forbidden love part ۲۰
انقدر ناخن هاش رو از استرس کنده بود ناخن هاش به خون افتاده بودن.
نیم ساعت از زمانی که مشخص کرده بودن گذشته بود خبری از فلیکس نبود و همین موضوع باعث نگرانیش میشد. اما درست زمانی که میخواست بلند شه فلیکس نفس نفس زنان به سمتش دوید و روی صندلی نشست.
-حالت خوبه؟ برات آب بیارم؟
چند نفس عمیق کشید تا تنفسش منظم شه و سرش رو به نشونه ی نه تکون داد.
-ببخشید دیر کردم، میکائیل جدیدا خیلی سخت گیر شده، پیچوندنش اصلا کار راحتی نیست
هیونجین کنارش نشست و به روبه روش خیره شد
-میدونم، حتی قبلا هم سوجین هم خیلی حساس بود و نمیتونستم راحت ببینمت.
فلیکس با لحنی که غم حرفاش رو به وضوح مشخص میکرد گفت
-یادمه. حرفایی که زدیم، کارهایی که کردیم، مشکلاتی که باهم حل کردیم تک تکشون رو یادمه. ولی اخرش همدیگه رو رها کردیم.
هیونجین ادامه داد:
-اینکه رهات کردم که بری دلیل نمیشه خواسته قلبیم هم همین بوده باشه.
-سخته منتظر اتفاقی باشی که میدونی شاید هیچوقت نیفته، اما سخت تر از اون بیخیال شدنه، وقتی میدونی که اون تمام چیزیه که میخوای.
نگاهش رو به فلیکسی که توی چشماش نگاه میکرد داد و چهرش رو برای بار هزارم تحسین کرد. موهای یخیش، چشمای آبیش صورت خوش فرمش. اما نگاهش روی لب هاش قفل شد.
نمیدونست چرا انقدر میخواد اونارو به قدری ببوسه که ازشون خون بیرون بزنه.
صورتش رو جلو برد با فاصله ی میلی متری از صورت فلیکس قرار گرفت. با ندیدن مخالفتی از طرف فلیکس فاصله ی بین صورتاشون رو پر کرد و لب هاش رو به لب های پسر روبه روش رسوند. دستاش رو دو طرف صورت فلیکس گذاشت و بوسشون رو عمیق تر کرد. اما هیچکدومشون از میکائیلی که از پشت پنجره اون هارو نگاه میکرد خبر نداشتند.
نیم ساعت از زمانی که مشخص کرده بودن گذشته بود خبری از فلیکس نبود و همین موضوع باعث نگرانیش میشد. اما درست زمانی که میخواست بلند شه فلیکس نفس نفس زنان به سمتش دوید و روی صندلی نشست.
-حالت خوبه؟ برات آب بیارم؟
چند نفس عمیق کشید تا تنفسش منظم شه و سرش رو به نشونه ی نه تکون داد.
-ببخشید دیر کردم، میکائیل جدیدا خیلی سخت گیر شده، پیچوندنش اصلا کار راحتی نیست
هیونجین کنارش نشست و به روبه روش خیره شد
-میدونم، حتی قبلا هم سوجین هم خیلی حساس بود و نمیتونستم راحت ببینمت.
فلیکس با لحنی که غم حرفاش رو به وضوح مشخص میکرد گفت
-یادمه. حرفایی که زدیم، کارهایی که کردیم، مشکلاتی که باهم حل کردیم تک تکشون رو یادمه. ولی اخرش همدیگه رو رها کردیم.
هیونجین ادامه داد:
-اینکه رهات کردم که بری دلیل نمیشه خواسته قلبیم هم همین بوده باشه.
-سخته منتظر اتفاقی باشی که میدونی شاید هیچوقت نیفته، اما سخت تر از اون بیخیال شدنه، وقتی میدونی که اون تمام چیزیه که میخوای.
نگاهش رو به فلیکسی که توی چشماش نگاه میکرد داد و چهرش رو برای بار هزارم تحسین کرد. موهای یخیش، چشمای آبیش صورت خوش فرمش. اما نگاهش روی لب هاش قفل شد.
نمیدونست چرا انقدر میخواد اونارو به قدری ببوسه که ازشون خون بیرون بزنه.
صورتش رو جلو برد با فاصله ی میلی متری از صورت فلیکس قرار گرفت. با ندیدن مخالفتی از طرف فلیکس فاصله ی بین صورتاشون رو پر کرد و لب هاش رو به لب های پسر روبه روش رسوند. دستاش رو دو طرف صورت فلیکس گذاشت و بوسشون رو عمیق تر کرد. اما هیچکدومشون از میکائیلی که از پشت پنجره اون هارو نگاه میکرد خبر نداشتند.
۴.۳k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.