( آرزو یا عشق ) پارت ۱ (◍•ᴗ•◍)❤
من : دقیق یادم نیست فک کنم اولینبار سال ۲۰۱۶ بودش تو یادته ؟! ?: «آره درست تو همون سال بودش » من : آره درست گفتم بهت که گفتم من حافظهی خوبی دارم . ? : « همم » من : تو به من خندیدی !! بعد یه دونه محکم زدم از پشتش. ? : « اه اه غلط کردم » من که از واکنش اون خندم گرفته بود دیگه نتونستم کاری بکنم بلکه اون چشمای گرفته بود و لبخند زیباش رو که دیدم منم ناخودآگاه بهش خندیدم اونم داشت منو تماشا میکرد همانطور هم بهم لبخند میزد و خیلی واسه مقدمی داستانمون طولانی بود نه ? : « آره درسته بهنظرم بهتره بریم سراغ است خودبهخود قصهمون دیگه یهکم زیادی توضیح دادیم بگیم که چطوری این ماجرا شروع شدش از کی و کجا؟!
آخ آخ دیرم شد مامان تو برو تو ماشین بشین روشنش کن تا من کیفمو بردارم و بیام آه ای مامانم چی شد من نترس هیچی نشد فقط افتادم زمین مامانم من نگران تو نیستم که بعد مامانم اومد فکر کردم اومد ببینه من چیزیم شده یا نشده اما چند ثانیه بعد بهم گفتش که برو کنار ببینم این هیکل گندت نمیذاره که ببینم چه بلایی سر میز بدبختم آوردی دهنم تا کف اتاق اومد پایین بااینکه این اتفاق قبلاً هم برام افتاده بود باز هم هر بار تعجب میکردم بعد سریع سوار ماشین شدیم آها حرف اینم بگم که من تازه کنکور دادم یعنی امسال سال ۲۰۱۶ (و ۱۳۹۵ شمسی) با دوستام امروز قرار داشتم و مامان هم گفته بودش که منو میرسونه امروز من تازه هیجده سالم شده یعنی درواقع همین امروز تولدمه (◍•ᴗ•◍)❤
وقتیکه رسیدیم مامانم منو یه جا نزدیک قرارم با دخترا پیاده کرد تا محل قرارمون پیاده رفتم وقتی رسیدم بچهها همه بهم تولدمو تبریک گفتم بعد کنکور اولین باری بودش که همدیگرو میدیدیم با همدیگه کلی گفتیم و خندیدیم بعد یهو سارا متوجه شدش که غزل یه انگشتر دستشه ما هم گفتیم اوه ه ه غزل جون خبرایی ... اونم بعد از کلی اصرار ماها اعتراف کرده که نامزد کرده 😍😍😍 و بعد از قبول شدن تو دانشگاه قرار ازدواج کنند
و بعد اونم عکس نامزد شو نشونمون دادش یهدفعه از اون طرف زهرا پا شد گفت آقا منم نامزد کردم هممون واسه اون دوتا خوشحال بودیم اون یکی ها هم همشون دوستپسراشونو داشتهاند که انگار همشون قرار بود تا آخر نامزد کنن . خیلی بهش حسودیم شد البته اینم بگم شاید بعضیا دوستدختر و دوستپسر و نامزد و همسر را شونو دارند ولی من کی دراما و کیپاپ رو دارم آهان نگفته بودم من از چهار سال پیش شروع کردم به یاد گرفتن چند زبان مختلف...
راستش .... من عاشق ترجمه کردن کتابها هستم(◍•ᴗ•◍)✧*。
من میتونم به زبان فرانسوی زبان انگلیسی American و همینطور کرهای کاملاً مسلط حرف بزنم و البته زبان عربی را که مدرسه خودش حل میکنه
فرانسوی رو مامانم گفت که برم یعنی در واقع اون پیشنهاد داد چون خودش عاشق آهنگی فرانسوی زبان انگلیسی را بابام گفت کلی به دردت میخوره ولی بین همه کلاسهایی که تا حالا رفتم هیچکدوم بهاندازه زبان کرهای برام جالب و قشنگ نبودش واسه همین من یک کیدرامایی و کیپاپر شدم همیشه فیلم و سریالهای کرهای میبینم به آهنگاش گوش میدم بیشتر از همه به bts و IU گوش میدم (。♡‿♡。)
بعد از اینکه قرارم با بچهها تموم شدش از اونجا اومدم بیرون تصمیم گرفتم که پیاده تا خونه برم .
توی راه یه پسری بودش که خیلی عجیب و قریب بودش توی اون هوای گرم کلاه و ماسک زده بودش منم بهزور جلوی خندهام رو گرفته بودم که یهدفعه اومد جلو ....
به انگلیسی بهم گفت just moments ( یک لحظه ) اولش میخواستم برم ولی دیدم داره تو Google translate یه چیزایی به کره ای مینویسه تا به فارسی ترجمه کنه دیدم داره بهزور فارسی حرف میزنه و داشت به کره ای به Google translate بدوبیراه میگفت اون پسر : « این دیگه چیه دوساعته منو علاف کردهರ╭╮ರ
من دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و ترکیدم ها ها ها یهو وقتی دیدم مرد از خجالت او شده ازش به کره معذرتخواهی کردم و گفتم هر چی میخوای بگو بگو چیکار میتونم برات بکنم بعد یهدفعه پسره گفت : « آخه من نمیدونم تو که بلد بودی به زبون من حرف بزنی چرا از اول نگفتی .... ها ....
منم با خودم گفتم این پسره چشه اصلا ؟! ಠಿ_ಠ
یهو به موتوری که داشت تند توی پیاده رو میرفت کم مونده بودش که بهم بخوره
یه دفعه اون پسره ی عجیب و غریب منو سمت خودش کشید و منو تو دستاش گرفت
همونطور که منو تو دستاش گرفته بودش .....
لطفاً نظراتتون رو بنویسید و لایک ❤️ کنید تا پارت بعدی رو بزارم 🫰💞
#آروزو _ یا _ عشق
آخ آخ دیرم شد مامان تو برو تو ماشین بشین روشنش کن تا من کیفمو بردارم و بیام آه ای مامانم چی شد من نترس هیچی نشد فقط افتادم زمین مامانم من نگران تو نیستم که بعد مامانم اومد فکر کردم اومد ببینه من چیزیم شده یا نشده اما چند ثانیه بعد بهم گفتش که برو کنار ببینم این هیکل گندت نمیذاره که ببینم چه بلایی سر میز بدبختم آوردی دهنم تا کف اتاق اومد پایین بااینکه این اتفاق قبلاً هم برام افتاده بود باز هم هر بار تعجب میکردم بعد سریع سوار ماشین شدیم آها حرف اینم بگم که من تازه کنکور دادم یعنی امسال سال ۲۰۱۶ (و ۱۳۹۵ شمسی) با دوستام امروز قرار داشتم و مامان هم گفته بودش که منو میرسونه امروز من تازه هیجده سالم شده یعنی درواقع همین امروز تولدمه (◍•ᴗ•◍)❤
وقتیکه رسیدیم مامانم منو یه جا نزدیک قرارم با دخترا پیاده کرد تا محل قرارمون پیاده رفتم وقتی رسیدم بچهها همه بهم تولدمو تبریک گفتم بعد کنکور اولین باری بودش که همدیگرو میدیدیم با همدیگه کلی گفتیم و خندیدیم بعد یهو سارا متوجه شدش که غزل یه انگشتر دستشه ما هم گفتیم اوه ه ه غزل جون خبرایی ... اونم بعد از کلی اصرار ماها اعتراف کرده که نامزد کرده 😍😍😍 و بعد از قبول شدن تو دانشگاه قرار ازدواج کنند
و بعد اونم عکس نامزد شو نشونمون دادش یهدفعه از اون طرف زهرا پا شد گفت آقا منم نامزد کردم هممون واسه اون دوتا خوشحال بودیم اون یکی ها هم همشون دوستپسراشونو داشتهاند که انگار همشون قرار بود تا آخر نامزد کنن . خیلی بهش حسودیم شد البته اینم بگم شاید بعضیا دوستدختر و دوستپسر و نامزد و همسر را شونو دارند ولی من کی دراما و کیپاپ رو دارم آهان نگفته بودم من از چهار سال پیش شروع کردم به یاد گرفتن چند زبان مختلف...
راستش .... من عاشق ترجمه کردن کتابها هستم(◍•ᴗ•◍)✧*。
من میتونم به زبان فرانسوی زبان انگلیسی American و همینطور کرهای کاملاً مسلط حرف بزنم و البته زبان عربی را که مدرسه خودش حل میکنه
فرانسوی رو مامانم گفت که برم یعنی در واقع اون پیشنهاد داد چون خودش عاشق آهنگی فرانسوی زبان انگلیسی را بابام گفت کلی به دردت میخوره ولی بین همه کلاسهایی که تا حالا رفتم هیچکدوم بهاندازه زبان کرهای برام جالب و قشنگ نبودش واسه همین من یک کیدرامایی و کیپاپر شدم همیشه فیلم و سریالهای کرهای میبینم به آهنگاش گوش میدم بیشتر از همه به bts و IU گوش میدم (。♡‿♡。)
بعد از اینکه قرارم با بچهها تموم شدش از اونجا اومدم بیرون تصمیم گرفتم که پیاده تا خونه برم .
توی راه یه پسری بودش که خیلی عجیب و قریب بودش توی اون هوای گرم کلاه و ماسک زده بودش منم بهزور جلوی خندهام رو گرفته بودم که یهدفعه اومد جلو ....
به انگلیسی بهم گفت just moments ( یک لحظه ) اولش میخواستم برم ولی دیدم داره تو Google translate یه چیزایی به کره ای مینویسه تا به فارسی ترجمه کنه دیدم داره بهزور فارسی حرف میزنه و داشت به کره ای به Google translate بدوبیراه میگفت اون پسر : « این دیگه چیه دوساعته منو علاف کردهರ╭╮ರ
من دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و ترکیدم ها ها ها یهو وقتی دیدم مرد از خجالت او شده ازش به کره معذرتخواهی کردم و گفتم هر چی میخوای بگو بگو چیکار میتونم برات بکنم بعد یهدفعه پسره گفت : « آخه من نمیدونم تو که بلد بودی به زبون من حرف بزنی چرا از اول نگفتی .... ها ....
منم با خودم گفتم این پسره چشه اصلا ؟! ಠಿ_ಠ
یهو به موتوری که داشت تند توی پیاده رو میرفت کم مونده بودش که بهم بخوره
یه دفعه اون پسره ی عجیب و غریب منو سمت خودش کشید و منو تو دستاش گرفت
همونطور که منو تو دستاش گرفته بودش .....
لطفاً نظراتتون رو بنویسید و لایک ❤️ کنید تا پارت بعدی رو بزارم 🫰💞
#آروزو _ یا _ عشق
۱۶.۴k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.