد و چشام سیاهی میرفت اما خب خودم رو نگه داشتم. تا فیلم برداری تموم بشه، رفتم به منیجرم خبر دادم که می خوام برم خونه و رفتم پارکینگ و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه روندم، واقعا حالم بد بود...
#همتا
بالاخره شیف کاریم تموم شد، حدودا دو هفته اینجا کار میکردم و آقای هان از کارم راضی بود، خواستم برم که آقای هان صدام کرد و گفت: بیا تو دفترم کارت دارم.
[دیگه به اسم کوچیک صدام میکرد اما من نه.] رفتم تو دفترش که دیدم یه جعبه روی میزش بود و بهم گفت:
هان: یه کار ازت بخوام انجام میدی؟
ه: چه کاری؟
هان: این جعبه رو ببر به آدرسی که بهت میدم،
ه:[از روی رودربایسی (درست نوشتم؟) قبول کردم] باشه چشم، فقط به کی؟
هان: هوانگ هیونجون
ه: ایشون که!!😲😲
هان: بله میدونم، اما اون شخصی که آقای لی معرفی کرده حتما قابل اعتماد هستش و همینطور بدلیل شناختی که من ازت تو این چند مدت پیدا کردم ، به تو گفتم. اما خب، بازم باید یه چیزایی رو بهت بگم: هیچ فیلم و یا عکسی نمیگیری ، به هیچکس در این باره نمیگی، و اگر فیلم و یا عکسی گرفته بشه و در فضای مجازی گذاشته و پخش بشه پیگرد قانونی داره، و حتما این جعبه رو دست خود هوانگ هیونجون میدی، و همینطور اول برو خونه و لباسات رو عوض کن، چون احتمال داره خبرنگار ها اونجا باشن، البته تا الان کسی آدرس خونه هوانگ هیونجون رو نمیدونه همینطور بعد از دادن این جعبه به کل اونجا رو فراموش میکنی و به هیچ عنوان جعبه رو باز نمیکنی فهمیدی؟
ه:بله، چشم
جعبه رو به همراه آدرس بهم داد و بعد به سمت خوابگاه حرکت کردم، تو راه فقط به خودم فحش میدادم و..، آخه عقل کل اگه عکست پخش بشه چی، اگه دروغ گفته باشه چی، اگه بلایی سرم بیاره چی، اگه داخل جعبه چیز بدی باشه و پلیس منو بگیره چی آخه بیشعور چه غلطی کردی، ای خدا😭😭،...همینجور با خودم حرف میزدم و کلنجار میرفتم که رسیدم به خوابگاه، رفتم داخل خوابگامون دیدم اسکارلت خوابه، بهتر دیگه سوال نمیپرسه، رفتم... بعد رفتم لباس بپوشم خب چی بپوشم، هوا سرد بود چون نزدیکایه زمستون بود، خب، یه تیشرت مشکی آستین کوتاه پوشیدم با یه شلوار مشکی، یه ژاکت کوتاه مشکی هم پوشیدم موهامو هم کردم زیر ژاکت، یه کلاه مشکی هم پوشیدم و یه ماسک سفید یک بار مصرف هم زدم، لامصب رنگ مشکیش رو نداشتم، دیوونه شدم رفت من تو این وضیت به فکر ماسک مشکیم، خوبه هر کی منو از پشت میدید فکر میکرد پسرم، کولمو برداشتم و جعبه رو توش کردم، کفش مشکیمم پوشیدم و رفتم بیرون ، سوار مترو شدم، تازه ساعت 7 شده بود، که یهو...
فقط لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره دوستان.😊
پارت 12
#هیونجون
بالاخره آخرین فیلمبرداری برای کامبک جدیدمون تموم شد. از صبحی تا الان خیلی سرم درد میکرد و چشام سیاهی میرفت اما خب خودم رو نگه داشتم. تا فیلم برداری تموم بشه، رفتم به منیجرم خبر دادم که می خوام برم خونه و رفتم پارکینگ و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه روندم، واقعا حالم بد بود...
#همتا
بالاخره شیف کاریم تموم شد، حدودا دو هفته اینجا کار میکردم و آقای هان از کارم راضی بود، خواستم برم که آقای هان صدام کرد و گفت: بیا تو دفترم کارت دارم.
[دیگه به اسم کوچیک صدام میکرد اما من نه.] رفتم تو دفترش که دیدم یه جعبه روی میزش بود و بهم گفت:
هان: یه کار ازت بخوام انجام میدی؟
ه: چه کاری؟
هان: این جعبه رو ببر به آدرسی که بهت میدم،
ه:[از روی رودربایسی (درست نوشتم؟) قبول کردم] باشه چشم، فقط به کی؟
هان: هوانگ هیونجون
ه: ایشون که!!😲😲
هان: بله میدونم، اما اون شخصی که آقای لی معرفی کرده حتما قابل اعتماد هستش و همینطور بدلیل شناختی که من ازت تو این چند مدت پیدا کردم ، به تو گفتم. اما خب، بازم باید یه چیزایی رو بهت بگم: هیچ فیلم و یا عکسی نمیگیری ، به هیچکس در این باره نمیگی، و اگر فیلم و یا عکسی گرفته بشه و در فضای مجازی گذاشته و پخش بشه پیگرد قانونی داره، و حتما این جعبه رو دست خود هوانگ هیونجون میدی، و همینطور اول برو خونه و لباسات رو عوض کن، چون احتمال داره خبرنگار ها اونجا باشن، البته تا الان کسی آدرس خونه هوانگ هیونجون رو نمیدونه همینطور بعد از دادن این جعبه به کل اونجا رو فراموش میکنی و به هیچ عنوان جعبه رو باز نمیکنی فهمیدی؟
ه:بله، چشم
جعبه رو به همراه آدرس بهم داد و بعد به سمت خوابگاه حرکت کردم، تو راه فقط به خودم فحش میدادم و..، آخه عقل کل اگه عکست پخش بشه چی، اگه دروغ گفته باشه چی، اگه بلایی سرم بیاره چی، اگه داخل جعبه چیز بدی باشه و پلیس منو بگیره چی آخه بیشعور چه غلطی کردی، ای خدا😭😭،...همینجور با خودم حرف میزدم و کلنجار میرفتم که رسیدم به خوابگاه، رفتم داخل خوابگامون دیدم اسکارلت خوابه، بهتر دیگه سوال نمیپرسه، رفتم... بعد رفتم لباس بپوشم خب چی بپوشم، هوا سرد بود چون نزدیکایه زمستون بود، خب، یه تیشرت مشکی آستین کوتاه پوشیدم با یه شلوار مشکی، یه ژاکت کوتاه مشکی هم پوشیدم موهامو هم کردم زیر ژاکت، یه کلاه مشکی هم پوشیدم و یه ماسک سفید یک بار مصرف هم زدم، لامصب رنگ مشکیش رو نداشتم، دیوونه شدم رفت من تو این وضیت به فکر ماسک مشکیم، خوبه هر کی منو از پشت میدید فکر میکرد پسرم، کولمو برداشتم و جعبه رو توش کردم، کفش مشکیمم پوشیدم و رفتم بیرون ، سوار مترو شدم، تازه ساعت 7 شده بود، که یهو...
فقط لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره دوستان.😊
۹.۹k
۲۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.