{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پا ت ۷۱
یونگی از حرف های که به دخترش زد بود پشیمون بود اون دختر بیچاره تقصیری نداشت
هوسوک : خدا رو شکر که حال هر دو خوبه
یونگی : آره
نی سان : مگه برایه شما مهمه
هوسوک: اون خواهر من و همچنین دختر مین یونگی هستش پس تو حق نداری اینجوری بگی
یانگ هی: برای شما متأسفم همش تقصیره جیمینه که همسرش رو دست شما گذاشته و رفته
جونکوک: یعنی حالش خوبه
یونگی بدونه هیچ حرفی وارد اتاق ات شد با قدم های آهسته سمت تخت رفت کنار تخت رو صندلی نشست و دستی به موها ات کشید رنگ صورت اش مثل کج سفید شده بود نمیدونست که چیکار کنه مخصوصا وقتی از حال جیمین خبر دار شده ب*وسی رو رویه پیشانی اش گذاشت و منتظر موند
هوسوک زود وارد اتاق شد و با آرومی گفت
هوسوک: پدر زود بیایین
یونگی نگران از اتاق خارج شد و سمت هوسوک رفت جونکوک بدونه حرفی رو نیمکت نشسته بود یانگ هی کنار اش نگران نشسته بود
یونگی : چیشده ؟
تهیونگ : راستش ... تو آمریکا تصادفی شده ....
یونگی : خوب ...
تهیونگ : ماشین از پرتگاه به سمت دریا اوفتاده شناس نامه جیمین تو ماشین بود
یونگی : چی میگی نامجون خبر داره
تهیونگ : ا ... آره اما مادرش خبر نداره
یونگی : خودش چی جیمین ؟
تهیونگ : خبری ازش نیست
نی سان : اینو چحوری به ات بگیم
یونگی : باید بگیم ..... ما باید خودمون رو برایه هر اتفاقی آماده کینم
جونکوک: داداشم زندست
هوسوک : در ست میگی اما حرف پدرم هم راسته مگه نه
م/ج : دخترم ات کجاست
همه نگاهشون سمت مادر جیمین دوختن نامجون و همسرش اومدن سمت شون
یونگی : همین اتاق
مادر جیمین زود وارد اتاق شد و سمت تخت رفت کمی
م/ج : دخترم بیدار شدی؟
ات کمی چشم هایش رو باز کرد و نگاهی به اتاق کرد مادر جیمین لیوان آب رو پر کرد و به ات کمک کرد تا بنشینه و دست ات آب داد
بعد از خوردن آب نفس عميقي کشید
ات : م .... مادر .....
م/ج : دخترم چرا نگفتی بارداری
ات سکوت کرد مادر جیمین دستی به موها ات کشید و گفت
م/ج : دخترم میدونم نگران جیمین هستی
تا با یاد آوری اون حرف تهیونگ زود به مادر جیمین نگاه کرد و گفت
ات : مادر تهیونگ گفت ا از دیروز تا هالا خبری از جیمین نیست شما میدونید
مادر جیمین شوکه شده زود اما بخاطر ات که حامله بود سکوت کرد
م/ج : استراحت کن دخترم باشه
ات : نمیخواهم مادر بگو ....
با رفتار پدر و برادارش که یاد اش اومد سکوت کرد و دوباره ادامه داد
ات : بگین جونکوک و تهیونگ بیان اگه کسی دیگی میومد نزار بیان
مادر جیمین بغض تو گلوش بود از اتاق خارج شد و دست اش رو رویه قلب اش گذاشت جونکوک نگران مادرش شد شد و زود سمت اش اومد
جونکوک: خوبی مادر
م/ج : خوبم ات گفت تو و تهیونگ برین پیشش
یونگی سمت در میرفت که با حرف مادر جیمین ایستاد
م/ج : ات گفت بجز تهیونگ و جونکوک کسی دیگی نیان
یونگی سر جاش ایستاده تهیونگ جونکوک و یانگ هی نی سان وارد اتاقش شدن
ات منتظر اومدن شون بود
ات : تهیونگ جونکوک زود باشین همه چی رو بهم بگین
تهیونگ : خوب چی بگم ات
ات با تمام شجاعت اش و بفض اش رو قورت داده بود و اومید وار گفت
ات : میدونم یه چیزی شده که بهم نمیگین اما باید بگین زود باشین
جونکوک: میدونی ات تو هم خبر داری میشدی چه الان چه بعدا
ات لرزید به بدنش وارد شد.......
پا ت ۷۱
یونگی از حرف های که به دخترش زد بود پشیمون بود اون دختر بیچاره تقصیری نداشت
هوسوک : خدا رو شکر که حال هر دو خوبه
یونگی : آره
نی سان : مگه برایه شما مهمه
هوسوک: اون خواهر من و همچنین دختر مین یونگی هستش پس تو حق نداری اینجوری بگی
یانگ هی: برای شما متأسفم همش تقصیره جیمینه که همسرش رو دست شما گذاشته و رفته
جونکوک: یعنی حالش خوبه
یونگی بدونه هیچ حرفی وارد اتاق ات شد با قدم های آهسته سمت تخت رفت کنار تخت رو صندلی نشست و دستی به موها ات کشید رنگ صورت اش مثل کج سفید شده بود نمیدونست که چیکار کنه مخصوصا وقتی از حال جیمین خبر دار شده ب*وسی رو رویه پیشانی اش گذاشت و منتظر موند
هوسوک زود وارد اتاق شد و با آرومی گفت
هوسوک: پدر زود بیایین
یونگی نگران از اتاق خارج شد و سمت هوسوک رفت جونکوک بدونه حرفی رو نیمکت نشسته بود یانگ هی کنار اش نگران نشسته بود
یونگی : چیشده ؟
تهیونگ : راستش ... تو آمریکا تصادفی شده ....
یونگی : خوب ...
تهیونگ : ماشین از پرتگاه به سمت دریا اوفتاده شناس نامه جیمین تو ماشین بود
یونگی : چی میگی نامجون خبر داره
تهیونگ : ا ... آره اما مادرش خبر نداره
یونگی : خودش چی جیمین ؟
تهیونگ : خبری ازش نیست
نی سان : اینو چحوری به ات بگیم
یونگی : باید بگیم ..... ما باید خودمون رو برایه هر اتفاقی آماده کینم
جونکوک: داداشم زندست
هوسوک : در ست میگی اما حرف پدرم هم راسته مگه نه
م/ج : دخترم ات کجاست
همه نگاهشون سمت مادر جیمین دوختن نامجون و همسرش اومدن سمت شون
یونگی : همین اتاق
مادر جیمین زود وارد اتاق شد و سمت تخت رفت کمی
م/ج : دخترم بیدار شدی؟
ات کمی چشم هایش رو باز کرد و نگاهی به اتاق کرد مادر جیمین لیوان آب رو پر کرد و به ات کمک کرد تا بنشینه و دست ات آب داد
بعد از خوردن آب نفس عميقي کشید
ات : م .... مادر .....
م/ج : دخترم چرا نگفتی بارداری
ات سکوت کرد مادر جیمین دستی به موها ات کشید و گفت
م/ج : دخترم میدونم نگران جیمین هستی
تا با یاد آوری اون حرف تهیونگ زود به مادر جیمین نگاه کرد و گفت
ات : مادر تهیونگ گفت ا از دیروز تا هالا خبری از جیمین نیست شما میدونید
مادر جیمین شوکه شده زود اما بخاطر ات که حامله بود سکوت کرد
م/ج : استراحت کن دخترم باشه
ات : نمیخواهم مادر بگو ....
با رفتار پدر و برادارش که یاد اش اومد سکوت کرد و دوباره ادامه داد
ات : بگین جونکوک و تهیونگ بیان اگه کسی دیگی میومد نزار بیان
مادر جیمین بغض تو گلوش بود از اتاق خارج شد و دست اش رو رویه قلب اش گذاشت جونکوک نگران مادرش شد شد و زود سمت اش اومد
جونکوک: خوبی مادر
م/ج : خوبم ات گفت تو و تهیونگ برین پیشش
یونگی سمت در میرفت که با حرف مادر جیمین ایستاد
م/ج : ات گفت بجز تهیونگ و جونکوک کسی دیگی نیان
یونگی سر جاش ایستاده تهیونگ جونکوک و یانگ هی نی سان وارد اتاقش شدن
ات منتظر اومدن شون بود
ات : تهیونگ جونکوک زود باشین همه چی رو بهم بگین
تهیونگ : خوب چی بگم ات
ات با تمام شجاعت اش و بفض اش رو قورت داده بود و اومید وار گفت
ات : میدونم یه چیزی شده که بهم نمیگین اما باید بگین زود باشین
جونکوک: میدونی ات تو هم خبر داری میشدی چه الان چه بعدا
ات لرزید به بدنش وارد شد.......
۲۹۰
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.