p35🩸
ویو جونگ کوک :
با سرد درد عجیبی از خواب بلند شدم .... رفتم سمت کمد حولمو برداشتم رفتم حموم ....
هیچی از دیشب یادم نمیاد ....
مو هامو خوش کردم رفتم پایین میز خالی بود ... فک کنم بابام رفته باشه اخه اون این موقع همیشه سر میز بود .... رفتم سر میز ...
جونگ کوک : اجوما ....
اجوما : بله ...
جونگ کوک : بابام رفته ...
اجوما : بله ایشون زود بیدار شدن و رفتند ...
جونگ کوک : خیل خوب میتونی بری ....
اجوما رفت منم تنها نمیتونستم که صبحانه بخورم واسه همین رفتم اتاق جسیکا ..... من وقتی وصلم سر
میره میرم و سر به سر جسیکا میزارم وقتی عصبانیش میکنم خیلی حال میکنم ....
در اتاقشو یکم باز کردم یکم نگاه کردم دیدم خوابه .... اخه تا این موقع اون همیشه زود بیدار میشد .... یواش رفتم داخل .... رفتم کنار تختش .... بلند گفتم ....
جونگ کوک : سلطان قلبم تو هستی تو هستی ( بلند )
جسیکا : ( جیغ )ای ...... خدا ( نفس نفس زدن ) ...
جسیکا دوباره سرشو گذاشت روی بالشت دستشو روی قلبش گذاشت ....
جونگ کوک : صبح بخیر .....
جسیکا : مرگم ومد جلوی چشمام اخه این چه کاری که میکنی تو اخه ببین منو به سکته میدی ....
جونگ کوک : بیا خوبی کن برات اهنگ خوندم ....
جسیکا : تو با این صدات کبوتر های آسمون رو میندازی زمین ....
جونگ کوک : از خداتم باشه ..... یکی دیگع بخونم ...
جسیکا : نه تو رو خدا نه ....
جونگ کوک : زود باشو ....
جسیکا : نمیخام بزار بخوابم ....
جونگ کوک : باشه پس خودتت خاستی .... سلطان قلبم تو هستی تو هستی .... ( بلند )
جسیکا گوش هاشو گرفت .....
جسیکا : باشع باشه پاشدم بسه ..... ( با جیغ )
جسیکا بالش رو زد بهم ....
جونگ کوک : اخ ..... درد نداشت ....
دویدم سمت در ....
جونگ کوک : زود باش ....
جسیکا : اوف اوف ..... از دست تو .... بیچاره زن آیندتت
ویو جین :
رفتم اتاق یومی که بیدارش کنم تا بریم یه دور توی سئول بزنیم وقتی در اتاقشو باز کردم دیدم نبود تعجب کردم اخه اون هیچ وقت زود بلند نمیشه .... رفتم توی اتاق یوری سا .... درو باز کردم دیدم یومی روی تخت خوابه و یوری روی کاناپه ....
جین : دخترا .... دخترا ..... پاشید ....
یومی : بزار بخوابم .... ( خابالو )
یوری : خو بسه بسه پاشدم ....
جین : یومی نمیخای پاشی ....
جین : فندوق تو برو پایین صبحانه بخور من اینو بلند میکنم ....
یوری : نه بزار بخوابه ...
جین : باشه پس خیل خوب بیای پایین باشه ....
یوری : باشع ....
رفتم پایین ... سرمیز نیم ساعت بعد یوری با یومی ومدن پایین ...
جین : صبح بخر....
یوری یومی : صبح بخر
یوری : خو دیروز نشد ازت بپرسم شرکت چطور بود ....
یومی : خوب بود ....
جین : همین ... کار خاصی نکردی ....،
یومی : نه ..
یوری : جین امروز مصاحبه داریم قراره همه مافیا ها جمع بشیم .....
جین : کجا ؟.
یوری : بار همیشگی .....
جین : پس اوکی ....
یوری : ساعت ۵ به بعد .....
جین : خو خوبه پس تا اون موقع منو یومی میریم بیرون یه دوری بزنیم ....
یوری : باشه پس .....
با سرد درد عجیبی از خواب بلند شدم .... رفتم سمت کمد حولمو برداشتم رفتم حموم ....
هیچی از دیشب یادم نمیاد ....
مو هامو خوش کردم رفتم پایین میز خالی بود ... فک کنم بابام رفته باشه اخه اون این موقع همیشه سر میز بود .... رفتم سر میز ...
جونگ کوک : اجوما ....
اجوما : بله ...
جونگ کوک : بابام رفته ...
اجوما : بله ایشون زود بیدار شدن و رفتند ...
جونگ کوک : خیل خوب میتونی بری ....
اجوما رفت منم تنها نمیتونستم که صبحانه بخورم واسه همین رفتم اتاق جسیکا ..... من وقتی وصلم سر
میره میرم و سر به سر جسیکا میزارم وقتی عصبانیش میکنم خیلی حال میکنم ....
در اتاقشو یکم باز کردم یکم نگاه کردم دیدم خوابه .... اخه تا این موقع اون همیشه زود بیدار میشد .... یواش رفتم داخل .... رفتم کنار تختش .... بلند گفتم ....
جونگ کوک : سلطان قلبم تو هستی تو هستی ( بلند )
جسیکا : ( جیغ )ای ...... خدا ( نفس نفس زدن ) ...
جسیکا دوباره سرشو گذاشت روی بالشت دستشو روی قلبش گذاشت ....
جونگ کوک : صبح بخیر .....
جسیکا : مرگم ومد جلوی چشمام اخه این چه کاری که میکنی تو اخه ببین منو به سکته میدی ....
جونگ کوک : بیا خوبی کن برات اهنگ خوندم ....
جسیکا : تو با این صدات کبوتر های آسمون رو میندازی زمین ....
جونگ کوک : از خداتم باشه ..... یکی دیگع بخونم ...
جسیکا : نه تو رو خدا نه ....
جونگ کوک : زود باشو ....
جسیکا : نمیخام بزار بخوابم ....
جونگ کوک : باشه پس خودتت خاستی .... سلطان قلبم تو هستی تو هستی .... ( بلند )
جسیکا گوش هاشو گرفت .....
جسیکا : باشع باشه پاشدم بسه ..... ( با جیغ )
جسیکا بالش رو زد بهم ....
جونگ کوک : اخ ..... درد نداشت ....
دویدم سمت در ....
جونگ کوک : زود باش ....
جسیکا : اوف اوف ..... از دست تو .... بیچاره زن آیندتت
ویو جین :
رفتم اتاق یومی که بیدارش کنم تا بریم یه دور توی سئول بزنیم وقتی در اتاقشو باز کردم دیدم نبود تعجب کردم اخه اون هیچ وقت زود بلند نمیشه .... رفتم توی اتاق یوری سا .... درو باز کردم دیدم یومی روی تخت خوابه و یوری روی کاناپه ....
جین : دخترا .... دخترا ..... پاشید ....
یومی : بزار بخوابم .... ( خابالو )
یوری : خو بسه بسه پاشدم ....
جین : یومی نمیخای پاشی ....
جین : فندوق تو برو پایین صبحانه بخور من اینو بلند میکنم ....
یوری : نه بزار بخوابه ...
جین : باشه پس خیل خوب بیای پایین باشه ....
یوری : باشع ....
رفتم پایین ... سرمیز نیم ساعت بعد یوری با یومی ومدن پایین ...
جین : صبح بخر....
یوری یومی : صبح بخر
یوری : خو دیروز نشد ازت بپرسم شرکت چطور بود ....
یومی : خوب بود ....
جین : همین ... کار خاصی نکردی ....،
یومی : نه ..
یوری : جین امروز مصاحبه داریم قراره همه مافیا ها جمع بشیم .....
جین : کجا ؟.
یوری : بار همیشگی .....
جین : پس اوکی ....
یوری : ساعت ۵ به بعد .....
جین : خو خوبه پس تا اون موقع منو یومی میریم بیرون یه دوری بزنیم ....
یوری : باشه پس .....
۹.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.