ببر وحشی part 29
ا.ت ویو
داشتم میز را حاضر می کردم چون تهیونگ گفته بود که وقتی دوستش را میاره میز باید حاضر باشه که یهو در باز شد و با چیزی که دیدم خشکم زد اون یانگ بود اما چرا اومده اینجا ...
ا.ت: خوش اومدید آقای یانگ ( با لبخند)
یانگ: ممنونم ا.ت خیلی وقت بود ندیدمت چقدر خوشگل تر شدی دختر ( چشمک)
ا.ت ویو
وقتی یانگ اون حرف را زد تهیونگ انقدر عصبی شد که رگ گردنش زد بیرون و از عصبانیت دستاش را مشت کرد که گفت ...
تهیونگ: خیلی خب برو سر میز تا من بیام ( با عصبانیت و رو کرد به ا.ت ) تو هم دنبالم بیا ( عصبی)
تهیونگ: گمشو تو آشپزخونه و تا وقتی این مرتیکه از اینجا میره حق نداری بیای بیرون ( آروم جوری که فقط ا.ت بشنوه)
ا.ت: ..... چشم....( با تعجب)
یانگ ویو
از وقتی ا.ت رفته مکس خیلی داغون شده وقتی میبینمش دلم به حالش میسوزه تصمیم گرفتم تا با تهیونگ رابطه خوبی داشته باشم تا بتونم ا.ت را دوباره برگردونم عمارت .. داخل اتاق نشیته یودم و یعد از چند مین تهیونگ اومد و نشست ...
تهیونگ: خب یانگ برای چی خواستی بیای اینجا ( سرد )
یانگ: بهت که گفتم میخوام باهات همدست بشم تا بار اسلحه ای که قراره هفته بعد برسه کره را بدست بیاریم
تهیونگ: چرا باید بهت اعتماد کنم (سرد)
یانگ: ببین تهیونگ من دلیلی ندارم که بخوام با تو دشمن باشم و اگر قبلاً جوری وانمود کردم الان ازت معذرت میخوام خب نظرت چیه
تهیونگ: باید صبر کنی تا فکر هام را بکنم ( سرد )
یانگ: خیلی خب هرجور مایلی حالا نمیخوای یه قهوه بهم بدی
یانگ ویو
وقتی ا.ت را دیدم تو لباس خدمتکاری فهمیدم که تهیونگ علاقه ای به ا.ت نداشته که اونا خدمتکار کرده پس برای اینکه مطمئن بشم ا.ت هم از این اوضاع رضایت داره به تهیونگ گفتم یه قهوه میخوام تا وقتی ا.ت میاد ازش بپرسم که کار اینجا را دوست داری یا نه
تهیونگ: خیلی خب اجوما ( و بعد از چند دقیقه اومد )
اجوما: بله پسرم
تهیونگ: دوتا قهوه برامون بیار
اجوما : چشم ارباب ( و رفت و وقتی اجوما قهوه ها را آورد یانگ بلند شد و میخواست بره و گفت )
یانگ: ممنون اما من باید برم تهیونگ تو هم هروقت تصمیم گرفتی خبرم کن اما طولش نده که بار اسلحه را از دست ندیم
تهیونگ: باشه ( و یانگ بلند شد داشت کتش را میپوشید و به سمت در میرفت و تهیونگ هم پشت سرش بود که گفت ... )
یانگ ویو
منتظر بودم که ا.ت قهوه ها را بیاره اما اجوما اورد .. و برای همین دیگه بلند شدم و داشتم میرفتم و تهیونگ هم پشت سرم داشت میومد و بعد یادم به ا.ت افتاد و بلند گفتم ..
یانگ: ا.ت ( بلند)
تهیونگ: چیکارش داری ( سرد و عصبی )
یانگ : میخوام باهاش خداحافظی کنم
تهیونگ: لازم نیست بهتره بر... ( که یهو ا.ت اومد )
ا.ت: بله
یانگ: میخواستم باهات خداحافظی کنم راستی یه سری هم به من و مکس بزن خیلی دلمون برات تنگ شده بود به خصوص مکس ..
ا.ت ویو
وقتی یانگ صدام زد نمیخواستم برم اما چرا باید همه چیز طبق خواسته تهیونگ باشه بهتره یکم عصبیش کنم رفتم پیششون یانگ میخواست بره که گفت دلمون برات تنگ شده وقتی اسم مکس اومد تهیونگ چشماش را بست و نفس عمیقی کشید اما منم با اینکه از مکس خوشم نمیاد برای اینکه عصبی ترش کنم گفتم ..
ا.ت: منم همینطور هر وقت تونستم میام حتما آها راستی حال مکس چطوره
یانگ: خو.. ( که یهو تهیونگ پرید وسط حرفش)
تهیونگ : به تو مربوط نیست بهتره زودتر بری سرکارت ( عصبی و با تهدید) خداحافظ یانگ ( سرد و عصبی و در را بست )
تهیونگ ویو
معلوم بود میخواد عصبیم کنه ... پس روی خوش به تو نیومده ا.ت خانم میدونم باهات چیکار کنم کاری باهات میکنم که پشیمون بشی .. دیدم ا.ت داشت میرفت سمت آشپزخونه که گفتم ...
تهیونگ: .....
پارت ۲۹ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۱۲۵
کامنت : ۱۱۵
داشتم میز را حاضر می کردم چون تهیونگ گفته بود که وقتی دوستش را میاره میز باید حاضر باشه که یهو در باز شد و با چیزی که دیدم خشکم زد اون یانگ بود اما چرا اومده اینجا ...
ا.ت: خوش اومدید آقای یانگ ( با لبخند)
یانگ: ممنونم ا.ت خیلی وقت بود ندیدمت چقدر خوشگل تر شدی دختر ( چشمک)
ا.ت ویو
وقتی یانگ اون حرف را زد تهیونگ انقدر عصبی شد که رگ گردنش زد بیرون و از عصبانیت دستاش را مشت کرد که گفت ...
تهیونگ: خیلی خب برو سر میز تا من بیام ( با عصبانیت و رو کرد به ا.ت ) تو هم دنبالم بیا ( عصبی)
تهیونگ: گمشو تو آشپزخونه و تا وقتی این مرتیکه از اینجا میره حق نداری بیای بیرون ( آروم جوری که فقط ا.ت بشنوه)
ا.ت: ..... چشم....( با تعجب)
یانگ ویو
از وقتی ا.ت رفته مکس خیلی داغون شده وقتی میبینمش دلم به حالش میسوزه تصمیم گرفتم تا با تهیونگ رابطه خوبی داشته باشم تا بتونم ا.ت را دوباره برگردونم عمارت .. داخل اتاق نشیته یودم و یعد از چند مین تهیونگ اومد و نشست ...
تهیونگ: خب یانگ برای چی خواستی بیای اینجا ( سرد )
یانگ: بهت که گفتم میخوام باهات همدست بشم تا بار اسلحه ای که قراره هفته بعد برسه کره را بدست بیاریم
تهیونگ: چرا باید بهت اعتماد کنم (سرد)
یانگ: ببین تهیونگ من دلیلی ندارم که بخوام با تو دشمن باشم و اگر قبلاً جوری وانمود کردم الان ازت معذرت میخوام خب نظرت چیه
تهیونگ: باید صبر کنی تا فکر هام را بکنم ( سرد )
یانگ: خیلی خب هرجور مایلی حالا نمیخوای یه قهوه بهم بدی
یانگ ویو
وقتی ا.ت را دیدم تو لباس خدمتکاری فهمیدم که تهیونگ علاقه ای به ا.ت نداشته که اونا خدمتکار کرده پس برای اینکه مطمئن بشم ا.ت هم از این اوضاع رضایت داره به تهیونگ گفتم یه قهوه میخوام تا وقتی ا.ت میاد ازش بپرسم که کار اینجا را دوست داری یا نه
تهیونگ: خیلی خب اجوما ( و بعد از چند دقیقه اومد )
اجوما: بله پسرم
تهیونگ: دوتا قهوه برامون بیار
اجوما : چشم ارباب ( و رفت و وقتی اجوما قهوه ها را آورد یانگ بلند شد و میخواست بره و گفت )
یانگ: ممنون اما من باید برم تهیونگ تو هم هروقت تصمیم گرفتی خبرم کن اما طولش نده که بار اسلحه را از دست ندیم
تهیونگ: باشه ( و یانگ بلند شد داشت کتش را میپوشید و به سمت در میرفت و تهیونگ هم پشت سرش بود که گفت ... )
یانگ ویو
منتظر بودم که ا.ت قهوه ها را بیاره اما اجوما اورد .. و برای همین دیگه بلند شدم و داشتم میرفتم و تهیونگ هم پشت سرم داشت میومد و بعد یادم به ا.ت افتاد و بلند گفتم ..
یانگ: ا.ت ( بلند)
تهیونگ: چیکارش داری ( سرد و عصبی )
یانگ : میخوام باهاش خداحافظی کنم
تهیونگ: لازم نیست بهتره بر... ( که یهو ا.ت اومد )
ا.ت: بله
یانگ: میخواستم باهات خداحافظی کنم راستی یه سری هم به من و مکس بزن خیلی دلمون برات تنگ شده بود به خصوص مکس ..
ا.ت ویو
وقتی یانگ صدام زد نمیخواستم برم اما چرا باید همه چیز طبق خواسته تهیونگ باشه بهتره یکم عصبیش کنم رفتم پیششون یانگ میخواست بره که گفت دلمون برات تنگ شده وقتی اسم مکس اومد تهیونگ چشماش را بست و نفس عمیقی کشید اما منم با اینکه از مکس خوشم نمیاد برای اینکه عصبی ترش کنم گفتم ..
ا.ت: منم همینطور هر وقت تونستم میام حتما آها راستی حال مکس چطوره
یانگ: خو.. ( که یهو تهیونگ پرید وسط حرفش)
تهیونگ : به تو مربوط نیست بهتره زودتر بری سرکارت ( عصبی و با تهدید) خداحافظ یانگ ( سرد و عصبی و در را بست )
تهیونگ ویو
معلوم بود میخواد عصبیم کنه ... پس روی خوش به تو نیومده ا.ت خانم میدونم باهات چیکار کنم کاری باهات میکنم که پشیمون بشی .. دیدم ا.ت داشت میرفت سمت آشپزخونه که گفتم ...
تهیونگ: .....
پارت ۲۹ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۱۲۵
کامنت : ۱۱۵
۶۶.۲k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.